ادامه...
کم کم آموختیم، با خانه که دوست شدیم آموختن آغاز شد، خانه خودش معلم بود، حرف میزد، میگفت و میآموخت، باید با خانه دوست میشدی تا بشنوی. خیلی از کارشناسها بودند که هرچند کارشناس بودند اما نمیشنیدند. از قدیمیترها شنیدهاید فلان جا باطن دارد؟ این خانه یکی از آن باطندارها بود...
آرام آرام خانه رخ نشان داد، یک عده هم ظاهرا آمده بودند به یاری بچهها. چهرههایشان آشنا بود، اسامیشان هم، حاجیمیری، داییدایی، کبودند، میرسجادی، علمی، برزگر، نعلبرها، شالباف، جوادی، بندرچی و... خیلی بودند، خیلی هم کمک کردند، واقعا کار از دستشان برمی آمد، به قول معروف این کاره بودند. جای هر چیزی مشخص شد و تکلیف هر فضایی هم، تالارهای جنوبی و شمالی و شاهنشین دست به دست هم دادند تا این بخش خانه، خانهٔ نگار شود و نگارخانه شکل بگیرد، سه اتاقِ بههمپیوستهٔ زیرزمین شمالیِ خانه به کارهای آرام و بیسروصدای علمی و پژوهشی رغبت بیشتری نشان دادند، کتابخانه، قرائتخانه و کافینتی که زیباترین همنشینی حماسه و غزل را به رخ میکشید...
هر رف و تاقچه جایگاه یک کاربر شد، و رایانهها هرچند از رطوبت زیرزمین خانه کمی ناراحت بودند، اما به سرعت با این فضا انس گرفتند.
زیرزمینِ تالار مرکزی، میزبان هرکسی شد که دلش برای خدا تنگ شود، تابلوی نمازخانه زیبنده سردرِ آنجا شد. به همین ترتیب کارگاهها و اتاق روایتگری و فروشگاه و... تاجایی که آب انبار قدیمی خانه هم با دیوارهای بلند و تاریکیِ همیشگیاش، تماشاخانه زیبایی شد که مشابه چندانی نداشت.
به این ترتیب گوشهگوشهٔ بنا کاربری مناسب خود را پیدا کرد و آن خانه باصفا و قدیمی نام جدیدی برای خودش انتخاب کرد: "موزهنگارخانه هنرپایداری"
بیستویکم تیرماه سال ۸۷ بود که اولین موزهنگارخانه هنرپایداری کشور در قزوین افتتاح شد. به نوعی اولین بار بود که یک بنای تاریخی با این سازوبرگ برای پرداختن به چنین موضوعی مهیا شدهبود. «هنرپایداری» واژهای بود که حرفهای زیادی با خودش داشت، واژه بدیع و مندرآوردی «موزهنگارخانه» هم...
قرار نبود آنجا موزه جنگ باشد، که موزه جنگ باید در فضایی بهمراتب وسیعتر و با سازوکار و زیرساختهای دیگری شکل میگرفت. نه موزه بود و نه نگارخانه، هم موزه بود و هم نگارخانه، قرار بود به «هنر» مقاومت و پایداری پرداخته شود. از این جهت کار محدود میشد، اما از جهت دیگر بچهها کار را به جنگ تحمیلی محدود نمیدیدند، هنرپایداری روایتگر رویارویی تاریخی حق و باطل بود، از هابیل و قابیل تا ابراهیم و نمرود، از موسی تا محمد، از عمق تاریخ تا قله رفیع عاشورا، و از عاشورای حسینی تا انقلاب خمینی، و از جنگ نابرابر تحمیلی تا هرجا که صدای مظلومی به گوش رسد، تا لبنان و بحرین و سوریه و یمن و فلسطین... . و تمام شاخهها، قالبها و گرایشهای هنری میتوانست در خدمت این مهم درآید.
آن روزها بچهها -همان بچههای باصفای هیأتی که نه مرمت خوانده بودند و نه معمار بودند، نه کارشناس میراث فرهنگی بودند و نه متخصص تجهیز و احیاء بناهای تاریخی...-
آن روزها بچهها -همان بچههای پابرهنه مسجدی- شده بودند رفیق روزهای تنهایی خانه، نه، دیگر خانه تنها نبود، یارانی یافته بود که یاد گرفتهبودند با کارشناسان مرمتخوانده میراث همزبان شوند و به ادبیات آنها صحبت کنند، حساسیتهای آنها را بشناسند و...
