eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
353 عکس
120 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
"خانه‌ای به نام پایداری" روایتی از روزهای خوبی که گذشت و روزهای بهتری که پیش روست بازنشر به مناسبت خبر تلخ این‌روزها... آن روزها که برای اولین بار بر روی تلِ خاک و نخاله‌های انباشته در حیاط آن خانه قدیمی قدم می‌زدیم و از راه‌روها و دالان‌ها وارد اتاق‌ها و تالارها می‌شدیم و در این پیچ‌وخم، گاه راه گم می‌کردیم و گاه خود را، هنوز ساختمان‌های اطراف به آسمان خانه احترام می‌گذاشتند و خط آسمان را نشکسته بودند. آن روزها که چند نسخه از پلان خانه را در دست گرفته بودیم و در تکاپوی یافتن مسیرها و موقعیت فضاها و انتخاب کاربری مناسب برای اتاق‌ها و...، پستوها و سوراخ‌های خانه را هم از نظر نمی‌انداختیم و پلان‌ها را خط‌خطی می‌کردیم، هنوز کسی نمی‌دانست این خانه به چه کار خواهد آمد، کجایش مطبخ و کجایش مبال خواهدشد، کجایش کتاب‌خانه و کجایش قرائت‌خانه می‌شود، اتاق‌های تودرتوی همکف چه خواهدشد، آب انبار قدیمی خانه چه... آن روزها که بچه‌ها -همان بچه‌های باصفای هیأتی که نه مرمّت خوانده بودند و نه معمار بودند، نه کارشناس میراث فرهنگی بودند و نه متخصص تجهیز و احیاء بناهای تاریخی...- آن روزها که بچه‌ها -همان بچه‌های پابرهنه مسجدی- با عشق، تک تک خشت‌های این خانه را لمس می‌کردند و بندبندِ بندهای بین خشت‌ها را با سرانگشت خود نوازش می‌کردند، هنوز نمی‌دانستیم که این خانه چه نام خواهد گرفت و چه اتفاقاتی را میزبانی خواهد کرد...
ادامه... کم کم آموختیم، با خانه که دوست شدیم آموختن آغاز شد، خانه خودش معلم بود، حرف می‌زد، می‌گفت و می‌آموخت، باید با خانه دوست می‌شدی تا بشنوی. خیلی از کارشناس‌ها بودند که هرچند کارشناس بودند اما نمی‌شنیدند. از قدیمی‌ترها شنیده‌اید فلان جا باطن دارد؟ این خانه یکی از آن باطن‌دارها بود... آرام آرام خانه رخ نشان داد، یک عده هم ظاهرا آمده بودند به یاری بچه‌ها. چهره‌هایشان آشنا بود، اسامی‌شان هم، حاجی‌میری، دایی‌دایی، کبودند، میرسجادی، علمی، برزگر، نعلبرها، شالباف، جوادی، بندرچی و... خیلی بودند، خیلی هم کمک کردند، واقعا کار از دستشان برمی آمد، به قول معروف این کاره بودند. جای هر چیزی مشخص شد و تکلیف هر فضایی هم، تالارهای جنوبی و شمالی و شاه‌نشین دست به دست هم دادند تا این بخش خانه، خانهٔ نگار شود و نگارخانه شکل بگیرد، سه اتاقِ به‌هم‌پیوستهٔ زیرزمین شمالیِ خانه به کارهای آرام و بی‌سروصدای علمی و پژوهشی رغبت بیشتری نشان دادند، کتاب‌خانه، قرائت‌خانه و کافی‌نتی که زیباترین هم‌نشینی حماسه و غزل را به رخ می‌کشید... هر رف و تاقچه جایگاه یک کاربر شد، و رایانه‌ها هرچند از رطوبت زیرزمین خانه کمی ناراحت بودند، اما به سرعت با این فضا انس گرفتند. زیرزمینِ تالار مرکزی، میزبان هرکسی شد که دلش برای خدا تنگ شود، تابلوی نمازخانه زیبنده سردرِ آنجا شد. به همین ترتیب کارگاه‌ها و اتاق روایت‌گری و فروشگاه و... تاجایی که آب انبار قدیمی خانه هم با دیوارهای بلند و تاریکیِ همیشگی‌اش، تماشاخانه زیبایی شد که مشابه چندانی نداشت. به این ترتیب گوشه‌گوشهٔ بنا کاربری مناسب خود را پیدا کرد و آن خانه باصفا و قدیمی نام جدیدی برای خودش انتخاب کرد: "موزه‌نگارخانه هنرپایداری" بیست‌ویکم تیرماه سال ۸۷ بود که اولین موزه‌نگارخانه‌ هنرپایداری کشور در قزوین افتتاح شد. به نوعی اولین بار بود که یک بنای تاریخی با این سازوبرگ برای پرداختن به چنین موضوعی مهیا شده‌بود. «هنرپایداری» واژه‌ای بود که حرف‌های زیادی با خودش داشت، واژه بدیع و من‌درآوردی «موزه‌نگارخانه» هم... قرار نبود آن‌جا موزه جنگ باشد، که موزه جنگ باید در فضایی به‌مراتب وسیع‌تر و با سازوکار و زیرساخت‌های دیگری شکل می‌گرفت. نه موزه بود و نه نگارخانه، هم موزه بود و هم نگارخانه، قرار بود به «هنر» مقاومت و پایداری پرداخته شود. از این جهت کار محدود می‌شد، اما از جهت دیگر بچه‌ها کار را به جنگ تحمیلی محدود نمی‌دیدند، هنرپایداری روایت‌گر رویارویی تاریخی حق و باطل بود، از هابیل و قابیل تا ابراهیم و نمرود، از موسی تا محمد، از عمق تاریخ تا قله رفیع عاشورا، و از عاشورای حسینی تا انقلاب خمینی، و از جنگ نابرابر تحمیلی تا هرجا که صدای مظلومی به گوش رسد، تا لبنان و بحرین و سوریه و یمن و فلسطین... . و تمام شاخه‌ها، قالب‌ها و گرایش‌های هنری می‌توانست در خدمت این مهم درآید. آن روزها بچه‌ها -همان بچه‌های باصفای هیأتی که نه مرمت خوانده بودند و نه معمار بودند، نه کارشناس میراث فرهنگی بودند و نه متخصص تجهیز و احیاء بناهای تاریخی...- آن روزها بچه‌ها -همان بچه‌های پابرهنه مسجدی- شده بودند رفیق روزهای تنهایی خانه، نه، دیگر خانه تنها نبود، یارانی یافته بود که یاد گرفته‌بودند با کارشناسان مرمت‌خوانده میراث هم‌زبان شوند و به ادبیات آن‌ها صحبت کنند، حساسیت‌های آن‌ها را بشناسند و... کار شروع شده‌بود و آرام‌آرام داشت ثمر می‌داد، نمایشگاه‌ها، کلاس‌ها، کارگاه‌ها، نشریه خم‌پاره، بازدیدهای دانش‌آموزی و دانش‌جویی، مهمانان استان‌های دیگر، مهمانان خارجی، مسیر حرکت کاروان‌های راهیان‌نور استان‌های شمال و شمال‌غرب کشور، مناسبت‌های مختلف ملی و مذهبی، شب‌های قدر باصفا و پرحلاوت در حیاط خانه، دهه فجر، ایام نوروز، جلسات ضبط خاطرات رزمندگان و... ده‌ها اتفاق ریز و درشت دیگر باعث شده‌بود موزه‌نگارخانه در صدر بناهای تاریخی کهن‌شهر قزوین بدرخشد و سوگلی بناهای موجود شهر شود هم برای مسؤولین و هم برای مردم، استاندار هم دست مهمانانش را بگیرد و ترجیح دهد صبحانه کاری را با وزیر در حیاط موزه‌نگارخانه نوش کند. فلان مدیرکل هم مهمانان ویژه‌اش را با همین خانه سورپرایز، ببخشید غافل‌گیر کند. اخلاص و نیت خیر بچه‌ها و دعای مادران شهداء کار خودش را کرده‌بود، خانه، خانهٔ‌نگار شده‌بود و موزه‌نگارخانه‌هنرپایداری رونق خودش را یافته‌بود. تا جایی که برای اولین بار از ردیف‌های ملی توانستیم برای آن‌جا تأمین بودجه کنیم و خانه در سازوکارهای رسمی و اداری سازمان‌میراث‌فرهنگی‌کشور شناخته‌شد. نکته مهم‌تر این بود که قواعد بازی شکسته شده‌بود و پای کسانی به این‌جا باز شده‌بود که به این راحتی‌ها به مسجد و هیأت باز نمی‌شد و این فرصت خوبی بود برای برداشتن خیلی از دیوارهای کاذب ولی بلندِ بی‌اعتمادی و پر کردن خیلی از شکاف‌های نابه‌جای اجتماعی، طلبه‌های جوان مسجد و هیأت که پیشاپیش دیگر بچه
‌ها، خادمیِ خانه و نگار و نگارخانه را افتخار خود می‌دانستند، فرصت فراهم شده را به خوبی درک کرده بودند و در قامت راه‌نما و راوی، طبیبٌ‌دوّاربطبّه شده بودند و مهمانانی را که کم‌تر پایشان به منبر می‌رسید، این‌جا پذیرایی می‌کردند. دل‌سوزی و امانت‌داری آن‌ها در توضیح و معرفی تاریخچه، ساکنین، کارکردها و کاربری خانه، مهمانانی که بناهای تاریخی دیگر را هم تجربه کرده‌بودند به خوبی مجذوب می‌کرد، و از گذر این فضای پیش‌آمده، می‌شد حرف‌های جدی‌تری را هم به گوش مهمانان خانه رساند. کار با همه سختی‌ها و مشقت‌ها، با همه فرازونشیب‌ها، به خوبی در حال پیش‌روی بود که ناگاه... ناگاه فهمیدیم، آن‌روزها... آن‌روزها که بچه‌ها... همان بچه‌های... وارد خانه می‌شدند، پا در حیاط دنیای جدیدی می گذاشتند که حیاط خلوت دیگرانی بوده است که نباید به آن حتی نزدیک هم می‌شدیم... آری، ما وارد منطقه‌ممنوعه‌ای شده‌بودیم که به مزاق خیلی‌ها خوش نمی‌آمد، بچه‌هیأتی را چه به تاریخ و فرهنگ و میراث‌فرهنگی! بچه‌مسجدی را چه به گردشگری! اصلا چه کسی شما را به این میراث‌مانده راه داده‌است! خانه‌اش ویران باد! این خانه و این خانه‌ها حیاط‌خلوت دیگران است، از خیلی‌وقت‌پیش، از زمان اعلی‌حضرت تا الآن... باور ندارید؟! به جان اعلی‌حضرت! اصلا از خود ایشان بپرسید! و شد آن‌چه باید می‌شد... دوران تحریم و حصر اقتصادی شروع شد، خانه‌ای که تا کنون کعبه‌آمال بچه‌ها بود، آرام‌آرام شعب ابی‌طالب‌شان شد، یادم نیست اول کدام‌شان قطع شد، برق یا گاز، اما به گمانم آخرسر آب را قطع کردند! اما بچه‌ها در همین زمان اندک با خانه انسی دیرینه یافته‌بودند و قبل‌ترها هم آموخته‌بوند که با سیلی هم می‌شود چهره را سرخ نگه داشت... مقاومت و پایداری مفهوم دیگری یافته‌بود، اما چه می‌شد کرد؟! تمام مظلومیت بچه‌ها - والبته افتخارشان - این بود که در جمهوری‌اسلامی نفَس می‌کشیدند، هرچند نفَس به سختی بالا می‌آمد. البته اگر دوران دیگری بود می‌دانستند قاعده کار چگونه خواهدبود! شد آن‌چه باید می‌شد. این‌روزها مدتی است خانه تنها مانده‌است... به‌جز ایام نوروز که حتی خانه‌خرابه‌ها هم رونقی می‌یابند، دیگر از آن همه اتفاق خوب خبری نیست، ساختمان‌های اطراف هم جسور شده‌اند، دیگر نه به آسمان خانه و نه خط آسمانش احترام نمی‌گذارند، گستاخانه و بی‌ادب قد دراز کرده‌اند و حیاط را دید می‌زنند! این‌روزها شاید تنها ارواح طیبه شهدائی که دستی رساندند تا خانه به نگارخانه بدل شود، گاهی بیایند و همدم خانه باشند و... اما... اما مطمئنم دیریازود روزی دوباره خواهدرسید که رونق به خانه ما برگردد... مطمئنم که نگار خواهدآمد... و نگارخانه برقرار خواهدشد...
