‼️دوستان عزیز توجہ توجہ💯
یڪی از اعمال مخصوص شبهاے ماهـ رمضاݩ ڪه خیلے هم سفارش شدهـ:
دعا واسہ منہ! 🤲🏻
ڪه متأسفانہ توے مفاتيح نیومدهـ،
خواهشاً یادتون نرهـ...... 🙂😂🌱
★دعابراے فرج آقا فراموش نشہ♥(:
ماه رمضان مبارڪــ🌙💫
C᭄زنـدگی بـا آیـههاC᭄
📝 #متن_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت 🔖 #تجربه_نزدیک_به_مرگ_جانباز_مدافع_حرم 📝 #قسمت_پنجم 👇 🔰کنار هر نوش
📝 متن_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
🔖 تجربه_نزدیک_به_مرگ_جانباز_مدافع_حرم
📝 قسمت_ششم 👇
💠خیلی ناراحت بودم،اے ڪاش ڪسی بود ڪه میتوانستم گناهانم را گردن او بیاندازم و اعمال خوبش را بگیرم.😢😢
اما هرچی میگذشت بدتر میشد..😔
🔆جوان پشت میز ادامه داد: وقتی اعمال شما بوے ریا بدهد پیش خدا هیچ ارزشی ندارد. اعمال خالصت را نشان بده تا ڪارت سریع حل شود.😢😢
✅ همانطور ڪه با ناراحتی ڪتاب اعمال را ورق می زدم ناگهان دیدم بالاے صفحه با خط درشت نوشته شده:😢
🔅نجات یڪ انسان🔅👌
🔷خوب به یاد داشتم ڪه ماجرا چیست.
به خودم افتخار ڪردم وگفتم: خدا راشکر این ڪار را واقعاً خالصانه براے خدا انجام دادم.😌👌
🔮 ماجرا از این قرار بود ڪه یڪ روز در دوران جوانی با دوستانم برای شنا ڪردن اطراف سد زاینده رود رفته بودیم.
رودخانه پر از آب بود.😢
🛡ناگهان صداے جیغ و داد یڪ زن و مرد همه را میخڪوب ڪرد.
یڪ پسر بچه داخل آب افتاده بود و دست و پا میزد.😭😔
🔵 من شنا و غریق نجات بلد بودم.
آماده شدم ڪه به داخل آب بروم اما رفقایم مانع شدن آنها گفتند اینجا نزدیڪ سد است و خطرناک...😢😱
🔸 اما یڳ لحظه با خودم گفتم: فقط براے خدا و پریدم توے آب.😔
خدا را شڪر ڪه توانستم این بچه را نجات بدهم .او را به ساحل آوردم و با ڪمڪ رفقا بیرون آمدیم.👌👌
♦️پدر و مادرش از من تشڪر ڪردند و شماره تماس و آدرس من را گرفتند.👌
💠 این عمل خالصانه خیلی خوب در پیشگاه خدا ثبت شده بود.خوشحال بودم ڪه لااقل یه ڪار خوب با نیت الهی پیدا ڪردم.👌
⛔️اما یڪباره مشاهده ڪردم ڪه این عمل خالصانه هم در حال پاڪ شدن است!!😢
❗️ با ناراحتی گفتم:مگر نگفتی فقط ڪارهایی ڪه خالصانه براے خدا باشد حفظ میشود؟؟ من این ڪار را فقط براے خدا انجام دادم،پس چرا دارد پاڪ میشود؟؟😱😱😰😰
☘جوان لبخندی زد و گفت: درست میگویی اما شما در مسیر برگشت به سمت خانه با خودت چه گفتی؟😰😱
⚡️یڪباره فیلم آن لحظات را دیدم.. نیت درونی من مشغول صحبت بود! من با خودم می گفتم: خیلی ڪار مهمی ڪردم.. اگر جاے پدر و مادر این بچه بودم به همه خبر می دادم ڪه یڪ جوان به خاطر فرزند ما خودش را به خطر انداخت.😢
💥اگر من جاے مسئولین استان بودم یڪ هدیه حسابی تهیه میڪردم و مراسم ویژه می گرفتم اصلا باید خبرنگارے ها و روزنامه ها با من مصاحبه ڪنند..😰😥
❄️خلاصه فرداے آن روز تمام این اتفاقات افتاد، روزنامهها با من مصاحبه ڪردند. استاندار همراه با خانواده آن بچه به دیدنم آمد و یڪ هدیه حسابی براے من آوردند.😰
✨جوان پشت میز گفت: اول برای رضاے خدا ڪار ڪردے اما بعد خرابش ڪردے! آرزوے اجر دنیایی ڪردے و مزدت را هم گرفتی درسته؟☹️☹️
🍂گفتم راست می گویی.. همه اینها درست است.
بعد با حسرت عظیمی گفتم: چه ڪار ڪنم دستم خیلی خالیه.😢😭
☘جوان پشت میز گفت:خیلی ها ڪارهایشان را براے خدا انجام میدهند اما باید تلاش ڪنند تا آخر این اخلاص را حفظ ڪنند. بعضی ها ڪارهاے خالصانه را در همان دنیا نابود میڪنند!😩😫😩
🌾حسابی به مشڪل خورده بودم.. اعمال خوبم به خاطر شوخی ها و صحبت هاے پشت سر مردم و غیبتها نابود میشد و اعمال زشت من باقی می ماند.😩😢
🍃البته وقتایی ڪه یڪ ڪار خالصانه انجام داده بودم همان عمل باعث پاڪ شدن ڪارهاے زشت میشد،چرا ڪه در قرآن آمده بود: ان الحسنات یذهبن السیئات..ڪارهاے نیڪ گناهان را پاڪ میڪند.😢
🌿زیارت هاے اهل بیت در نامه عمل من بسیار تاثیر مثبت داشت.البته زیارت هاے با معرفتی ڪه با گناه آلوده نشده بود.😢
🌕اما خیلی سخت بود!
هر روزِ ما دقیق بررسی و حسابرسی میشد ڪوچڪترین اعمال مورد بررسی قرار می گرفت.😰
🍀به یڪی از روزهاے دوران جوانی رسیدیم اواسط دهه هشتاد!
🥀 یڪدفعه جوان پشت میز گفت: به دستور آقا اباعبدالله الحسین ۵ سال از اعمال شما را بخشیدیم و این ۵ سال بدون حساب طی می شود.😊
💥با تعجب پرسیدم یعنی چی؟
گفت: یعنی پنج سال گناهان شما بخشیده شده و اعمال خوبتان باقی می ماند.😊
❄️نمیدانید چقدر خوشحال شدم.۵ سال بدون حساب و ڪتاب!!😌
گفتم: علت این دستور آقا برای چه بود؟🙊
🍀 همان لحظه به من ماجرا را نشان دادند..👌
ادامه دارد..
#ذِڪـرروزجُمعـہ..🌿••
«اللّھُم صَل عَلۍ مُحمد وَ آل مُحمد🌸»
‹خدایـٰا درود فِرسـت بَر محمد و خاندان او›
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
🇪 🇳 🇪 🇷 🇬 🇾 _🇵 🇱 🇺 🇦 🇸
❅❅❅❅❅❅❅❅
C᭄زنـدگی بـا آیـههاC᭄
📝 متن_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت 🔖 تجربه_نزدیک_به_مرگ_جانباز_مدافع_حرم 📝 قسمت_ششم 👇 💠خیلی ناراحت بودم
📝 متن_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
🔖 تجربه_نزدیک_به_مرگ_جانباز_مدافع_حرم
📝 قسمت_هفتم 👇
💥بعد از سقوط صدام در دهه هشتاد چندبار به ڪربلا رفته بودم.👌
دریڪی از این سفرها پیرمرد ڴرولالی با ما بود ڪه مسئول ڪاروان به من گفت:
میتوانی مراقب این پیرمرد باشی؟😰
🔰خیلی دوست داشتم تنها باشم و با مولاے خود خلوت ڪنم اما با اڪراه قبول ڪردم.😐
♦️پیرمرد هوش و حواس درست حسابی هم نداشت و دائم باید مواظبش میشدم تا گم نشود.تمام سفر من تحت شعاع حضور پیرمرد سپرے شد.😰
🍃حضور قلب من ڪم رنگ شده بود، هر روز پیرمرد با من به حرم می آمد و برمیگشت چون باید مراقب این پیرمرد میبودم.🙈
✔️روز آخر قصد خرید یڪ لباس داشت فروشنده وقتی فهمید متوجه نمی شود قیمت راچند برابر گفت. جلو رفتم و گفتم:چه میگویی آقا؟ این آقا زائر مولاست،این لباس قیمتش خیلی ڪمتر است...😡
🍀 خلاصه اینڪه من لباس را خیلی ارزانتر براے پیرمرد خریدم و او خوشحال و من عصبانی بودم.😐
♦️ با خودم گفتم:عجب دردسرے براے خودم درست ڪردم! این دفعه ڪربلا اصلاً حال نداد...
🔆یڪدفعه دیدم پیرمرد ایستاد روبه حرم ڪرد و با انگشت دستش من را به آقا نشان داد و با همان زبان بی زبانی براے من دعا ڪرد.👌
🌷جوان پشت میز گفت: به دعاے این پیرمرد آقا امام حسین علیه السلام شفاعت ڪردند و گناهان ۵ ساله را بخشیدند.😉
باید در آن شرایط قرار میگرفتید تا بفهمید ڪه بعد از این اتفاق چقدر خوشحال شده بودم.😉
🍃 صدها برگ در ڪتاب اعمال من جلو می رفت،اعمال خوب این سال ها همگی ثبت شد و گناهانش محو شده بود.👌
💥در دوران جوانی در پایگاه بسیج شهرستان فعالیت داشتم شبهاے جمعه همه دور هم جمع بودیم و بعد از جلسه قرآن فعالیت نظامی و.. داشتیم.👌
❎ در پشت محل پایگاه، قبرستان شهرستان ما قرار داشت.
ما هم بعضی وقت ها دوستان خودمان را اذیت میڪردیم. البته تاوان تمام این اذیت ها را در آن جا دادم.😰
♻️یڪ شب زمستانی برف سنگینی آمده بود. یڪی از رفقا گفت: ڪی میتواند الان برود ته قبرستان و برگردد؟😩
💠 گفتم: اینڪه ڪارے ندارد. من الان میروم. او به من گفت باید یڪ لباس سفید بپوشی. من از سر تا پا سفید پوش شدم و حرڪت ڪردم.😰👌
🔷 صداے خس خسِ پاے من بر روے برف از دور شنیده میشد. اواخر قبرستان ڪه رسیدم صوت قران شخصی را شنیدم...👌
🔸 یڪ پیرمرد روحانی از سادات بود شب هاے جمعه تا سحر داخل یڪ قبر مشغول قرائت قرآن میشد.👌
🔮فهمیدم ڪه رفقا میخواستند با این ڪار با سید شوخی ڪنند!🙈
می خواستم برگردم اما با خودم گفتم اگر الان برگردم رفقا من را به ترسیدن متهم میڪنند.
🛡 براے همین تا انتهاے قبرستان رفتم هرچی صداے پاے من نزدیڪتر میشد صداے قرائت قرآن سید هم بلندتر میشد. از لحنش فهمیدم ڪه ترسیده ولی به مسیر ادامه دادم.👌
📘 تا این ڪه بالای قبر رسیدم ڪه او در داخل آن مشغول عبادت بود.
تا مرا دید فریاد زد و حسابی ترسید.
من هم ڪه ترسیده بودم پا به فرار گذاشتم.
پیرمرد رد پایم را در داخل برف گرفت و دنبال من آمد.👌😢
🌾وقتی وارد پایگاه شد حسابی عصبانی بود .ابتدا ڪتمان ڪردم اما بعد معذرت خواهی ڪردم و با ناراحتی بیرون رفت .😢
🍀حالا چندین سال بعد از این ماجرا در نامه عمل حڪایت آن شب را دیدم!😔
🌒نمی دانید چه حالی بود وقتی گناه یا اشتباهی را در نامه عمل میدیدم مخصوصاً وقتی کسی را اذیت ڪرده بودم از درون عذاب میڪشیدم.😔😢
⚡️از طرفی در این مواقع باد سوزان از سمت چپ وزیدن میگرفت.طورے ڪه نیمی از بدنم از حرارت آن داغ می شد.
وقتی چنین عملی را مشاهده ڪردم و گونه آتش در نزدیکی خودم دیدم دیگر چشمانم تحمل نداشت.😱😱
💫 همان موقع دیدم ڪه این پیرمرد سید ڪه چند سال قبل مرحوم شده بود از راه آمد و ڪنار جوان پشت میز قرار گرفت. 😢
💥سپس به آن جوان گفت:
من از این مرد نمیگذرم او مرا اذیت ڪرد و ترساند.😡
من هم گفتم به خدا من نمی دانستم ڪه سید در داخل قبر دارد عبادت میڪند.😔😢
💮جوان به من گفت: اما وقتی نزدیڪ شد فهمیدے ڪه دارد قرآن میخواند چرا برنگشتی؟😢
دیگر حرفی براے گفتن نداشتم...😔
♻️ خلاصه پس از التماسهاے من، ثواب دو سال از عبادت هایم را برداشتند و در نامه عمل سید قرار دادند تا از من راضی شود. دوسال نمازے ڪه بیشتر به جماعت بود...دو سال عبادت را دادم فقط به خاطر اذیت و آزار یڪ مومن...!😒
ادامه دارد..
🇪 🇳 🇪 🇷 🇬 🇾 _🇵 🇱 🇺 🇦 🇸
❅❅❅❅❅❅❅❅
خدایا روزه مرا در این روز مانند روزهدارانِ
حقیقی ڪه مقبول توست قرارده،
واقامه نمازم را مانند نمازگزاران واقعی و مرا
از خوابِ غافلان بیدار ساز و گناهم را ببخش
اے معبود جهانیان،
و درگذر از من اے بخشنده مهربان♥️
🇪 🇳 🇪 🇷 🇬 🇾 _🇵 🇱 🇺 🇦 🇸
❅❅❅❅❅❅❅❅
C᭄زنـدگی بـا آیـههاC᭄
📝 متن_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت 🔖 تجربه_نزدیک_به_مرگ_جانباز_مدافع_حرم 📝 قسمت_هفتم 👇 💥بعد از سقوط صد
📝 متن کتاب سه_دقیقه_در_قیامت
🔖 تجربه_نزدیک_به مرگ_جانباز_مدافع_حرم
📝 قسمت هشتم 👇
☘اینجا بود ڪه یاد حدیث امام صادق علیه السلام افتادم:حرمت مومن از ڪعبه بالاتر است.😢
💥 در لابلاے صفحات اعمال خودم به یڪ ماجراے دیگر از آزار مومنین برخوردم، ڪسی از دوستانم بود ڪه خیلی با هم شوخی داشتیم و همدیگر را سرڪار میگذاشتیم.😢
✔️ یڪبار در یڪ جمع رسمی با او شوخی ڪردم و بدجورے ضایعش ڪردم.
موقع خداحافظی از او عذرخواهی ڪردم او هم چیزے نگفت.😭
🔅روز آخر ڪه میخواستم براے عمل جراحی به بیمارستان بروم دوباره به او زنگ زدم و گفتم:
فلانی به تو خیلی بد ڪردم تو را یڪ بار ضایع ڪردم .بعد در مورد عمل جراحی گفتم تا گفت:
حلال ڪردم،ان شاالله ڪه سالم برمیگردے.☺️
👌آن روز در نامه عمل همان ماجرا را دیدم.
✅ جوان پشت میز گفت:
این دوست شما همین دیشب از شما راضی شد، اگر رضایتش را نمیگرفتی باید تمام اعمال خوب خودت را می دادے تا رضایتش را ڪسب ڪنی.😉
💠مگر شوخی است آبروے یڪ مومن را بردے!!😐
♨️میخواستم همانجا زارزار گریه ڪنم.براے یڪ شوخی بیمورد دو سال عبادتهایم را دادم. براے یڪ غیبت بیمورد بهترین اعمال خوب من محو میشد...😩😩
🔘چقدر حساب خدا دقیق است،چقدر ڪارهاے ناشایست را به حساب شوخی انجام دادیم و حالا باید افسوس بخوریم...😰
🍀 در این زمان جوان پشت میز گفت:
شخصی اینجاست ڪه ۴ سال منتظر شماست، این شخص اعمال خوبی داشته و باید به بهشت برزخی برود اما معطل شماست.😕😏
🔮با تعجب گفتم:از ڪی حرف میزنی؟😩😰
🔶ناگهان یڪی از پیرمردهاے مسجدمان را دیدم ڪه در مقابل هم و در ڪنار همان جوان ایستاد.
خیلی ابراز ارادت ڪرد و گفت:ڪجایی،چند سال منتظر تو هستم.😰
🔵بعد از ڪمی صحبت پیرمرد ادامه داد: زمانی ڪه شما در مسجد و بسیج مشغول فعالیت فرهنگی بودید تهمتی را در جمع به شما زدم،براے همین آمدم ڪه حلالم ڪنید.😰😰
📙آن صحنه برایم یادآورے شد ڪه مشغول فعالیت در مسجد بودم،ڪارهاے فرهنگی بسیج و...😔
🔺این پیرمرد و چند نفر دیگر در گوشهاے نشسته بودند و پشت سر من حرف میزدند ڪه واقعیت نداشت.
به من تهمت بدی زد و نیت ما را زیر سوال برد...😱😱
🔆آدم خوبی بود،اما من نامه اعمالم خیلی خالی شده بود.😢
🌼به جوان پشت میز گفتم:
درسته ایشان آدم خوبی بوده اما من همینطورے از ایشان نمیگذرم ،دست من خالیست هرچه میتوانی ازش بگیر.😒
🌺تازه معناے آیه ۳۷ سوره عبس را فهمیدم:
"هر ڪسی در روز جزا براے خودش گرفتارے دارد و همان گرفتارے خودش برایش بس است و مجال این نیست ڪه به فڪر ڪس دیگرے باشد."😢
🌹جوان هم رو به من ڪرد و گفت:این بنده خدا یڪ #وقف انجام داده ڪه خیلی با برڪت بوده و ثواب زیادے برایش میآید.👌
🌿یڪ حسینیه را در شهرستان شما خالصانه براے رضاے خدا ساخته ڪه مردم از آنجا استفاده میڪنند.👌
🍃اگر بخواهی ثواب ڪل حسینیه اش را از اومیگیرم و در نامه عمل شما میگذارم تو او را ببخشی.👌😢
♦️با خودم گفتم: ثواب ساخت یڪ حسینیه به خاطر یڪ تهمت؟؟خیلی خوبه.😳
🔰 بنده خدا پیرمرد خیلی ناراحت و افسرده شد اما چارهاے نداشتیم.😏
☘ثواب یڪ وقف بزرگ را به خاطر یڪ تهمت داد و رفت به سمت بهشت برزخی.👇😕
🌾تمام حواس من در آن لحظه به این بود ڪه وقتی ڪسی به خاطر تهمت به یڪ نوجوان یڪ چنین خیراتی را از دست میدهد پس ما ڪه هر روز و هر شب پشت سر دیگران مشغول قضاوت ڪردن و حرف زدن هستیم چه عاقبتی خواهیم داشت.. 😩😩😱
💥ما ڪه به راحتی پشت سر افراد جامعه و دوستان و آشنایان خود هر چه میخواهیم میگوییم...😞
🌴 باز جوان پشت میز به عظمت آبروے مومن اشاره ڪرد و آیه ۱۹ سوره نور را خواند:
ڪسانی ڪه دوست دارند زشتیها در میان مردم با ایمان رواج یابد براے آنان در دنیا و آخرت عذاب دردناڪی است.😱
✨امام صادق علیهالسلام در تفسیر آیه میفرمایند:
هرڪس آنچه را درباره مومنی ببیند یا بشنود براے دیگران بازگو ڪند از مصادیق این آیه است.😰
🍁ایستاده بودم و مات و مبهوت به ڪتاب اعمالم نگاه میڪردم.
یڪی آمد و دو سال نمازهاے من را برد. دیگرے آمد و قسمتی از ڪارهاے خیر مرا برداشت.
بعدے....😱
⚡️ بلاتشبیه شبیه یڪ گوسفند ڪه هیچ ارادهاے ندارد و فقط نگاه میڪند من هم نگاه میڪردم. چون هیچ گونه دفاعی در مقابل دیگران نمیشد ڪرد.😰
🌾در دنیا انسان در دادگاه از خود دفاع میڪند و خود را تا حدودے از اتهامات تبرئه میڪند😰
♻️ اما اینجا مگر میشود چیزے گفت؟ حتی آنچه در فڪر انسان بوده براے همه نمایان است چه برسد به اعمال...😱😱
ادامه دارد..
🇪 🇳 🇪 🇷 🇬 🇾 _🇵 🇱 🇺 🇦 🇸
❅❅❅❅❅❅❅❅