#داستان
#تدبری
#سورههمزه
توی یه شهری 🏭🏢 دو تا برادر 🙍♂🙎♂زندگی می کردند به اسم همزه🙍♂ و لمزه 🙎♂
همزه و لمزه جلوی دیگران و پشت سرشون مردم رو مسخره میکردند😏برای همین هیچ کس اون ها رو دوست نداشت.😒
همزه 🙍♂و لمزه 🙎♂خیلی پولدار بودن💰💷 و پولهاشون رو توی خونه توی صندوق 🗃 میگذاشتن.
🔻اونا پولشون 💷 رو به فقیرها نمی دادنو 🔻برای کارهای خوب خرج نمی کردن. هر شب پولهاشون جمع می کردن 💷➕💷 ومی شمردن
همزه🙍♂ به لمزه 🙎♂می گفت:
تو چقدر پول داری❓ لمزه می شمرد: 1 عدد 2 عدد 3 عدد…. 8 عدد پول دارم.
لمزه 🙍♂ میگفت تو چقدر پول داری❓
همزه می گفت🙍♂:
1 عدد 2 عدد …. 7 عدد دارم.
همزه🙍♂ به لمزه 🙍♂می گفت من فردا بیشتر کار می کنم تا پولم 💰از تو بیشتر بشه😎
فردا شب 🌌باز شروع می کردن به شمردن پول هاشون 💷 1 عدد 2 عدد…
🔹یه روز همزه و لمزه رفتن خونه پدر بزرگشون 🏡📰در زدن پدر بزرگ 👴🏻گفت کیه در می زنه❓گفتن ما #اخلده هستیم.
وقتی پدربزرگ 👴🏻 در رو باز کرد و اونا رودید👀 گفت #اخلده یعنی چی⁉️
گفتن یعنی ما هیچ وقت نمی میریم. ما پول داریم💴 و همه چیز با پولمون به دست می یاریم. پدربزرگ 👴🏻 گفت
ولی من خیلی ها رو دیدم که خیلی پول داشتن 💰💷💎ولی همه چیز رو نمی شه با پول خرید❌ مثل مریضی و …
همزه 🙍♂و لمزه 🙎♂به حرف پدربزرگ 👴🏻گوش ندادن 👂❌ و از اونجا به خونشون🏘 برگشتن.
از دور دیدن👀 یه جایی آتیش🔥🔥 گرفته شروع کردن به خندیدن 😁 و مسخره کردن 😏 گفتن بریم از نزدیک ببینیم 👀
خونه 🏘 کی آتیش گرفته. وقتی رفتن جلو دیدن خونه ی خودشونه🏘😳 گفتن وای پولامون 😱💷 با سرعت رفتند تا پول هاشون رو از آتیش🔥 در بیارن ولی آتیش خیلی زیاد🔥🔥 بود و مقداری از پولها سوخته بود اونها اونقدر ناراحت شدن😞😞 که انگار خودشون دارند می سوزند. همزه گوشی 📞 رو برداشت و به آتش نشانی 🚒زنگ زد.
گفت ما #موصده شدیم آتش نشانی 🚒 چون اونها رو می شناخت و می دونست کارشون مسخره کردن😏 دیگرانه فکر کرد بازم دارن مسخره می کنن.
گفت #موصده چیه❓ و گوشی رو قطع کرد☎️ (انها علیهم موصده) و اونا تو آتیش🔥 سوختند. چون راه فراری نداشتن (فی عمد ممدده)⛔️
•┈┈••••✾•✏️•✾•••┈┈•
#کانال_قرآن_کودک_نوجوان🌸
#بهخانوادهیقرآنیراهبهشتبپیوندید😍👇
http://eitaa.com/joinchat/44433424C4b42baf0f2