نوسروده تقدیم به شهدای روحانی حرم رضوی کرده‌ست آیا شاه دین از کربلا رو در حرم؟ شد ظهر عاشورا به پا فریادرس کو در حرم؟ در صحن ماه هشتمین افتادگان بین بر زمین زخمی شد از چاقوی کین بال ‌پرستو در حرم یاران زهرا را نگر افتاده در خون و خطر بازو به بازو، رخ به رخ، پهلو به پهلو در حرم غمگین، دل فولاد شد؛ آشفته، گوهرشاد شد بی‌آبرو صیاد شد از صید آهو در حرم شد جان اصلانی فدا افکند دستار و قبا گیرد سرش را تا رضا بر روی زانو‌ در حرم سروی سهی شد واژگون سلطان توس اما کنون شوید به دست خویش خون، زآن روی دلجو در حرم چون رهسپار عرش شد بال ملائک فرش شد آن خون جاری نقش شد با آب و جارو در حرم دور حرم پر می‌زند پَر چون کبوتر می‌زند هر شب چو اختر می‌زند تا حشر، سوسو در حرم چون مرگ باشد رخصتی با شاه خوبان، خلوتی خوش‌تر چه باشد ضربتی از تیغ ابرو در حرم؟ او غرق خون در عشق شه، من غرقه اما در گنه هرکس رسد مرگش ز ره من در حرام، او در حرم... @qoqnoos2
، جریانی است در خدمت ترویج و گسترش (ع) که در طول این سال‌ها با هر سختی که بوده، فرازوفرودهای روزگار را سپری کرده است و اکنون در آغاز فعالیت خود بیش از هر زمان دیگری، به همراهی شما نیاز دارد... 🚩🚩🚩 ما بچه‌هایی بودیم که حتی برای نیازهای ضروری زندگی دست جلوی پدر و مادر دراز نکرده بودیم... اما به گدایی در دستگاه سیدالشهداء(ع)، افتخار می‌کنیم... امروز هم باافتخار از شما دعوت می‌کنیم برای ادامه فعالیت‌های این جریان فرهنگی، داشته باشید. 🚩🚩🚩 قرار ما ، حداقل و حداکثر هرمقدار که در توان داشتید... 🚩🚩🚩 اطلاعات حساب جامعه ایمانی مشعر شماره کارت: 5041721112174868 شماره حساب: 1088550691 شماره شبا: IR760700001000228855069001
به مناسبت سالگرد شهادت شیخ نور شیخ فضل الله نوری شد به دار ای دریغ از روزگار چوبه‌ی دار از مقامش شرمسار ای دریغ از روزگار بازوان غرب بهر انتقام بین آیات عظام تیغ زد بر قامت آن شهسوار ای دریغ از روزگار او فقط مشروطه را مشروعه خواست چون که فرمان خداست خورد زین رو طعنه اما بی شمار ای دریغ از روزگار زد به رغم چاکران کاسه لیس دست رد بر انگلیس داشت خوش تر مرگ را از ننگ و عار ای دریغ از روزگار روز میلاد امیرالمومنین شد شهید راه دین نطق قبل از مرگ او چون ذوالفقار ای دریغ از روزگار تا که افکند از سرش عمامه را چاک زد ری، جامه را چون حسینش کوفیان در انتظار ای دریغ از روزگار وای بر من! پیکر شیخ شهید بعد از آن ظلمی که دید، رفت زیر چکمه‌ی گرگان هار ای دریغ از روزگار مثل زهرا بود پنهان، مدفنش تا نبیند دشمنش قبر او خاموش در شبهای تار ای دریغ از روزگار قبر چون وا شد پس از یک سال و نیم تا شود در قم مقیم، داشت نعش سالمش بوی بهار ای دریغ از روزگار قتل او شد یوغ استیلای غرب گشت محکم پای غرب بعد از او شد خصم، صاحب اختیار ای دریغ از روزگار من نه این تعبیر را گویم ز خود چون که در تاریخ شد این سخن از آل احمد ماندگار ای دریغ از روزگار همچنان امروز مظلوم است شیخ گاه محکوم است شیخ در مقالات و عبارات قصار ای دریغ از روزگار انگ استبداد بر پیشانی اش دشمنان جانی اش می زنند امروز هم در این دیار ای دریغ از روزگار روشنی ده ای خدا آن ماه را شیخ فضل الله را پاک کن آئینه اش را از غبار ای دریغ از روزگار... افشین علا مرداد ۱۴۰۱
حجت‌الاسلام دکتر علی‌اصغر اسلامی‌تنها "بدحجاب" ها، "بدحساب" نیستند . می‌گویند تن‌های بی‌تن‌پوشِ فقیران را بنگرید نه سرهای "بی‌سرپوشِ" زنان و دختران را. «بدحساب‌ها» و مخصوصاً "اَبَربدحساب‌ها" را بنگرید نه «بدحجاب‌ها» را! راست می‌گویند چرا باید گیسِ پریشِ آن زنِ گَدای فرهنگ غرب، آن پرسه زن و پاساژچرا را! مخصوصاً آن "ابَربی‌سرپوشان" شهره، آن سلبریتی ‌و سگ‌اش را با آن همه فالوور مجازی و پیرو خیابانی‌اش را چار‌چشمی بپاییم. کیسه‌اش که پر نیست! زبان‌اش هم که دراز نیست! خیریه و کمپین و کنش حمایتی‌اش هم که باز است، حتی به روی سگ‌های ولگرد کودک‌کش. مگر ما به‌ او نان دادیم که حال تذکر می‌دهیم؟ او فقط نگاه و توجه‌های ما را برداشته برای فروش. حجاب را شل یا بد گرفته است تا ما فالوورها تماشا و تماشى کنیم شل و بدحجابی را. ای چشم‌ باریک‌بین! این‌ها فقط "بدحجاب" اند، "بدحساب‌" که نیستند. ببین چه‌قدر خوش‌حساب‌اند، در این‌جا و آن‌جا چه خوب وطن و ارزش‌ها را می‌فروشند. به قول «پیت وارد» این‌ها فقط «خدایان بدکردار» اند. خوب بنگر! این "اَبَربدکرداران" فقط خواهران همان "اَبَربدهکاران" اند! اینان در ساحت فرهنگ مشغول‌اند، آنان در ساحت اقتصاد. وقتی هم که بپرسیم چه می‌کنید هر دو می‌گویند: ‘We are only reformers!’ آیا برگه انتقاد را تک‌رویه نگرفته‌ایم؟! راست می‌گویند این مردم در طلبِ "آزادی" جوانی‌ها داده‌اند، در راه "عدالت" جوان‌ها فدا‌ کرده‌اند، بر ضدفساد و تبعیض خون‌ها بخشیده‌اند! گمان نداریم که این‌همه هزینه تنها برای «حجاب» بوده‌ است! نه، برای «دین» و «ایران» بوده. امّا اگر "حجاب" تنها نُمادِ حق و نمودِ عدل و عمودِ دین نیست، تنها «نماد حیا» که هست، و البته مگر دین جز حیا چیز دیگری هم هست. «هل الدین الا الحیاء» اکنون بگو این "یگانه نماد" را چرا شل کرده‌ایم؟! آری، وقتی از «روی» سرِ دختران جمهوری اسلامی روسری را بردارند، از «توی» دلشان حیا برداشته می‌شود؛ آن‌گاه سقوط "حرم " به قول حاج قاسم، سخت نیست! چرا که حجاب گذرگاه عبور «لشگر جمهوری‌اسلامی‌ایران‌ستیزانِ نرم» است. این حرم هم‌چنان نیاز به مدافع دارد و همه می‌دانیم که فقط دختران باحیای خوش‌حجاب می‌توانند مادران مدافعان بی‌حساب حرم باشند. آنان باور دارند وقتی این «حرم» نماند آن «حرم‌ها» هم نخواهد ماند. ای چشم منتقد خیرخواه! دختران وطن اهل حرم‌اند اگر "مویِ" سرِشان را رها کنیم! هجوم بر "رویِ" سرشان را‌ باز کرده‌ایم. ۱۴۰۱/۵/۵ ✍️ علی اصغر اسلامی تنها @hamshenasi اینستاگرام: @aliasghar_islamitanha