eitaa logo
مصباح قرآنیان ۳
1.9هزار دنبال‌کننده
27.8هزار عکس
6.7هزار ویدیو
560 فایل
با سلام اطلاع رسانی کلیه برنامه های قرآنی مرکز قرآن ، عترت و نماز اع س نهاجا به متسابقین و فعالان قرآنی در سطح کل‌ کشور وآموزش قرآن کریم (از مبتدی تاپیشرفته ) با مسابقات جذاب
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👇🏻👇🏻👇🏻
‍   ┄━•●❥ ❥●•━┄     مدام دور سالن راه می روم و هر چند دقیقه یکبار به ساعت مچی ام خیره می شوم. پایین لباسم روی سرامیک های آرایشگاه کشیده می شود، نگران کثیف شدنش نیستم، فقط بی خود و بی جهت نگران امشبم و دلم شور می زند. یکبار نشد این دل من شیرین بزند، عاشق شور است نه ترش و شیرین! فرزام بیست دقیقه ای تاخیر دارد و من بی تاب تر از همیشه به جای اینکه در انتظارش بنشینم، در انتظارش سالن را متر می کنم. بالاخره صدای آیفون درمی آید و خنده را روی لب هایم می نشاند، حتمی فرزام است. مدیر سالن با لبخند سراغم می آید و مژده آمدن مرد سوار بر اسب سفید را می دهد. چند لحظه ای توی پاگرد طبقه همکف خیره بهم می مانیم. فرزام چشمکی تحویلم می دهد و لبخند رضایت بخشش را بابت تغییر نکردن ۱۸۰ درجه ای را نصیبم می کند. «خداروشکر خانوم خودمی، بزن بریم.» گفتم: «مگه قرار بود کس دیگه ای باشم!» سرفه ای کرد و جواب داد «بله خانونمم... سخنرانی های صبح رو با خودت مرور کن، جواب رو پیدا می کنی.» صدای خنده هایمان توی راه پله ها پیچید. آهنگ ملایمی که از ضبط صوت پخش می شود، عاشقانه هست و دلنواز... کمی که می گذرد فرزام متوجه تشویش و اضطرابم می شود. «چیزی شده؟» خیره به دسته گل جا شده بین دستانم، با صدای لرزان گفتم: «ها! نه...» انگشت اشاره اش مرا هدف قرار داد: «وای وای وای، دروغ! اونم اول زندگی!» دستش را غلاف کردم «دروغ کجا بود آخه... چیزی نشده. فقط من الکی باز استرس دارم» نگاهی به آینه انداخت، ژستی گرفت و رو به من گفت: «داماد به این گلی حاضر و آماده کنار دستت نشسته ها. بالاخره طورم کردی دیگه، نترس کسی نمی تونه منو از چنگت دربیاره.» تور را آرام از روی صورتم کنار زدم و گفتم: «عه! من طور کردم تو رو یا برعکس!» با قاطعیت جواب داد «خب معلومه، شما خانوم محترم. مثل روز روشنه، با دو تا کلمه ناقابل "برادر لاکچری" دل ما رو دزدیدی رفت پی کارش... وگرنه منو چه به زن گرفتن..!» از حرص چشم غره هایم را حواله اش کردم و لام تا کام حرفی نزدم. با خنده گفت: «روزه سکوت گرفتید خواهر لاکچری!» آلرژی پیدا کرده بودم به این کلمه از بس ورد زبان بود و یادآوری حرف های نسبتا تلخ آنروز من! اما برق شادی را که در چشمان مرد طناز زندگی ام دیدم، بی اختیار برق چشمان من هم به کار افتاد، دلم قیلی ویلی رفت و فارغ شدم از هر چه فکر بود و خیال ... یکریز اسپند دور سرمان می چرخاندند. مادر و خان جان، بی بی گل نساء و مادر فرزام جلوی در وروری سالن با لباس های پلوخوریشان به استقبالمان آمده اند. عده ای سبد به دست روی سرمان را نشانه گرفته اند و گل های رز و سرخ را با کل کشیدن روی سرمان