رفیقشهیدیعنی:
توی اوجِ ناامیدی..،🌱
یک پارتی بینتووخـدابشه
وجـوری دستت روبگیره
که متوجهنشی (:
#رفیق
#شهید
#گمنام
اینجا خلوتی برای
آرامش قلب شماست ❤️🩹
آقا مصطفی در بوکمال سوریه و در عملیات پاکسازی مرز عراق و سوریه از گروهک داعش به شهادت رسید. برای آخرین بار که تلفنی صحبت کردیم گفتم مراقب خودت باش. گفت: اینجا خبری نیست که مواظب خودم باشم فقط باران شدید میآید؛ اما کمی بعد از همین مکالمه شهید شد. همرزمانش میگویند از شدت بارندگی در رودخانه فرات سیل جاری شده بود. مصطفی در جابهجایی مجروحان در تیررس دشمن قرار میگیرد و هرچند موفق میشود دوست مجروحش را که در آب افتاده بود، نجات دهد ولی پیکر خودش بعد از گلوله خوردن به آب میافتد و جریان رودخانه او را با خودش میبرد. دوستانش او را از رودخانه خارج میکنند ولی دیگر دیر شده بود و با رفتن آب در ششهای آقا مصطفی، به شهادت میرسد
#شهید مدافع حرم مصطفی زاهدی بیدگلی
اینجا قطعه شهداست خلوتی برای
آرامش قلب و دل شما❤️🩹
#روایــت_عشــق
با سید آمــدیم مرخصی...
خانواده من در یکی از روستاهای اطراف بهبهــان بود.
وقتــی رسیــدیم, دیــدم دخترم مریض اســت با هم بردیمش بیمارستانی در بهبهان...
انجا شــنیدیم عــده ای بیرون از بیمارســتان در حال شعار دادن علیه انقلاب هستند.
سید سـریع دوید و رفت داخل ان ها. وقتی برگشت پیراهنش پاره و ساعتش شکستــه بود.
شهربانی همه را جمع کرد و برد کلانــتری.
ما هم رفتیم.پدر ومادر کسی که سید را زده بود امدند برای گرفتن رضایت.
سید رضایت داد. انها هم با قسم ما را بردند خانه خودشان.
پـدر ضارب سریع برای سید یک لباس و یک ساعت خرید. سید قبول نکرد و به جای ان یک نخ ســوزن خواست. لباسش را همانجا دوخت و برگشــت...
بعد از #شهـادت سید بود.
از همان مـحله رد می شدم. دیدم روی دیوار نوشتــه بود #کوچه_شهید سید عبدالحـسین ولے پور!
#شهید سیدعبدالحسـین ولی پور
#شهدای_فارس
#ایام_شهادت
اینجا قطعه شهدا خلوتی
برای آرامشِ قلب شماست❤️🩹
دعای مادر عامل شهادتش شد
«آن روز سه شنبه بود»
به روایت مادر:
«زیر زمین خانه جای عبادتش بود. نصف شب بلند میشدم و میدیدم که توی رختخوابش نیست. سراغش میرفتم. میدیدم داخل زیر زمین ایستاده و نماز میخواند. گوشهای میایستادم و نگاهش میکردم. آن وقتها نوجوان بود، اما آن قدر با دقت و با تواضع نماز میخواند که من از نماز خواندن خودم شرمم میآمد .
خیلی دوستش داشتم و هر وقت که به جبهه میرفت از زیر قرآن ردش میکردم و مینشستم برایش دعا میخواندم. از خدا میخواستم بچهام را سالم نگه دارد. یک بار که به مرخصی آمد گفتم: «حسن جان! شب و روزم شده دعا کردن برای سلامتیات».
لبخند زد؛ مثل همیشه ملیح و نمکین. سرش را پایین انداخت و گفت: «پس مامان جان همهاش زیر سر شماست. چند بار میخواستم شهید شوم، اما نشد. خیلی عجیب بود.»
سرش را که بالا گرفت؛ چشمهایش نمناک بود. صدایش میلرزید. گفت : «مامان جان از این پسرت بگذر ! دعا کن شهید شوم. تو راضی شوی برگه عبورم را میدهند! دعا کن به آرزویم برسم.
داشت به من التماس میکرد . بغض کردم. فهمید ناراحت شدم. خواست از دلم در بیاورد. نگاه کرد توی چشمهایم و با خنده گفت: «اگر زحمتی نیست؛ دعا کن اسیر نشوم».
دیگر برای سلامتیاش دعا نکردم. انگار از ته دل راضی شده بودم. راضی به رضای خدا. پسرم بود؛ جگر گوشهام؛ پارۀ تنم، اما هر وقت میخواستم دعایش کنم؛ یاد لحن صدایش میافتادم و تصویر چشمهای نمناکش مینشست توی خانۀ چشمهایم. آن وقت زیر لب میگفتم : «خدایا بچهام به اسارت عراقیها در نیاید».
آن روز سه شنبه بود. آمدند و گفتند چهارشنبه مراسم شهید برگزار میشود؛ بروید فرزند شهیدتان را ببینید. من که برای حسن میمُردم؛ خدایی بود که سکته نکردم. ما را بردند بالای سر حسن. با همان لباس پاسداریاش خوابیده بود. صورتش سرخ و سفید بود. نمیدانم چطور شد تا دیدمش گفتم: «حسن جان! خوش به حالت مادر جان ! به آرزویت رسیدی؛ مبارکت باشد».
#شهید حسن ترک
#سالروز شهادت
اینجا قطعه شهداست خلوتی برای
آرامش دل و قلب شما❤️🩹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نوجوانان ایرانی برای اعزام به جبهه اشک میریختند
علت گریه و التماس این نوجوان رو میدونید؟
فرماندهاش با اعزامش مخالفه و میگه چون برادرت اسیر بعثیهاست، نمیتونم بذارم بری جبهه.
عاقبت با گریهوزاری تونست فرماندهان و خانواده رو متقاعد کنه اما به شرطی که فقط برای یه دوره سهماهه به جبهه اعزام بشه و نه بیشتر!
به هر ترتیب به جبهه رفت و توی عملیات بدر به شهادت رسید.
#شهید محمدرضا مکاریمقدم
#هدیه به روان پاکشان صلوات
اینجا قطعه شهداست خلوتی برای
آرامش دل و قلب شما❤️🩹