eitaa logo
دارالقرآن مسجد مقدس جمکران
2.1هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
360 ویدیو
4 فایل
کانال رسمی دارالقرآن مسجد مقدس جمکران پخش زنده محافل قرآنی: http://B2n.ir/q11494 aparat.com/jamkaran_ir/live ارتباط با ادمین: @darolquranjamkaran
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖فقط همین نبود؛ فقط این هیئت و این بچه‌ها نبودند. مصطفی انگار قرار بود دست همه را بگیرد؛ حتی بعداز شهادتش. انگار قرار نبود جهادش تمام شود؛ حتی بعداز شهادتش. آن چند سال جنگ، پشت لودر و بولدزر نشستن و ساختن راه و جاده برای رزمنده‌ها؛ بعداز آن هم نشستن پشت مرکب عقل و تدبیر جهت ساختن راه درست برای فرزندان انقلاب و به‌قول خودش کادرسازی برای زمان ظهور. به‌نظر خودش زدن هیئت و گرفتن مراسم هفتگی، یکی از این راه‌ها بود. بعداز شهادت مصطفی، حسینیه سوت‌وکور شده بود و دیگر کسی دل‌ودماغ گرفتن مراسم هفتگی را نداشت. در آن مراسم مدیر مجتمع میان‌دار هیئت بود و پسرش مداح و روضه‌خوان؛ همه هفته و در طول سال برگزار می‌شد، ولو با چند بچه یا با موجی از جمعیت. شهید مدافع حرم 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/131524 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖مدتی طول کشید تا به یاد آورد در چه شرایطی و حتی کجاست و این صدای کوبیدن به قابلمه از کجا می‌آید و دلیلش چیست. کنار پنجره رفت و بیرون را نگاه کرد. کودکی را بالای پشت‌بام دید که همراه مادرش بود. زن را شناخت، بی‌بی بود. مامای آن منطقه، زنی که اکثر بچه‌های آنجا را به دنیا آورده بود حتی دختر او را، همان که آن شب تب کرده بود. این زن مؤمن و باخدا بچه‌اش اکبر را سحرها بیدار می‌کرد و پشت‌بام می‌برد و یک چوب یا دسته هاونگ به او می‌داد تا به قابلمه مسی بزند و همه را برای خوردن سحری در ماه رمضان بیدار کند. پدر وقتی بیدار شد و سراسیمگی همسرش را دید، گفت: «چی شده، خواب موندیم؟!» مادر گفت: «اگه اکبر و قابلمه‌ش نبود، خواب می‌موندیم.» شهید 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/145789 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖همه می‌دانستند در حین عمل باید جواب سؤالات را بدهند؛ وگرنه امتحان سخت‌تری از آن‌ها می‌گرفت. با صدای پای ، همه به احترامش برگشتند. او مثل همیشه نبود. به کسی لبخند نزد و بدون توجه به شادی دانشجویان از دیدنش، وارد اتاق عمل شد. پیرزن هنوز بیهوش نشده بود. اخمی کرد و گفت: «چرا ایشون هنوز هشیار هستن؟» که مرد جوانی بود سرش را پایین انداخت. _ ایشون می‌خواستن قبل عمل شما رو ببینن و مطمئن بشن شما عملشون می‌کنید. پیرزن با دیدن خانم دکتر لبخندی زد و اجازه داد بیهوشش کنند. نفس عمیقی کشید، کارش را شروع کرد و هر مرحله را برای رزیدنت‌های جراحی توضیح داد. او با خودش عهد کرده بود تمام غم‌هایش را پشت در بگذارد تا دستانش در هنگام نلرزد. شهیده 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/123988 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖من و مهدی سعی می‌کردیم که بیشتر هوای علی را داشته باشیم. علی خیلی شر و شیطان بود. برای بازی کردن من و مهدی، بیشتر او را دنبال نخود سیاه می‌فرستادیم، تا بازی ما را خراب نکند. البته باید طوری این کار را می‌کردیم که به آقا برنخورد. گاهی برای اینکه او را سرگرم کنم، مجبور می‌شدم با او تیله‌بازی و الک‌دولک‌ بازی کنم، چون من و علی بیشتر تیله‌ بازی و الک‌دولک را دوست داریم، ولی مهدی بیشتر نقاشی کردن را. هم ما کنار مهدی نقاشی می‌کردیم و هم مهدی کنار ما تیله‌بازی و الک‌دولک‌بازی می‌کرد. در یارکشی همیشه سر مهدی دعوا بود! با اینکه ما عاشق این دو بازی بودیم، ولی مهدی آن را حرفه‌ای بلد بود! آن‌قدر به‌خاطر بازی مهدی تیله جمع کرده بودم که نگو! برد همیشه با ما بود و تیله‌هایش برای من! شهید 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/123123 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖راستی، به مصطفی گفتی که آلبوم‌ها و نامه‌ها را سربه‌نیست کردی؟ دیدن آن‌همه عکس و نامه و خاطره، بدون مصطفی چه لطفی داشت؟ تك‌تک عكس‌ها را می‌توانستی حتی با چشم‌های بسته هم ببینی. دیگر برای چه آن‌ها را می‌خواستی؟ حضور مصطفی بود که به چند بار خواندن نامه‌ها و دیدن عکس‌ها لطف می‌داد. طبق عادت بوسه‌ای به سنگ سفید می‌زنی؛ عادتی که بعداز مصطفی، تو آن را حفظ کردی؛ رسمی همیشگی که مصطفی آن را باب کرده بود؛ هرروز بعد از هر رفتنی و هر آمدنی، حتی زمانی‌که برای یک لحظه تا سر کوچه می‌رفت، دستش را حلقه می‌کرد دور گردنت، تو را می‌بوسید و می‌رفت. شده بود وقت‌هایی که یادش می‌رفت و نیمه راه برمی‌گشت و بوسه قضاشده را ادا می‌کرد. به چشم همه عادی می‌آمد این کار. غیر از این انتظاری نمی‌رفت از عشقی که بین شما بود و زبان زد همه. به روایت همسر 📙 کتاب این هفته: 🖋 به قلم: برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/131524 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖ولم کنید... ولم کن شهلاخانم! گرفتارم نکن... خیلی اشتباه کردم که آن شب دلم برای آن زن آواره سوخت. سید بفهمد، کله‌ام را می‌کَند. کافی است بفهمد که آن شب، از خانه زده‌ام بیرون یا در را برای کسی باز کرده‌ام، یا سوار ماشین غریبه‌ای شده‌ام... تو اصلاً می‌فهمی سید چه حال خرابی دارد؟ - بالأخره آن‌ها خودشان می‌فهمند که شوهرت گناهکار نیست. - نه، نمی‌فهمند خانم! دوست‌های نزدیکش، اصلی‌های کودتا هستند. دوستش می‌خواسته خانه امام خمینی را بمباران کند... مغز کودتا، تیمسار حسینی، سال‌هاست که با او رفیق است. رفیق جون‌جونیِ هم هستند. پای رفاقت، لوشان نداده... من که نمی‌دانم ماجرا از چه قرار بوده. شاید فکر نمی‌کرده که اصلاً کارشان به جایی برسد... خودش را که نمی‌گذارند من ببینم... پیغام‌وپسغام بهم رسانده... خدایا کمک کن! شهید 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/126229 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖 با همه شیطنت‌هایش، خستگی او را می‌فهمید و در این دو ماهی که خلیل به‌دنیا آمده بود، بیشتر از همیشه در کارها کمکش می‌کرد. برای همین به‌طرفش آمد. دستی به سرش کشید و شکوفۀ سیبی را که روی موهای مجعدش خوش نشسته بود برداشت. احساس کرد او را از همه بیشتر دوست دارد. یک بار که رباب به اعتراض گفته بود: «آره دیگه، مصطفی یه چیز دیگ هست»، بتول خانم با تشر گفت: «هر بچه‌ای خودش، خودش رو عزیز می‌کنه. بدون اینکه ازش بخوام، می‌ره پی کارهای من. فقط لازمه یه بار یه حرفی رو بزنم بهش.» شهید 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/147546 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖 تصمیم گرفت خودش به‌سراغ برود. سابقه آشنایی او با صیاد برمی‌گشت به سه چهار سال قبل و درست بعد از . در آن دوران که تازه تأسیس شده بود، صیاد تمام تلاشش را می‌کرد تا سروسامانی به این سازمان تازه تأسیس بدهد؛ به همین دلیل، او و دوستانش پادگانی را در به آن‌ها اختصاص داده بودند تا به آموزش‌های لازم بپردازند. محمد، اصغر و چندتای دیگر از بچه‌ها هم جزء سپاهیان حاضر در اصفهان بودند. گذراندن دوره و آموزش‌های آن دوران، از عواملی بود که باعث شده بود صیاد از محمد به‌عنوان یکی از نخبگان دوره‌های تاکتیک کمک بگیرد. بعداز هم که صیاد را از فرماندهی عزل کرد، او دوباره به جمع بچه‌های سپاه پیوست. این بار محمد میزبان صیاد بود... شهید 📙 برشی از کتاب 🖋 به قلم برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/121549 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖هنوز جاروی حیاط تمام نشده بود. مصطفی دست ابراهیم را رها کرد و از او خواست همان‌جا زیر سایه درخت بنشیند. جارو را از مادر گرفت. زد توی حوض کوچک وسط حیاط و آب‌ها را پاشید روی خاک‌ها. بتول خانم هم رفت تا ببیند زغال‌ها گل انداخته‌اند یا هنوز تا آماده شدن راه دارد. با دیدن زغال‌های قرمز، سرش را به رضایت تکان داد. با تکه‌ای چوب، خاکسترها را کنار زد. چند تکه زغال از داخل تنور برداشت. شاخه پُرِ دانه‌های اسپند را که از دیوار آویزان بود، در دست گرفت و کشید. دانه‌های اُخرایی را با سر انگشتانش له کرد و ریخت روی زغال‌ها. سرش را چرخاند سمت مصطفی که حالا جارو را نیمه‌تمام رها کرده بود و داشت با کمک ابراهیم، شمعدانی‌ها را آب می‌داد. نگاهش برای لحظه‌ای ماند روی صورت پسرهایش و «لا حول و لا قوه الا بالله » گفت. شهید 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/147546 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖عمو محمود می‌گوید آن‌وقت‌ها که آقای که بود و دوست بابا بود، هنوز نشده بود، نمی‌گذاشت بابا جلوجلوها برود و جلویش را می‌گرفت و بهش دستور می‌داد که عقب بماند. یک‌بار برگشت به بابا گفت: «کی به تو اجازه داده بیایی اینجا؟ مگر من بهت نگفتم همان عقب بمان؟ چرا حرف گوش نمی‌دهی؟ ما مگر چندتا درست‌وحسابی داریم تو این مملکت که تو می‌خواهی خودت را به کشتن بدهی؟ را ول کرده‌ای به امان خدا، آمده‌ای اینجا که چی بشود؟ لااقل حالا که آمده‌ای، حرف گوش کن، عقب بمان. جلو نیا.» بعدش بابا آقای را کشید کنار و درِ گوشش یک چیزی گفت که آقای ماتش برد و ساکت شد و دیگر حرف نزد و اجازه داد که بابا برود جلو. معلم شهید 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/123126 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖خلبان آمریکایی شروع کرده به حرف زدن راجع به کیفیت خلبان‌ها... از هر چند کلمه، یکی‌اش را خوب متوجه نمی‌شوم، اما یک اسم آشنا توی گوشم می‌پیچد... خلبان توضیح می‌دهد که بهترین خلبانی که امروز لیز انجام داده، خلبانی است به اسم ... او بهترین خلبان لیزینگ است، حتی بهتر از هر خلبان آمریکایی این کار را انجام می‌دهد... آن‌قدر از مهدیار تعریف می‌کند که خاتمی شروع می‌کند به دست زدن... آن‌قدر که من حال تهوع می‌گیرم... چه مهارتی! چه دقتی! مرحبا ! ... با دیدن قد و قامت نه‌چندان بلندش، لجم می‌گیرد... چرا او باید نفر اول باشد؟ خلبان شهید 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/126229/ 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
🌹، حتی با ذکر یک صلوات. 🔰مقام معظم رهبری: یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست. 🌙باز هم اولین ماه قمری از راه رسیده بود. مردم روستا هم از شوق آمدن روضه‌خوان به استقبالش آمدند. یکی نان آورد و یکی هم مرغی برای پیشکش. 🍃این رسم هر ساله‌ای بود که در روستای دُولوجردین برگزار می‌شد؛ رسمی که سالیانِ سال خانوادۀ یوسفی متولی آن بود؛ پذیرایی از مهمان مخصوص این ماه. 🏴مش رمضانعلی یک ماه مانده به محرم، همه را خبر می‌کرد. مسجد آبادی را با پسرانش و چند نفر از همسایه‌ها آب‌ و جارو می‌زد. به کمک جوان‌ها در و دیوار آن را با پارچه سیاه می‌پوشاند. ▪️صبح روز اول محرم، الاغش را برمی‌داشت، لحاف نویی روی آن می‌انداخت و با یکی از پسرها، خودش را به یکی از آبادی‌های نزدیک می‌رساند تا آقا را برای روضه‌خوانی به روستا بیاورد. محرم‌ها کار طایفه یوسفی همین بود. قبل‌ترها برادرش و حالا خودش. ✨هرچند مصطفی هم دوست داشت یک بار به‌همراه پدر به‌دنبال آقا برود، اما مادر اجازه نمی‌داد. 🌹شهید 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/147546 📗📗📗📗📗 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran