eitaa logo
ققنوس
1.5هزار دنبال‌کننده
276 عکس
108 ویدیو
4 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
«طلبگی که دولّادولّا نمی‌شود!» (یادداشت روح‌الله از کنج حرم امیرالمؤمنین(ع)) [بخشی از ماه رمضان را همراه بچه‌های مدرسه و اساتید، نجف هستند، شب‌های قدر و تحویل سال و...، درس‌ها در کنج حرم امیرالمؤمنین(ع) برقرار است؛ وه! چه سعادتی! این یادداشت را در همان‌جا نوشته است و در مؤدبانه‌ترین شکل ممکن حرفش را به پدرش زده است! فتأمل! یا اولی‌الالباب!] به‌نام خدا، به‌یاد خدا و برای خدا إن‌شاءالله بعد از سحری آماده شدیم که برای نماز صبح حرم باشیم. یک تجربه جدید با رفقای مدرسه علمیه! بزرگ‌ترین سؤال اینه که «چی بپوشیم؟» شاید عجیب باشد، ولی درگیر این سؤال شده بودیم با عبا برویم؟ یا عبا را ببریم و داخل حرم بپوشیم؟ یا عبا نندازیم؟ جواب این سؤال واقعاً سخت بود و هر جوابی درست نبود! از این می‌ترسیدم که اگر با عبا باشم، شأن این لباس را رعایت نکنم یا حتی اگر کسی به خاطر همین لباس سؤالی پرسید بلد نباشم! ▫️ چاره‌ای نیست؛ طلبگی که دولّادولّا نمی‌شود. تلبس شتری است که در خانه هر طلبه‌ای می‌خوابد! نمی‌شود که کسی طلبه بشود، ولی لباس طلبگی نپوشد، شاید هم شد!؟... مثل رحیم‌پورازغدی‌ها و امثالهم! ▫️ نتیجه صحبت و ردوبدل‌کردن نظرات این شد که عبا را ببرم و داخل حرم بپوشم، اولین بار است که بازی نیم‌کش‌وسط می‌شود! راهی حرم شدیم، تعدادی از رفقا با عبا راهی شدند؛ تصویر جالبی برایم خلق شد، پسرک دوچرخه‌سوار در کوچه وقتی که به جمع شش‌هفت‌نفره ما که تعدادی عبا داشتند رسید، سرعت را کم کرد و به نزدیک‌ترین فردی که عبا تنش بود گفت «سلام عليكم» با خودم گفتم پس این لباس جایگاه دارد، حتی در حد عبا، حتی برای فردی در این سن... به حرم رسیدیم، بعد از آخرین بازرسی، قبل از پایین‌آمدن از باب‌القبله، عبایی که در دست داشتم را باز کردم و به تن کردم و بعد وارد شدم...؛ سعی‌ام بر این بود که دیگر رفتار قبل را نداشته باشم، وقتی وارد شدیم، اذان صبح گفته شده بود و ما می‌خواستیم وارد یکی از صف‌ها شویم؛ محمدحسین اسماعیل‌زاده را دیدم، از طلبه‌های پایه اول مدرسه فاطمی؛ به هم سلام کردیم؛ گفت چی‌شده؟ سنگین شدی! ▫️ فهمیدم که درحد همین چند قدم، داخل حرم امیرالمؤمنین، رفتارم متفاوت بوده... ✍️ (با اندکی ویرایش) ▫️@qoqnoos2
«از این‌که در یمن نیستم، احساس کمبود می‌کنم» (دل‌نوشته برادر فاضلم حجت‌الاسلام محمدحسین خیری‌راد در سوگ کودکان غزه و یمن) امشب که شب چهارشنبه‌سوری است، با هر صدایی که می‌شنوم بیش‌تر یاد غزه و یمن می‌افتم. گاهی که صدای آتش‌بازی شدیدتر می‌شود، پشت بندش صدای جیغ کودکی به گوش می‌رسد، دل انسان به درد می‌آید. کودک، کودک است و صدای مهیب دلش را می‌لرزاند، هنوز آن‌قدر از ملکوت دور نشده که به این توحش‌ها عادت کرده باشد و دردش نگیرد؛ نمی‌داند که ترقه است و برای او و اطرافیانش خطری ندارد؛ حمله هوایی که نیست، لذا پس از چند دقیقه که به اطرافش توجه می‌کند و می‌بیند چیزی نشده، آرام می‌شود. اما در این دنیایِ دنیا(پَست‌ترین)، کمی آن‌طرف‌تر، دقیقاً همین شب، برای مردم غزه و یمن، شب پرسروصدایی است؛ صداها مهیب‌تر، جیغ کودکان شدیدتر و ترس آن‌ها بجاتر است. از کودکانی که کارشان به شنیدن صدای بمب‌ها نمی‌رسد و فرشته‌وار پرواز می‌کنند بگذریم و صحنه دردناک سوختن ناشی از انفجار را پیش از شنیدن صدای آن مجسم نکنیم، ترس آن کودکان خیلی بجاتر است، چون پشت‌بند صدا همان چیزهایی را می‌بینند که ترسش را داشتند، خراب‌شدن خانه بر سرشان، بدن‌های آسیب‌دیده اطرافیان‌شان و...، البته شاید اموری ترسناک‌تر چون فقدان والدین و امثال آن را همان موقع درک نکنند، ولی ترسش را دارند و بجا هم دارند. ▫️▫️▫️ در عین بی‌ارادگی و کاهلی‌ام، از این‌که در یمن نیستم، احساس کمبود می‌کنم؛ از این‌که برای غزه کاری نمی‌کنم احساس شرمندگی می‌کنم؛ از این‌که در جامعه‌ای هستم که در آن یک عده با هیجانِ ترقه‌بازی از ظلم‌های بزرگ غافل‌اند و سرخوش، خجلت زده‌ام. ▫️ خدایا ما شامّه پیامبرت را نداریم که بوی بهشت را از یمن بشنویم که اگر می‌شنیدیم مستی آن بی‌قرارمان می‌کرد و ما را از شر این زندگی بی‌درد نجات می‌داد. ▫️ خدایا ماه، ماه آزادی از زندان جهنم «من»خواهی‌ها و «من»پرستی‌ها است؛ ماه آزادی از زندان وابستگی‌های به غیر توست؛ خدایا دست ما را در دست رستگانِ آزاده و رهاشده از این زندان‌ها بگذار و از آن‌ها جدا مکن. ✍️ (با اندکی تغییر و تلخیص) ▫️@qoqnoos2