#داستان_حکایت
آیا تو چنان که می نمایی هستی؟!
🔹گویند! درعصر سليمان نبى،پرنده اى براى نوشيدن اب بسمت بركه اى پرواز كرد،اما چند كودك را بر سر بركه ديد،پس آنقدر انتظار كشيد تا كودكان از ان بركه متفرق شدند.
🔸همينكه قصد فرود بسوى بركه را كرد، اينبار مردى را با محاسن بلند و آراسته ديد كه براى نوشيدن آب به ان بركه مراجعه نمود .
🔹پرنده با خود انديشيد كه اين مردى باوقار و نيكوست و از سوى او ازارى بمن متصور نيست.
پس نزديك شد ولی ان مرد سنگى بسويش پرتاب كرد و چشم پرنده معيوب و نابينا شد.
🔸شكايت نزد سليمان برد.
🔹پیامبر ان مرد را احضار، کرد محاكمه و به قصاص محكوم نمود ودستور به كور كردن چشم داد. ان پرنده به حكم صادره اعتراض كرد و گفت؛
🔸"چشم اين مرد هيچ آزارى بمن نرساند،بلكه ريش او بود كه مرا فريب داد! و گمان بردم كه ازسوى او ايمنم پس به عدالت نزديكتراست
🔹اگر محاسنش را بتراشيد تا ديگران مثل من فريب ريش او را نخورند"
« علامه دهخدا »
🔅 مولي اميرالمؤمنين عليهالسلام:
چقدر قبيح است که انسان داراي دو چهرة متضاد و متفاوت باشد.
📚غررالحکم، ص ٣٩٥
🔹کانال قزوین سلام
┄┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄
💠💥@qazvinsalam
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