کار شروع شدهبود و آرامآرام داشت ثمر میداد، نمایشگاهها، کلاسها، کارگاهها، نشریه خمپاره، بازدیدهای دانشآموزی و دانشجویی، مهمانان استانهای دیگر، مهمانان خارجی، مسیر حرکت کاروانهای راهیاننور استانهای شمال و شمالغرب کشور، مناسبتهای مختلف ملی و مذهبی، شبهای قدر باصفا و پرحلاوت در حیاط خانه، دهه فجر، ایام نوروز، جلسات ضبط خاطرات رزمندگان و... دهها اتفاق ریز و درشت دیگر باعث شدهبود موزهنگارخانه در صدر بناهای تاریخی کهنشهر قزوین بدرخشد و سوگلی بناهای موجود شهر شود هم برای مسؤولین و هم برای مردم، استاندار هم دست مهمانانش را بگیرد و ترجیح دهد صبحانه کاری را با وزیر در حیاط موزهنگارخانه نوش کند.
فلان مدیرکل هم مهمانان ویژهاش را با همین خانه سورپرایز، ببخشید غافلگیر کند.
اخلاص و نیت خیر بچهها و دعای مادران شهداء کار خودش را کردهبود، خانه، خانهٔنگار شدهبود و موزهنگارخانههنرپایداری رونق خودش را یافتهبود. تا جایی که برای اولین بار از ردیفهای ملی توانستیم برای آنجا تأمین بودجه کنیم و خانه در سازوکارهای رسمی و اداری سازمانمیراثفرهنگیکشور شناختهشد.
نکته مهمتر این بود که قواعد بازی شکسته شدهبود و پای کسانی به اینجا باز شدهبود که به این راحتیها به مسجد و هیأت باز نمیشد و این فرصت خوبی بود برای برداشتن خیلی از دیوارهای کاذب ولی بلندِ بیاعتمادی و پر کردن خیلی از شکافهای نابهجای اجتماعی، طلبههای جوان مسجد و هیأت که پیشاپیش دیگر بچه
ها، خادمیِ خانه و نگار و نگارخانه را افتخار خود میدانستند، فرصت فراهم شده را به خوبی درک کرده بودند و در قامت راهنما و راوی، طبیبٌدوّاربطبّه شده بودند و مهمانانی را که کمتر پایشان به منبر میرسید، اینجا پذیرایی میکردند. دلسوزی و امانتداری آنها در توضیح و معرفی تاریخچه، ساکنین، کارکردها و کاربری خانه، مهمانانی که بناهای تاریخی دیگر را هم تجربه کردهبودند به خوبی مجذوب میکرد، و از گذر این فضای پیشآمده، میشد حرفهای جدیتری را هم به گوش مهمانان خانه رساند.
کار با همه سختیها و مشقتها، با همه فرازونشیبها، به خوبی در حال پیشروی بود که ناگاه...
ناگاه فهمیدیم، آنروزها... آنروزها که بچهها... همان بچههای... وارد خانه میشدند،
پا در حیاط دنیای جدیدی می گذاشتند
که حیاط خلوت دیگرانی بوده است که نباید به آن حتی نزدیک هم میشدیم...
آری، ما وارد منطقهممنوعهای شدهبودیم که به مزاق خیلیها خوش نمیآمد، بچههیأتی را چه به تاریخ و فرهنگ و میراثفرهنگی! بچهمسجدی را چه به گردشگری! اصلا چه کسی شما را به این میراثمانده راه دادهاست! خانهاش ویران باد! این خانه و این خانهها حیاطخلوت دیگران است، از خیلیوقتپیش، از زمان اعلیحضرت تا الآن... باور ندارید؟! به جان اعلیحضرت! اصلا از خود ایشان بپرسید!
و شد آنچه باید میشد...
دوران تحریم و حصر اقتصادی شروع شد، خانهای که تا کنون کعبهآمال بچهها بود، آرامآرام شعب ابیطالبشان شد، یادم نیست اول کدامشان قطع شد، برق یا گاز، اما به گمانم آخرسر آب را قطع کردند! اما بچهها در همین زمان اندک با خانه انسی دیرینه یافتهبودند و قبلترها هم آموختهبوند که با سیلی هم میشود چهره را سرخ نگه داشت...
مقاومت و پایداری مفهوم دیگری یافتهبود، اما چه میشد کرد؟! تمام مظلومیت بچهها - والبته افتخارشان - این بود که در جمهوریاسلامی نفَس میکشیدند، هرچند نفَس به سختی بالا میآمد. البته اگر دوران دیگری بود میدانستند قاعده کار چگونه خواهدبود!
شد آنچه باید میشد.
اینروزها مدتی است خانه تنها ماندهاست... بهجز ایام نوروز که حتی خانهخرابهها هم رونقی مییابند، دیگر از آن همه اتفاق خوب خبری نیست، ساختمانهای اطراف هم جسور شدهاند، دیگر نه به آسمان خانه و نه خط آسمانش احترام نمیگذارند، گستاخانه و بیادب قد دراز کردهاند و حیاط را دید میزنند!
اینروزها شاید تنها ارواح طیبه شهدائی که دستی رساندند تا خانه به نگارخانه بدل شود، گاهی بیایند و همدم خانه باشند و...
اما... اما مطمئنم دیریازود روزی دوباره خواهدرسید که رونق به خانه ما برگردد...
مطمئنم که نگار خواهدآمد...
و نگارخانه برقرار خواهدشد...
نوسروده #افشین_علاء
تقدیم به شهدای روحانی حرم رضوی
کردهست آیا شاه دین از کربلا رو در حرم؟
شد ظهر عاشورا به پا فریادرس کو در حرم؟
در صحن ماه هشتمین افتادگان بین بر زمین
زخمی شد از چاقوی کین بال پرستو در حرم
یاران زهرا را نگر افتاده در خون و خطر
بازو به بازو، رخ به رخ، پهلو به پهلو در حرم
غمگین، دل فولاد شد؛ آشفته، گوهرشاد شد
بیآبرو صیاد شد از صید آهو در حرم
شد جان اصلانی فدا افکند دستار و قبا
گیرد سرش را تا رضا بر روی زانو در حرم
سروی سهی شد واژگون سلطان توس اما کنون
شوید به دست خویش خون، زآن روی دلجو در حرم
چون رهسپار عرش شد بال ملائک فرش شد
آن خون جاری نقش شد با آب و جارو در حرم
دور حرم پر میزند پَر چون کبوتر میزند
هر شب چو اختر میزند تا حشر، سوسو در حرم
چون مرگ باشد رخصتی با شاه خوبان، خلوتی
خوشتر چه باشد ضربتی از تیغ ابرو در حرم؟
او غرق خون در عشق شه، من غرقه اما در گنه
هرکس رسد مرگش ز ره من در حرام، او در حرم...
@qoqnoos2
#جامعه_ایمانی_مشعر، جریانی است #مردمی در خدمت ترویج و گسترش #مکتب_اهل_بیت(ع) که در طول این سالها با هر سختی که بوده، فرازوفرودهای روزگار را سپری کرده است و اکنون در آغاز #دهه_دوم فعالیت خود بیش از هر زمان دیگری، به همراهی شما نیاز دارد...
🚩🚩🚩
ما بچههایی بودیم که حتی برای نیازهای ضروری زندگی دست جلوی پدر و مادر دراز نکرده بودیم...
اما به گدایی در دستگاه سیدالشهداء(ع)، افتخار میکنیم...
امروز هم باافتخار از شما دعوت میکنیم برای ادامه فعالیتهای این جریان فرهنگی، #مشارکت_فعال_و_مستمر داشته باشید.
🚩🚩🚩
قرار ما #چهاردهم_هرماه_قمری، حداقل #چهارده_هزار_تومان و حداکثر هرمقدار که در توان داشتید...
🚩🚩🚩
اطلاعات حساب جامعه ایمانی مشعر
#بانک_رسالت
شماره کارت:
5041721112174868
شماره حساب:
1088550691
شماره شبا:
IR760700001000228855069001
به مناسبت سالگرد شهادت شیخ نور
شیخ فضل الله نوری شد به دار
ای دریغ از روزگار
چوبهی دار از مقامش شرمسار
ای دریغ از روزگار
بازوان غرب بهر انتقام
بین آیات عظام
تیغ زد بر قامت آن شهسوار
ای دریغ از روزگار
او فقط مشروطه را مشروعه خواست
چون که فرمان خداست
خورد زین رو طعنه اما بی شمار
ای دریغ از روزگار
زد به رغم چاکران کاسه لیس
دست رد بر انگلیس
داشت خوش تر مرگ را از ننگ و عار
ای دریغ از روزگار
روز میلاد امیرالمومنین
شد شهید راه دین
نطق قبل از مرگ او چون ذوالفقار
ای دریغ از روزگار
تا که افکند از سرش عمامه را
چاک زد ری، جامه را
چون حسینش کوفیان در انتظار
ای دریغ از روزگار
وای بر من! پیکر شیخ شهید
بعد از آن ظلمی که دید،
رفت زیر چکمهی گرگان هار
ای دریغ از روزگار
مثل زهرا بود پنهان، مدفنش
تا نبیند دشمنش
قبر او خاموش در شبهای تار
ای دریغ از روزگار
قبر چون وا شد پس از یک سال و نیم
تا شود در قم مقیم،
داشت نعش سالمش بوی بهار
ای دریغ از روزگار
قتل او شد یوغ استیلای غرب
گشت محکم پای غرب
بعد از او شد خصم، صاحب اختیار
ای دریغ از روزگار
من نه این تعبیر را گویم ز خود
چون که در تاریخ شد
این سخن از آل احمد ماندگار
ای دریغ از روزگار
همچنان امروز مظلوم است شیخ
گاه محکوم است شیخ
در مقالات و عبارات قصار
ای دریغ از روزگار
انگ استبداد بر پیشانی اش
دشمنان جانی اش
می زنند امروز هم در این دیار
ای دریغ از روزگار
روشنی ده ای خدا آن ماه را
شیخ فضل الله را
پاک کن آئینه اش را از غبار
ای دریغ از روزگار...
افشین علا
مرداد ۱۴۰۱
حجتالاسلام دکتر علیاصغر اسلامیتنها
"بدحجاب" ها، "بدحساب" نیستند .
میگویند تنهای بیتنپوشِ فقیران را بنگرید
نه سرهای "بیسرپوشِ" زنان و دختران را.
«بدحسابها» و مخصوصاً "اَبَربدحسابها" را بنگرید نه «بدحجابها» را!
راست میگویند چرا باید گیسِ پریشِ آن زنِ گَدای فرهنگ غرب، آن پرسه زن و پاساژچرا را! مخصوصاً آن "ابَربیسرپوشان" شهره، آن سلبریتی و سگاش را با آن همه فالوور مجازی و پیرو خیابانیاش را چارچشمی بپاییم.
کیسهاش که پر نیست!
زباناش هم که دراز نیست!
خیریه و کمپین و کنش حمایتیاش هم که باز است، حتی به روی سگهای ولگرد کودککش.
مگر ما به او نان دادیم که حال تذکر میدهیم؟
او فقط نگاه و توجههای ما را برداشته برای فروش.
حجاب را شل یا بد گرفته است تا ما فالوورها تماشا و تماشى کنیم شل و بدحجابی را.
ای چشم باریکبین!
اینها فقط "بدحجاب" اند، "بدحساب" که نیستند.
ببین چهقدر خوشحساباند، در اینجا و آنجا چه خوب وطن و ارزشها را میفروشند.
به قول «پیت وارد» اینها فقط «خدایان بدکردار» اند.
خوب بنگر!
این "اَبَربدکرداران" فقط خواهران همان "اَبَربدهکاران" اند! اینان در ساحت فرهنگ مشغولاند، آنان در ساحت اقتصاد. وقتی هم که بپرسیم چه میکنید هر دو میگویند:
‘We are only reformers!’
آیا برگه انتقاد را تکرویه نگرفتهایم؟!
راست میگویند این مردم در طلبِ "آزادی" جوانیها دادهاند، در راه "عدالت" جوانها فدا کردهاند، بر ضدفساد و تبعیض خونها بخشیدهاند! گمان نداریم که اینهمه هزینه تنها برای «حجاب» بوده است! نه، برای «دین» و «ایران» بوده.
امّا اگر "حجاب" تنها نُمادِ حق و نمودِ عدل و عمودِ دین نیست، تنها «نماد حیا» که هست، و البته مگر دین جز حیا چیز دیگری هم هست. «هل الدین الا الحیاء»
اکنون بگو این "یگانه نماد" را چرا شل کردهایم؟!
آری، وقتی از «روی» سرِ دختران جمهوری اسلامی روسری را بردارند، از «توی» دلشان حیا برداشته میشود؛ آنگاه سقوط "حرم " به قول حاج قاسم، سخت نیست! چرا که حجاب گذرگاه عبور «لشگر جمهوریاسلامیایرانستیزانِ نرم» است.
این حرم همچنان نیاز به مدافع دارد و همه میدانیم که فقط دختران باحیای خوشحجاب میتوانند مادران مدافعان بیحساب حرم باشند. آنان باور دارند وقتی این «حرم» نماند آن «حرمها» هم نخواهد ماند.
ای چشم منتقد خیرخواه!
دختران وطن اهل حرماند اگر "مویِ" سرِشان را رها کنیم! هجوم بر "رویِ" سرشان را باز کردهایم.
۱۴۰۱/۵/۵
✍️ علی اصغر اسلامی تنها
@hamshenasi
اینستاگرام:
@aliasghar_islamitanha
#ظلم_فرهنگی
#فساد_فرهنگی
#فسادهای_آغازگر_بالابر
افتاده در این راه، سپرهای زیادی
یعنی ره عشق است و خطرهای زیادی
بیهوده به پرواز میندیش کبوتر!
بیرون قفس ریخته پرهای زیادی
این کوه که هر گوشه آن پارۀ لعلیست
خوردهست بدان خون جگرهای زیادی
درد است که پرپر شده باشند در این باغ
بر شانۀ تو شانهبهسرهای زیادی
از یک سفر دور و دراز آمده انگار
این قاصدک آورده خبرهای زیادی
راهی است پر از شور، که میبینم از این دور
نیهای فراوانی و سرهای زیادی
هم دربهدری دارد و هم خانهخرابی
عشق است و مزینّ به هنرهای زیادی
بیچاره دل من که در این برزخ تردید
خوردهست به اما و اگرهای زیادی
جز عشق بگو کیست که افروخته باشند
در آتش او خیمه و درهای زیادی
سعید بیابانکی
تحلیل کلان حماسه اربعین ۱۴۰۱ قبل از آنکه به پایان برسد...
یکم
بیشک در اربعین یکهزاروچهارصدوچهلچهار هجریقمری، یک حماسه کمنظیر فرهنگی اجتماعی رقم خورد.
خورشید حماسه اربعین، آنچنان درخشش و تلألؤ دارد که هیچ چشم بینایی آن را انکار نخواهد کرد، اگرچه خناثان و ناکسان، خفاشصفت، چنگ بر چهره این خورشید کشند...
دوم
متأسفانه هیچ مرجع رسمی و قابل اعتمادی که با مناط علمی و مشخص، آمار و اطلاعاتی از حجم زائران، میزان حضور و... بدهد در این سالها شکل نگرفته است و گاه شاهد آمار متناقض و متعارض هستیم، اما مشاهدات میدانی، حاکی از افزایش چشمگیر زائران در اربعین امسال است؛ مشاهده ازدحام بیسابقه و انبوه جمعیت در مرزها، باوجود افزایش مرزهای خروجی و راهاندازی سه مرز جدید، بهویژه مشاهدات مرز خسروی، در روزهایی به مراتب زودتر از سالهای گذشته، حجم ماشینهایی که در کوچهپسکوچههای مهران، جا گرفتهاند و این شهر را به یک پارکینگشهر بزرگ تبدیل کردهاند، انبوه جمعیتی که در نجف، کربلا و بهویژه بینالحرمین، مشابهش را فقط در روز اربعین شاهد بودیم و... همه مؤیدات محکم همین گزاره است که امسال اتفاقی فراتر از همه سالهای گذشته رقم خورد.
و البته ورود اربعین به ایام تعطیلی مدارس و دانشگاهها و امکان حضور خانوادگی و نیز شوق مضاعف و انباشتشده مردم به زیارت به علت تعطیلی دوساله در ایام کرونا، زمینههای این حضور را فراهم کردند.
سوم
اینکه خدمات این دولت در اربعین امسال، غیرقابلمقایسه با سالهای گذشته و جماعت پیشین بود، مسألهای است که هر ناظر منصفی، دور از غرضورزیهای سیاسی به آن اقرار میکند.
از برداشتن ویزا و تسهیل تمدید گذرنامه و صدور گذرنامه موقت تا برداشتن عوارض آزادراهها، افزایش مرزهای خروجی و اهتمام ویژهای که در بسیاری از مسؤولان کشور به خوبی مشهود بود، تا جایی که عمده بدنه دولت، درگیر مسأله اربعین بودند. در نگاه کلان، حقیقتاً چنین شرایطی در گذشته قابل تصور هم نبود.
البته که توقع عامه مردم نجیب و دوستدار سیدالشهداء(ع) هم همین بود که این دولت تمامقد پای این ابررویداد جهانی بیاید و بایستد...
چهارم
اما همه آنانی که این سالها با اربعین زندگی کرده بودند، نگران اژدهای هفتسری بودند که میتوانست معجزه عصای موسای اربعین را هم ببلعد! اژدهایی که پیشتر هم معجزات دیگری را خاموش کرده بود...
همان اژدهایی که سالیانی نهچنداندور شعلههای جهادسازندگی را خاموش کرد، معجزه راهیان نور را فرونشاند، روزی خیرین را پس زده بود و روزی دیگر بانیان را...، در همین حوالی پرسه میزد، گاه از دفتر فلان وزیر بیرون میآمد و گاه از پشت دیگروکیل... اژدهایی که اتفاقاً در هیبت و صورت، خیلی آدمیزاد مینمایید! گاه کتوشلوار مرتبی بر تن و گاه عبا و عمامهای بر سر...
از قضا این اژدها آنقدر فراجناحی است که چپ و راست هم نمیشناسد، خودش را در زیر هر ردائی که جا شود، میکشاند... مگر آنکه عرصه را بر آن تنگ کنیم و بستری برای حضورش مهیا نگردانیم...
پنجم
این جماعت دلواپس و همیشه نگران، از ماهها و روزها قبل نگرانی خود را فریاد کردند و بر سر هر کوی و برزنی، هر بهظاهر دلسوزی را که دیدند، از باب النصیحة لأئمة المسلمین، درددل کردند و عقده دل گشودند... و الحق که برای این درد، همدردان خوبی یافتند، اگرچه دوا کمتر... شاید برای اولینبار بود که رئیس دولت و معاون اول رئیس و دیگر معاونان و دیگران و دیگران، برای شنفتن حرف جماعتِ اربعینیِ پاپتی، وقتی گذاشتند و آغوشی گشودند و...
اما چه حاصل که در هر نشست و برخاستی، سایه شوم آن اژدهای هفتسر را در گوشهای از جلسه، حس میکردی...
ادامه دارد...
ششم
شد آنچه نباید میشد و آن اژدهای هفتسر که تجلی اذناب ابلیس است، همانکه یکسرش نفوذ است و یکسرش نفاق و سر دیگر تزویر و ریا و چاپلوسی و دیگرسرش زرپرستی و زورمداری و... در این عرصه مبارک و میدان نورانی، مجال جولان یافت... اعوان و انصار خویش را به خوبی در گوشه و کنار این پهنه، جانمایی کرد... تا جایی که رستمدستان دولت را هم زمینگیر کرد...
ششم، یک
آثار و بقایای سوءتدبیر دیروز امتداد یافت، اربعین را همچنان «بحران» دیدند و ذیل بخش «امنیتی و انتظامی» وزارت کشور تدبیرش کردند؛ برای «فرهنگیترین» پدیده عصر حاضر، «امنیتیترین» ساختار را در نظر گرفتند و بالتبع نگاه «امنیتی» در تمام عرصهها بر نگاه «فرهنگی و اجتماعی»، سایه انداخت.
ششم، دو
باز هم تحلیلها و برداشتهای «تهدیدمحور» بر سویهها و سیاستهای «فرصتمحور» غالب شد و یک ظرفیت و فرصت بینظیر، را در قامت یک تهدید ارزیابی کردند...
ششم، سه
اگرچه امر اربعین، اتفاقی است عظیم که پشتیبانی، تسهیلگری، زمینهسازی و همراهی دولتها را میطلبد، اما نقش اصلی را در این میانه، مردم بر عهده دارند و اگر دولت، نقش مکمل، محامی و استراتژیک خود را به درستی درنیابد، بالتبع نقش مردم را هم به درستی فهم نخواهد کرد و زمینه را برای ایجاد دوگانهای نامطبوع فراهم خواهد کرد، «اربعین دولتی، اربعین مردمی»؛ سیاستها و راهبردهایی که منجر به پسزدن مردم میشود، تا جایی که جماعتی در سیارات دور و کرات دورتر جایی دور هم مینشینند و تصمیم بر ممنوعیت برپایی موکب در شهر مهران میگیرند! این سوءتدبیر تا آنجا پیش میرود که امسال مکرراً ترکیب واژگانی جدیدی را بر سر در موکبها نظاره میکردی: «موکب مردمی...»؛ بیچاره را ناچار کردهایم مردمیبودنش را فریاد بزند و در چشم مخاطب کند تا مبادا زائران او را هم با موکب فلان سازمان و دیگر نهاد و آنیک بانک و... اشتباه بگیرند... ناچار است برای حفاظت از جایگاه و نقش مردم در این حماسه، بجنگد تا این اژدها او را هم نبلعد...
این امر، اتفاق جدیدی نیست، دیروزِروز هم شاهدش بودهایم، اما امروز یک تفاوت شگرف را شاهدیم؛ یک جریان «خودمردمپندار» حرفهای شکل گرفته است و مردمیهای دیروز، به مراتب خطرناکتر از دولتیهای آنروز، مغازههای دونبشی را راه انداختهاند که در یک نبش آن پشت پیشخوان نهاد و سازمان و اداره خود مینشینند و در نبش دیگرش، خیریهای زدهاند یا هیأتی یا موکبی... یا به هر نحو، مؤسسهای مردمنهاده!؛ قلعه حیوانات جورج اورول را که یادتان هست؟ آخرین نسخه فارسیاش را به بهترین شکل ویراستاری کردهاند به چاپ رساندهاند!
