قرآن کتاب هدایت
💠حجت الاسلام والمسلمین احمد کافی: موضوع :تا زنده اید به فقرا کمک کنید ╭━═━⊰ 🍃🌸🍃 ⊱━═━╮ @qo
#داستانک
⚡️چرا روبرویت را روشن نمیکنی؟
🌟یکی از اهالی مکه میگوید: از پدربزرگم داستان پرمعنایی به یاد دارم که در زندگیام از آن بهرهها بردهام و معنایش را عملی کردهام.
🌟خلاصهی داستان او چنین است:
حدود صد سال پیش مردی ثروتمند در مکه زندگی میکرد… او خدمتکاری داشت که همهی کارهایش را انجام میداد… یک روز وقتی اذان صبح داده شد، او نیز بیدار شد و صاحب خود را بیدار کرد و برایش آب وضو آورد و فانوس را روشن کرد و در حالی که روبروی وی حرکت میکرد به مسجد رفتند…
🌟آن زمان هنوز در مکه برق نبود و کوچهها خاکی بودند و تاریک و پرسنگلاخ…وقتی آن ثروتمند به تلاش غلامش برای خدمت به او فکر کرد به وی گفت: ببین سعید، من در وصیتنامهای که برای ورثهام نوشتهام این را قید کردهام که تو به خاطر اخلاص در خدمتگزاری من در این ده سال، آزاد خواهی بود.
🌟غلام که این را شنید چیزی نگفت!
نماز صبح فردا سعید مانند همیشه بیدار شد و فانوس را روشن کرد، اما این بار پشت سر آقایش حرکت کرد!مرد ثروتمند که تعجب کرده بود گفت: سعید مشکلی پیش آمده؟ چرا روبرویم حرکت نمیکنی تا راه را برایم روشن کنی؟!
🌟خدمتکار گفت:
سرورم، شما وقتی به من وعده دادی بعد از وفاتتان آزادم کنی، نورت را پشت سر خود قرار دادی… چرا کاری میکنی که من برای آزادیام منتظر مرگ شما بمانم، به جای آنکه آرزو کنم عمرتان در طاعت خداوند طولانی باشد؟!
🌟نمیدانی که اگر مرا آزاد کنی با وجود آنکه دیگر بردهات نیستم همچنان خدمت شما را خواهم کرد؟!آن مرد که درسِ خدمتکارش را فرا گرفته بود گفت: سعید، تو از همین لحظه آزاد هستی!و خدمتکارش هم گفت: و من از این لحظه خادم فرمانبر شما هستم!
🎯درسی که گوینده از این داستان آموخت این است که هرگاه تصمیم گرفت کاری را انجام دهد، در حالی که زنده است آن را عملی سازد نه آنکه انجام آن را به بعد از مرگش محول کند. به طوری که نورش در برابرش باشد نه پشت سر!
🎯وی به این حد اکتفا نکرده بلکه این داستان را برای همهی کسانی که تصمیم داشتند برای پس از وفاتشان برای ساخت یک مسجد یا یتیم خانه یا مدرسهی حفظ قرآن و دیگر کارها وصیت نامه بنویسند، تعریف میکرد و میگفت: آیا تضمین میکنی ورثهات وصیت تو را همانطور که دوست داری انجام دهند؟
تلاش کنیم نورمان در برابر ما باشد نه پشت سرمان.
💕خداوند ما را از جمله کسانی قرار دهد که دربارهشان میفرماید:
🌼{َیوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ یَسْعَىٰ نُورُهُم بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَبِأَیْمَانِهِم }
🍀(روزی که مردان و زنان مومن را میبینی که نورشان در برابرشان و به جانب راستشان دوان است).
#سوره_حدید_آیه12
╭━═━⊰ 🍃🌸🍃 ⊱━═━╮
@qoranketabehedayt
╰━═━⊰ 🍃🌸🍃 ⊱━═━╯
📚 #داستانک
#داستان_قرآنی
👈داستان گاو بنى اسرائيل
ماجراى گاو بنى اسرائيل، مختلف نقل شده، ما در اين جا نظر شما را به ذكر يكى از آن روايات، با توجه به روايات ديگر و آيات 67 تا 73 سوره بقره، جلب مى كنيم:
مرد نيكوكارى به پدر و مادر خود بسيار احترام مى كرد. در يكى از روزها كه پدرش در خواب بود معامله پرسودى برايش پيش آمد ولى مغازه اش بسته بود و كليد مغازه نزد پدرش بود و پدرش نيز در آن وقت خوابيده بود. فروختن كالا، بستگى به بيدار كردن پدر داشت، تا كليدى را كه در نزد پدر بود بگيرد. مرد نيكوكار آن معامله پرسود را به خاطر بيدار نكردن پدر، انجام نداد (و به خاطر احترام به پدر،از سود كلانى گذشت) و مشترى رفت. وقتى پدر بيدار شد و از ماجرا اطلاع يافت، از پسر مهربانش تشكر كرد و گاوى را كه داشت به پسرش بخشيد و گفت: اميدوارم خير و بركت بسيار، از ناحيه اين گاو به تو برسد.
اين از يك سو، و از سوى ديگر يكى از جوانان بنى اسرائيل از دخترى خواستگارى كرد، به او جواب مثبت دادند، پسر عموى او، كه جوان آلوده به گناه بود، از همان دختر خواستگارى كرد. خواستگارى او را رد كردند، او كينه پسرعمويش را به دل گرفت تا اين كه شبى او را غافلگير كرده و كشت و جنازه اش را در يكى از محله ها انداخت. فرداى آن روز كنار جنازه آمد و با گريه و داد و فرياد، تقاضاى خون بها كرد و گفت: هركس او را كشته، خون بهايش به من مى رسد، و اگر قاتل پيدا نشد، اهل آن محل بايد خون بها را بپرازند.
موضوع پيچيده شد و اختلاف، شديد گرديد، چون تعيين قاتل از طريق عادى ممكن نبود و ادامه اين وضع ممكن بود موجب فتنه و قتل عظيم شود، نزد موسى عليه السلام آمدند تا او از خدا بخواهد، قاتل را معرفى كند. موسى عليه السلام حل مشكل را از درگاه خدا خواست، خداوند دستورى به او داد، موسى عليه السلام آن دستور را به قوم خود چنين بيان كرد:
خداوند به شما دستور مى دهد گاوى را ذبح كنيد و قطعه اى از بدن آن را به مقتول بزنيد، تا زنده شود و قاتل را معرفى كند و درگيرى پايان يابد. بنى اسرائيل: آيا ما را مسخره مى كنى؟ موسى: به خدا پناه مى برم از اين كه از جاهلان باشم.
اگر بنی اسرائیل كار را در همين جا ختم مى كردند، زود به نتيجه مى رسيدند، ولى بر اثر سؤالهاى مكرر، خودشان كار خود را دشوار نمودند،
بنى اسرائيل: از خدا بخواه براى ما روشن كند كه اين ماده گاو، چگونه باشد؟ موسى: خدا می فرمايد ماده گاوى كه نه پير و از كار افتاده، و نه جوان باشد، بلكه ميان اين دو باشد، آن چه به شما دستور داده زود انجام دهيد.
بنى اسرائيل: از خدا بخواه كه چه رنگى داشته باشد. موسى: خداوند مى فرمايد گاوى زردرنگ كه رنگ آن بينندگان را شاد سازد.
بنى اسرائيل: از خدا بخواه بيشتر توضيح دهد، زيرا چگونگى اين گاو براى ما مبهم است، موسى: خداوند مى فرمايد گاوى باشد كه براى شخم زدن رام نشده، و براى زراعت آبكشى ننموده است و هيچ عيب و رنگ ديگرى در او نيست.
بنى اسرائيل به جستجو پرداختند تا گاوى را با همين اوصاف بيابند، سرانجام چنين گاوى را از خانه همان مرد نيكوكار كه به پدر و مادر احترام مى كرد، و پدرش گاوى به او بخشيده بود يافتند، آن گاو را پس از چانه زنى هاى مكرر به قيمت بسيار گران يعنى به پُر بودن پوست آن از طلا، خريدند و گاو را آوردند. به دستور موسى عليه السلام آن گاو را ذبح كرده، دُم او را قطع كردند و به مقتول زدند، او به اذن خدا زنده شد و گفت: فلان پسرعمويم كه ادعاى خون بهاى مرا دارد، قاتل من است.
معما حل شد و قاتل به مجازات رسيد و مقتول زنده شده با دختر عموى خود ازدواج كرد و آن مرد نيكوكار، كه به پدر و مادر نيكى مى كرد به سود كلانى رسيد و پاداش نيكوكاريش را گرفت، حضرت موسى عليه السلام فرمود: «اُنظُرُوا اِلى البِرِّ ما بَلَغَ بِاَهلِهِ» به نيكى بنگريد كه چه پاداش سودمندى به صاحبش مى بخشد.
📗 قصههای قرآن
✍ مرحوم محمدی اشتهاردی
╭━═━⊰ 🍃🌸🍃 ⊱━═━╮
@qoranketabehedayt
╰━═━⊰ 🍃🌸🍃 ⊱━═━╯
. رابطه کار خیر با دفع بلا
#داستانک
🌷 پنجاه سال عمر در مقابل یک تکه نان
🌸 حضرت عیسی بن مریم علیه السلام با جمعی در جائی نشسته بود، مردی هیزم شکن از آن راه با خوشحالی و خوردن نان می گذشت، حضرت عیسی علیه السلام به اطرافیان خود فرمود:
شما تعجب ندارید از این که این مرد بیش از یک ساعت زنده نیست؛
ولی آخر همان روز آن مرد را دیدند که با بسته ای هیزم می آید تعجب کردند و از حضرت علت نمردن او را پرسیدند.
🌸 او بعد از احوالپرسی از مرد هیزم شکن، فرمود:
هیزمت را باز کن، وقتی که باز کرد مار سیاهی را در لای هیزم او دید، حضرت علیه السلام فرمود:
این مار باید این مرد را بکشد ولی تو چه کردی که از این خطر عظیم نجات یافتی؟
گفت: نان می خوردم فقیری از مقابل من گذشت، قدری به او دادم و او درباره من دعا کرد.
🌸 حضرت علیه السلام فرمود:
در اثر همان دستگیری از مستمند خداوند این بلای ناگهانی را از تو برداشت و پنجاه سال دیگر زنده خواهی بود.
📚 تفسیر نمونه، ج۳، ص۲۲۳
╭━═━⊰ 🍃🌸🍃 ⊱━═━╮
@qoranketabehedayt
╰━═━⊰ 🍃🌸🍃 ⊱━═━╯