eitaa logo
ܧَܩَ۱۳۳ــ🌙
1هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
4.9هزار ویدیو
86 فایل
‌• صوت استوری فیلم نظرات خود و تبلیغ و تبادل را با @m_mahdi_201 به اشتراک بگذارید باتشکر ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
مشاهده در ایتا
دانلود
هر روز می‌دیدم یوسف گوشه‌ای از سنگر نشسته و نامه می‌نویسد. با خودم می‌گفتم یوسف که کسی را ندارد! برای چه کسی نامه می‌نویسد؟ آن هم هر روز. یک روز هنگام برگشتن از فاو گفتم: یوسف نامه‌ات را پست نمی‌کنی؟ دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل اروند برد؛ نامه را از جیبش درآورد، ریز ریز کرد و توی آب ریخت! چشمانش پُر از اشک شد و آرام گفت: من برای آب نامه می‌نویسم، کسی را ندارم که..💔🌊 + شادی روح شهید غواص یوسف قربانی صلوات
آن روز به مسجد نرسیده بود؛ برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش. داشتم یواشکی نماز خواندنش را تماشا می‌کردم؛ حالت عجیبی داشت، انگار خدا در مقابلش ایستاده بود! طوری حمد و سوره می‌خواند مثل اینکه خدا را می‌بیند؛ ذکرها را دقیق و شمرده ادا می‌کرد. بعدها در مورد نحوه‌ی نماز خواندنش ازش پرسیدم، گفت: اشکال کار ما اینه که برای همه وقت می‌ذاریم، جز برای خدا. نمازمون رو سریع می‌خونیم و فکر می‌کنیم زرنگی کردیم! اما یادمون میره اونی که به وقت‌ها برکت میده، فقط خودِ خداست.🍃🌸 + شادی روح شهید علیرضا کریمی صلوات
یه روز عصر که با موتور می‌رفت، رسید به چراغ قرمز، ترمز زد و ایستاد. یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد روی جَک و رفت بالای موتور و فریاد زد: اللّٰه اکبر و اللّٰه اکـــبـر... اشهد ان لا اله الا اللّٰه... نه وقت اذانِ ظهر بود، نه اذانِ مغرب! هرکی آقا مجید رو نمی‌شناخت غش غش می‌خندید و مَتَلَک می‌نداخت، و هر کی هم می‌شناخت، مات و مبهوت نگاهش می‌کرد که این مجید چش شده؟ قاطی کرده چرا؟ خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن؛ آشناها اومدن و گفتن آقااا مجید؟ حالتون خوب بود که! چطور شد یهو؟ مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت: مگه متوجه نشدید؟ پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی‌حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش می‌کردن! دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه، به خودم گفتم چی کار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه؟ دیدم این بهترین کاره😂😅 + شادی روح شهید مجید زین‌الدین صلوات
شهید عبدالحسین کیانی، قصاب بود و به خاطر خوش انصافی، او را «جوانمرد قصاب» صدا می‌کردند. عبدالحسین بدون قید و شرط پول قرض می‌داد. اگر مشتری مبلغ کمی گوشت می‌خواست، دریغ نمی‌کرد. وقتی می‌فهمید مشتری فقیر است، نمی‌گذاشت به‌ جز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید، مقداری گوشت می‌پیچید توی کاغذ و می‌داد دستش.‌ کسی که وضع مادی خوبی نداشت یا حدس می‌زد که نیازمند باشد، دو برابر پولش، گوشت می‌داد. گاهی برای این که بقیه مشتری‌ها متوجه نشوند، وانمود می‌کرد که پول گرفته است. گاهی هم پول را می‌گرفت و کنار گوشت، توی روزنامه، دوباره برمی‌گرداند به مشتری. گاهی هم پول را می‌گرفت و دستش را می‌برد سمت دخل و دوباره همان پول را می‌داد دست مشتری و می‌گفت: بفرما مابقی پولت. هر زمان که از او می‌پرسیدند: عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟ می‌گفت: الحمدلله؛ ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشد.🍃 آن موقعی که امام خمینی(ره) سفارش کرد بروید به جبهه تا جوان‌ها خسته نشوند؛ گفت: من هم باید برای عملیات‌های اصلی بروم. او با وجود هشت فرزند و کار زیاد در دامداری و مغازه قصابی، همه را رها کرد و به جبهه رفت. قبل از انقلاب چندین بار توسط ساواک دستگیر و شدیدا شکنجه شد. و درنهایت در عملیات فتح‌المبین پس از اصابت دوازده گلوله، شهید و به «حمزه سیدالشهدای دزفول» معروف شد. + شادی روح شهید عبدالحسین کیانی صلوات
از دانشگاه اومد خونه، خیلی خسته بود! پرسیدم چی شده؟ خندید و گفت: تهران ماشین سوار شدم که بیام قم، راننده وسط اتوبان صدایِ موسیقی رو برد بالا، تحمل کردم و چیزی نگفتم تا اینکه دیگه صدای زن رو داشت پخش می‌کرد🤦🏻‍♂ منم با اینکه وسط بیابون بودم گفتم یا کمش کن یا من پیاده میشم! اونم نامردی نکرد و زد کنار، منم کم نیوردم و پیاده شدم.😅🚶🏻‍♂ + شادی روح شهید محمد مهدی‌ لطفی‌‌نیاسر صلوات