ششم، چهار
مدیریتی که به واسطه دوربودن مدیران از میدان عینی، ملموس و حقیقی اربعین، گرفتار سوءتدابیر شگفتیسازی گشت. اگرچه خوشحال بودیم دولتی بر سر کار آمده است که بسیاری از چهرههای آن را در مسیر پیادهروی دیدهایم، اما کار و تصمیم، باید دست کسانی میبود که حداقل یکبار با زن و بچه و خانواده از یکی از مرزهای زمینی عبور کرده باشد، مسیر جادهها را نه با بالگرد و هواپیما و... نه با راننده و خدم و حشم و محافظ و... نه، خودش ناشناس، پشت فرمان نشسته باشد و تا مرز رسیده باشد، در مهران یا خرمشهر، دنبال جای پارک گشته باشد، در میانه گیتهای مرزی، معطل شده باشد، حالا نه با کامیون و حتی اتوبوس، اما با ون یا سواری عراقی راهی نجف شده باشد، شب را در میانه موکبها خسبیده باشد، و خلاصه اینکه با اهل و عیالش خاک این مسیر را خورده باشد...
ششم، پنج
«عدم دیدهبانی و آیندهنگری»، آفت دیگری است که در بسیاری از عرصهها گریبان مدیران ما را چسبیده است؛ در اینجا هم نگاه نقطهای و نه خطی آفت بسیاری از تصمیمات شد؛ اخبار و روایتهای نقطهای و خرد، اجازه نگاه کلان و تصویر هوایی را گرفته بود و انگار برج دیدهبانی یا خالی از دیدهبان بود یا دیدهبان دچار ضعف بینایی... انگار که خبر از سیل مهیبی به گوشمان رسیده باشد و بدون احتساب فاصله مبدأ حرکت سیل تا شهر، در ستاد بحران شهر نشسته باشیم و بگوییم اینجا که از سیل خبری نیست!
ششم، شش
«عدم انعطاف» در راهبردها و تصمیمات قصه پرغصه دیگری است که باز هم...؛ آنقدر خشک و مکانیکی تصمیم میگیریم که حواسمان نیست شاید این اطلاق احکام صادره از ما، شاخ و برگی را خواهد شکست، بهویژه در ساحتی که میدان تصمیمات نرم و ارگانیک است... همه جا را پادگان میانگاریم و میخواهیم همه را بشینوپاشو بدهیم! برادرجان! خادمی این بارگاه آدابی دارد... ابتدا باید باور داشته باشی که زائر محترم است، عاقل است، بلوغ اجتماعی دارد و بعد مبتنی بر این بلوغ اجتماعی جمعی، عرصه را برای او وصف کنی، او خودش با تو همراه خواهد شد... در بسیاری از موارد، نیازی به تجویز و امر و نهی و باید و نباید نیست... قانعش کن، ببین تا کجا با تو خواهد آمد...
ادامه دارد...
ششم، هفت
عنوانی داریم به نام «اتاف» که مخفف «ارزیابی تأثیرات اجتماعی فرهنگی» یک سیاست، تصمیم یا اقدام است، امری که ظاهراً تاکنون به آن فکر هم نکردهایم، چرا که احساس میکنی مسؤول محترم، حواسش نیست که حرفها و اظهارنظرهایش چه تبعات و پیامدهایی دارد، نمیداند که مردم روی حرفهایش حساب میکنند، روی آن برنامهریزی میکنند، متوجه نیست که بالاترین سرمایه اجتماعی نظام که اعتماد عمومی مردم هست را دارد به بازی میگیرد.
ششم، هفت، یک
وقتی ناگهانی و مفاجاةً اعلام میکند که اتوبوس دربستی، مطلقا ممنوع! مطمئن میشوی دور میزِ تصمیمگیری، کسی تاکنون با مسجد محلش یک اردوی شاهعبدالعظیم هم نرفته است! اگر مسجد رفته باشد...
ششم، هفت، دو
وقتی یادت میرود که «النجاة فی الصدق» و یادت میرود که در چه قرن و سالی زندگی میکنی، زل میزنی به چشمان دوربین و اعلام میکنی همه مرزها تا اطلاع ثانوی بستهاند! و حواست نیست که هر زائری که از مرز عبور میکند، اسلحهای در دست دارد که از بازبودن مرزها، در لحظه فیلم و گزارش میرود!
و حواست نیست که در زمره چه جماعتی در تاریخ قرار میگیری، از سدکنندگان سبیل زیارت حسین(ع)
ششم، هفت، سه
وقتی ناگهان اعلام میکنی که صورتحساب اتوبوسها برای اتوبوسها صادر نمیشود، باز هم با تبعات حرفت واقف نیستی...
ششم، هفت، چهار
وقتی ناگهان اعلام میکنی گذرنامهها دیگر تمدید نخواهند شد، چیزی از پیامدهای تصمیمت نمیدانی...
ششم، هفت، پنج
وقتی باز هم ناگهان پیامک انبوه میزنی که مرزها باز هستند و بفرمایید... ناخودآگاه مخاطب را یاد آن حکمت مولا میاندازی که لَا يُرَى الْجَاهِلُ إِلَّا مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطاً...