فرود می آورند. عده ای هم نقل و نبات به سمت مان ارسال می کنند. نوبت به دور زدن در کل سالن و خوش آمدگویی به میهمان محترم می رسد. میز یک و دو به چشم برهم زدنی رد شد. میز سوم متعلق به خانواده خاله خانوم است. رد کردن این مرحله جزو سختی های امشب بود. مهبد و عروس خاله جان با هزار ناز و ادا و عشوه تبریک هایشان را نثارم کردند. خواهرهای فرزام کنار جایگاه عروس و داماد ایستاده اند و کل می کشند. حواسم به پچ پچ هایشان و تحویل نگرفتنم هست، اما گوش و چشم بر حرف های خاله زنکی می بندم و بیخیالشان می شوم. فرزام چند دقیقه ای را سربه زیر کنار من می نشیند و سپس فرار را بر قرار ترجیح می دهد، از دست خانوم های رنگ و وارنگ که دست کمی از من عروس ندارند، به سالن آقایان فرار می کند. از دور چشمانم به میز سوم کنار ستون می افتد. نیم رخ مهدخت از کنار گل های زیبای روی میز مشخص است. مدام به خاله خانوم، ایما و اشاره می رود و خاله خانوم هم دندان به لب می گزد. عروسی بدون ساز و دهل برایشان دست کمی از عزا ندارد. قرهایشان در کمر خشک شده و مسببش من و فرزام هستیم که می خواستیم عروسی بی گناه برگزار کنیم تا مهمانان ویژه در مراسم حضور بیابند. از دیجی و پایکوبی خبری نیست اما شادی وصف ناپذیری در مراسم حاکم است. هر لحظه که می گذرد بر شادیم افزوده می شود و خدا را هزاران بار برای داشتن فرزام و پیشنهاد جانانه اش برای این شب قشنگ شکر می کنم. ┄━•●❥ ادامه دارد... 🌸🍃 @quranekarim1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥لحظات ناب و دیدنی منتشرنشده از آخرین غبارروبی شهید سلیمانی در حرم (ع)
🥀ازش پرسیدند این چیه سنجاق کردی رو سینه‌ت ؟ لبخند زد و گفت: این باطریه نباشه قلبم کار نمیکنه... ✨ پیوند عجیب آغاز و پایان شهید با (ع) ! 🌷«هادی» در 13 بهمن سال 1367 مصادف با روز شهادت حضرت امام هادی(ع) چشم به جهان گشود و علت نامگذاری او به اسم هادی نیز همین مسئله بود. 🌹او در ۲۶ بهمن سال 1393 در دفاع از حرم صاحب نامش امام هادی(ع) در شهر سامرا به شهادت رسید. امسال هم سالروز شهادتش با شب شهادت امام هادی علیه السلام تقارن پیدا کرده 🥀شهدا را یاد کنیم با ذکر
ثنا نظری خردسال‌ترین کشور از استان اصفهان شد 🔻 - نظری کودک ۵ ساله در سه سالگی موفق به حفظ قرآن کریم شدند و خردسال‌ترین نابغه قرآنی کشور نام گرفت. 🔻پیش از این نیز خواهر بزرگتر ثنا - حدیث نظری در سن ۶ سالگی موفق به حفظ قرآن شده و در رشته کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث در حال تحصیل میباشند 🔻مادر ثنا و حدیث نظری : حدیث در کلاس های زبان خارجه هم موفق شده است.و حافظ کل نهج البلاغه و صحیفه سجادیه میباشند مادر حدیث و ثنا نیز خود حافظ کل قرآن میباشند
💥وَ لاَتَضَعُوا مَنْ رَفَعَتْهُ التَّقْوَى، وَ لاَ تَرْفَعُوا مَنْ رَفَعَتْهُ الدُّنْيا. 💠آن کس که تقوا او را بلند مرتبه ساخته، خوار مشمريد و آن کس که دنيا عزيزش کرده ارجمند ندانيد. 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا