C᭄زنـدگی بـا آیـههاC᭄
#راضی_به_رضای_تو ۲ راضی شدن به رضایت خدا ، ممڪن نیست! مگر اینڪه ......؟ ❖┈••✾
نماز،سکوی پرواز_3.mp3
3.64M
#راضی_به_رضای_تو ۳
نمیشه گله مند نشد ،
نمیشه غُر نزد ،
نمیشه همیشه راضی بود ...
مگر اینڪه،👇
اونقدر بهش اعتماد داشته باشی؛
ڪه مطمئن باشی، ڪه هیچ فِعلش، جز از دریچهے ربوبیّت و مهربانیاش نبوده و نیست.
❖┈••✾
هدایت شده از خودسازے و تࢪڪ گناھ
خواهر شهید معز غلامی میفرمودن ڪه:
هروقت حسین به سوریه می رفت ، دست به دامن یڪ شهید می شدم :) بار اول متوسل به شهید آقامحمودرضابیضایی شدم ڪه حسین سالم بیاد ...
بار دوم متوسل به شهید آقاجواد اللهڪرم شدم و حسین سالم بیاد و نذرم در هر بار ادا میڪردم :)
بار آخر شهید سجاد زبرجدے رو انتخاب ڪردم ڪه حسین سالم برگرده شله زرد بپزم و به نیت ایشون پخش ڪنم ...
چندشب قبل از شهادت حسین خواب دیدم شهید سجاد زبرجدے در عالم رویا به من گفت نذرت قبول شده ادا ڪن :)
نذر من قبول نشد ، چون حسین از من مستجاب الدعوهتر بود و شهید سجاد زبرجدے در اصل بشارت شهادت حسین رو داده بود :)))))
عزیز برادرم :)💔
،
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم...
📷 عڪسی ڪه قرار بود گرفته نشود!!!👆👆
🌸 تیرماه سال ۱۳۶۵ براے گرفتن عڪس ازعملیات ڪربلاے یڪ ڪه منجر به آزادسازے مهران شد، عازم ارتفاعات قلاویزان شدیم.
🌻 در آن منطقه صدایی نظرم را جلب ڪرد. برگشتم، رزمندهاے با خنده گفت: برادر، یڪ عڪس هم از ما بگیر.
🌱 گفتم: شرمنده، تعداد ڪمی فیلم برایم مانده، دنبال سوژهام.
🌾 گفت: حتماً باید شهید یا زخمی بشیم تا سوژه پیدا ڪنی؟
🌿 با شرمندگی صورتش را بوسیدم و گفتم: نه برادر، این چه حرفیست؛ من در خدمتم.
🌼 نشست، چفیهاش را به سر بست و با زدن عطر «تی رز» به خودش، صداے خنده بچهها بلند شد.
🌱 عڪس را ڪه گرفتم ڪلّی تشڪر ڪرد.
🌷 هنوز چند قدم از او جدا نشده بودم ڪه خمپارهاے ڪنارمان به زمین خورد. با عجله برگشتم ڪه او را ببینم، دیدم شهید شده!!
─ (راوے: عڪاس جنگ)