ششم، هفت، شش
و تو خود بشمار این صف طویل را...
هفتم
اینکه از «مردم» و «جریان مردمی» سخن میگوییم، سخن از یک نظام اندیشه جامع، متعالی و مبتنی بر اصول است، ما اعتقاد داشتیم و داریم که میتوان دولت را اربعینی کرد، نه اینکه اربعین را دولتی کنند، اربعین جلوه درخشان به میدان افاده و استفاده آمدن مردم است و این الگو را میتوان در بسیاری از صحنههای دیگر به عرصه آورد.
جریان مردمی، امروز به برکت انقلاب حضرت روحالله و جان بهخونخفته هزاران نازنینجوان به چنان بلوغی رسیده است که برای حل مسائل مختلف، راههای متنوع و خلاقانه دارد، این جریان هوشمند است، مسألهشناس است، تکلیفمحور است، معطل پیچیدگیهای بروکراتیک نمیماند، خالصاًلله به میدان میآید، چون از درون مردم برخاسته، پذیرش مردم را به همراه دارد، در لایههای مختلف حکمرانی از سیاستگذاری و تنظیمگری تا قانونگذاری و تسهیلگری میتواند بازوی حاکمیت باشد و بنابر فرمایش حضرتآقا، این جریان باید هدایت آحاد را بر عهده داشته باشد...
برخلاف سخن جماعت روشنفکرمآب سترون، در اربعین هر آنجا که با الگوی صحیح، مردم را میدان دادیم و به آستانه الگوی حکمرانی مردمی نزدیک شدیم، توفیق یافتیم، هر کجا که با قواعد مدیریت جهادی عمل کردیم، توفیق داشتیم و از قضا هر کجا که به اصول نظام بروکراتیک ناکارآمد تن دادیم، میدان را از دست دادیم...
و برای چندمین مرتبه با صدای بلند و رسا اعلام میکنیم که جریان مردمی، شایستگی، آمادگی و توانایی راهبری میدانی اربعین را دارا میباشد، به شرط آنکه دولتمردان ما این جریان را باور کنند و برای این حضور زمینهسازی و پشتیبانی لازم را به عمل آورند، که لولاحضور الحاضر...
هشتم
بیشک در اربعین یکهزاروچهارصدوچهلچهار هجریقمری، یک حماسه کمنظیر فرهنگی اجتماعی رقم خورد.
خورشید حماسه اربعین، آنچنان درخشش و تلألؤ دارد که هیچ چشم بینایی آن را انکار نخواهد کرد، اگرچه خناثان و ناکسان، خفاشصفت، چنگ بر چهره این خورشید کشند...
يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُون
#اربعین_۱۴۴۱
@qoqnoos2
هدایت شده از شعر هیأت
#شعر_عاشورایی
#حضرت_سكينه علیهاالسلام
#مسمط
🔹آیات شگفت🔹
تشنه بودم، خواستم لب وا کنم، آبی بنوشم
ناگهان کوه غمی احساس کردم روی دوشم
دیدم آشوبم، تلاطم دارد اشکم، در خروشم
میرسید از هر طرف فریاد جانکاهی به گوشم:
«شیعتی ما إن شَرِبْتُم ماء عَذْبٍ فاذکرونی»
راه را گم کرده بودم، آخر آیا میرسیدم؟
خسته و تنها در آن صحرا، چه غربتها که دیدم
هر غریبی را که دیدم، زیر لب آهی کشیدم
دشت ساکت بود، اما این صدا را میشنیدم:
«اِذ سَمِعْتُم بِغَریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبُونی»
آرزوها داشتم... راهی شدم تا در سپاهش...
کاش من هم میشدم از کشتگان یک نگاهش
آخر راه من و... او تازه بود آغاز راهش
راه او آغاز میشد از میان قتلگاهش...
«لَیْتَکُم فی یَوْمِ عاشورا جمیعاً تَنْظُرونی»
میزد آتش بر جهانی غربت بیانتهایش
کودک ششماهه هم میخواست تا گردد فدایش
ناگهان شد غرق خون با یک سهشعبه ربنایش
کاش آنجا آب میشد آب از هُرم صدایش:
«كَيْفَ أَسْتَسْقی لِطِفْلی فَأَبَوْا أَنْ يَرْحَمُونی»
بود آیات شگفتی از گلویی تشنه جاری
هر دلی بیتاب میشد با طنین سرخ قاری
دخترش راوی خون بود آن میان با بیقراری
میسرود این اشکها را تا بماند یادگاری:
«وَ انا السّبط الّذی مِن غَیر جُرم قَتَلونی»
📝 #یوسف_رحیمی
🌐 shereheyat.ir/node/2036
✅ @ShereHeyat