eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی👈 آنتی شایعه ( رفع شبهه)👌
643 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
16هزار ویدیو
72 فایل
بـا بـه إشـتــراڪـ گـذاشـتن لینـڪـ ڪـانـال ،در ثـــوابــــ نـشـــر مـطـالــبـــ شــریـڪـ بــاشـید این کانال شهید،کاملا مردمی است و به ارگانی وابسته نیست،نشر مطالب آزاد خادم کانال ↙️ Ante_hsaye
مشاهده در ایتا
دانلود
🗓 ↯ ⬅️ وقایع روز هشتم 🚩 در روز هشتم محرم امام حسین علیه‌السلام و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند بنابراین امام كلنگی برداشت و در پشت خیمه‌ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله زمین را كَند آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشک‌ها را پر كردند سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد هنگامی كه خبر این ماجرا به عبیدالله بن زیاد رسید پیكی نزد عمر بن سعد فرستاد كه به من خبر رسیده كه حسین چاه می‌‏كَند و آب بدست می‌‏آورد! به محض اینكه این نامه به تو رسید بیش از پیش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسین و یارانش سخت بگیر عمر بن سعد دستور وی را عمل نمود در این روز یزید بن حصین همدانی از امام علیه‌السلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو كند حضرت اجازه داد و او بدون آنكه سلام كند بر عمر بن سعد وارد شد عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام كردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان می‌پنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به كشتن آنها گرفته‌ای و آب فرات را كه حتی حیوانات این وادی از آن می‌نوشند از آنان مضایقه می‌‏كنی؟ عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی من می‌دانم كه آزار دادن به این خاندان حرام است من در لحظات حساسی قرار گرفته‌ام و نمی‌دانم باید چه كنم! آیا حكومت ری را رها كنم حكومتی كه در اشتیاقش می‌سوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد در حالیكه می‌‏دانم كیفر این كار آتش است! ای مرد همدانی حكومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمی‌بینم كه بتوانم از آن گذشت كنم یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیه‌السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حكومت ری به قتل برساند امام علیه‌السلام مردی از یاران خود را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند شب هنگام امام حسین علیه‌السلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند امام حسین علیه‌السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود عباس و فرزندش علی اكبر را نزد خود نگاه داشت عمر بن سعد نیز فرزندش حفص و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص كرد در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیه‌السلام كه فرمود: آیا می‌خواهی با من مقاتله كنی؟ عذری آورد یک بار گفت: می‌ترسم خانه‌ام را خراب كنند امام علیه‌السلام فرمود: من خانه‌ات را می‌‏سازم ابن سعد گفت: می‌ترسم اموال و املاكم را بگیرند امام فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد از اموالی كه در حجاز دارم عمر بن سعد گفت: من در كوفه بر جان افراد خانواده‌ام از خشم ابن زیاد بیمناكم و می‌‏ترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند حضرت هنگامی كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمی‌گردد از جای برخاست در حالی كه می‌فرمود: تو را چه می‌شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد به خدا سوگند من می‌دانم كه از گندم عراق نخواهی خورد ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است پس از این ماجرا عمر بن سعد نامه‌ای به عبیدالله نوشت و ضمن آن پیشنهاد كرد كه حسین علیه‌السلام را رها كنند چرا كه خودش گفته است كه یا به حجاز برمی‌گردم یا به مملكت دیگری می‌روم عبیدالله در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند شمر بن ذی الجوشن سخت برآشفت و نگذاشت عبیدالله با پیشنهاد عمر بن سعد مؤافقت كند ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍منابع: ↲کشف الغمه، جلد۲، صفحه۴۷ ↲بحارالانوار، جلد۴۴، صفحه۳۸۸ ↲ارشادالقلوب، جلد۲، صفحه۸۲ °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ                     
🗓 ↯ در ظهر عـاشـ🚩ـورا چه گذشت 1⃣ اصحاب امام حسین علیه‌السلام در روز عاشورا از اینکه لحظه وصال محبوب نزدیک است بسیار خوشحال بودند حبیب ابن مظاهر با آن سن و سال و کهولت شادان و خندان بر یاران وارد شد یزید ابن حصین بر وی خرده گرفت که حالا وقت خنده نیست! حبیب گفت: اگر الان نخندم کی بخندم بخدا قسم همین که این جماعت با شمشیرهایشان به ما حمله کنند سریعاً وارد بهشت می‌شویم بریر ابن خضیر هم به ترتیب به شوخی و مزاح پرداخت و حرف‌های حبیب را تکرار کرد آری این حرکت از ایمان عمیق یاران کربلا خبر می‌دهد که می‌دانند در تاریخ بشریت از گذشته و آینده چه در بستر چه در میدان نبرد هیچکس مرگی چنین با عزت و افتخار نصیبش نشده که نصیب یاران کربلای حسینی شده است ⬅️ حمله شمر برای آغاز جنگ امام حسین علیه‌السلام در حال تعقیب نماز صبح بود که صدای شیپور صدای عمر سعد بلند شد و لشکریان کوفه اطراف خیمه‌های حسینی به تاخت و تاز پرداختند چون با خندق و آتش مواجه شدند شمر ملعون با صدای بلند گفت: حسین قبل از قیامت به سوی آتش شتاب کردی امام علیه‌السلام در پاسخ شمر گفت: تو پسر زن بزچران چنین می‌گویی؟ تو به آتش سزاوارتری مسلم ابن عوسجه خواست تیری به سمت شمر رها کند که امام مانع شد و فرمود: من دوست ندارم شروع کننده جنگ باشم ↲ ادامه دارد ... ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: ↲اعیان الشیعه، جلد۱، صفحه۶۰۱ ↲بحارالانوار، جلد۴۵، صفحه۷۳ ↲حیات الحسین، جلد۳، صفحه۱۷۷ ↲کامل، جلد۴، صفحه۶۰ °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
🗓 ↯ در ظهر عـاشـ🚩ـورا چه گذشت 4⃣ 🌸السّلام علی مسلم ابن عوسجه اسدی امام حسین علیه‌السلام در روز عاشورا بر بالین هشت نفر از یاران خود که به درجه رفیع شهادت نایل شده بودند حاضر شد که این حضور دلیل بر عظمت شهید بود یکی از آنها مسلم ابن عوسجه اسدی بود در زیارت ناحیه منسوب به امام زمان عج از هیچ یک از شهداء به اندازه مسلم تقدیر و تجلیل نشده است مسلم کسی بود که وقتی امام به او اجازه بازگشت به وطن داد گفت: نه بخدا قسم برنمی‌گردم تا آنقدر نیزه در سینه دشمن فرو کنم و با شمشیر بجنگم تا شمشیر از دستم بیفتد و اگر سلاحی برایم نماند با سنگ با دشمنان شما خواهم جنگید تا در رکاب شما به شهادت برسم مسلم مردی شریف و از زهاد زمان خود بود و پیوسته در پای ستونی در مسجد کوفه به نماز و دعا و نیایش مشغول بود و از شجاعان نامی روزگار و اصحاب رسول خدا ﷺ و در جنگ‌های اسلامی از نامداران به حساب می‌آمد وی برای امام حسین علیه‌السلام نامه نوشت و او را دعوت کرد و بر عهد خود باقی ماند موقعی که مسلم ابن عقیل نماینده امام حسین وارد کوفه شد مسلم ابن عوسجه به وکالت از مسلم ابن عقیل برای امام از مردم بیعت می‌گرفت وی هنگام اطلاع از حرکت امام از کوفه خارج شد و به اتفاق حبیب به کربلا آمدند و به امام پیوستند ⬅️ شهادت مسلم ابن عوسجه مسلم ابن عوسجه در میدان نبرد دلیری‌های بسیار کرد تا سرانجام دو تا از دشمنان با کمک یکدیگر او را از پا درآوردند امام علیه‌السلام به سرعت به بالین او آمد و مسلم هنوز جان داشت امام فرمود خدا تو را رحمت کند مسلم لحظات آخر عمر خود را می‌گذراند که حبیب هم به بالینش آمد و گفت: مرگ تو بر من گران است تو را به بهشت بشارت باد، اگر نبود که ساعتی بعد نیز من به تو ملحق می‌شدم، دوست داشتم تا به من وصیت کنی و وصیت تو را انجام دهم اما می‌دانم که امکان ندارد و ساعاتی بعد من هم به شما ملحق خواهم شد مسلم با صدای ضعیفی گفت: من تو را به این مرد، اشاره به امام حسین وصیت می‌کنم که تا جان داری او را یاری کنی حبیب گفت: به خدا که غیر از این نکنم در این هنگام مسلم جان به جان آفرین تسلیم کرد یاران امام نعش او را برداشتند و در خیمه شهداء گذاشتند ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: ↲اعیان الشیعه، جلد۱، صفحه۶۰۵ ↲ابصارالعین، صفحه۶۲ ↲بحارالانوار، جلد۴۵، صفحه۲۰ ↲حیات الحسین، جلد۳، صفحه۲۱۲ ↲ ادامه دارد ... ┈─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ https://eitaa.com/joinchat/2028601538C14264c1e4a ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
🗓 ↯ در ظهر عـاشـ🚩ـورا چه گذشت 5⃣ 🌷السلام علیک یا حبیب ابن مظاهر اسدی حبیب از جمله کسانی بود که زمان رسول خدا را درک کرده بود و از خواص اصحاب امام علی و امام حسین علیه‌السلام به شمار می‌آمد ایمانی بسیار قوی داشت و در روز کربلا از همه خوشحالتر به نظر می‌رسید در یک شب قرآن را ختم می‌کرد و در زمان شهادت ۷۵ سال داشت ⬅️ شهادت حبیب بعد از اینکه ابوثمامه زمان نماز را به امام حسین علیه‌السلام یادآوری کرد به دستور امام از سپاه عمر سعد مهلت خواستند برای اقامه نماز حصین صدا زد: نماز شما قبول نیست! حبیب به او گفت: گمان می‌کنی نماز پسر پیامبر قبول نمی‌شود و نماز تو غدار قبول است؟ حصین به حبیب حمله کرد و حبیب هم شمشیری به صورت اسب حصین زد و اسب حصین را به زمین زد یارانش سریع او را نجات دادند اما جنگ آغاز شده بود حبیب برای به دست آوردن حصین با سایر دشمنان جنگید و از کشته پشته می‌ساخت تا اینکه دشمنان با هم به او حمله کردند و مجروحش ساختند سپس حصین با شمشیر به فرق سرش زد و حبیب به شهادت رسید مرگ حبیب امام حسین علیه‌السلام را شکست در روز عاشورا مرگ عده‌ای برای امام حسین علیه‌السلام گران آمد که یکی از آنها حبیب بود با مرگ حبیب امام با دلشکستگی فرمود: جان خود و یارانم را به حساب خدا می‌گذارم ↫◄ سؤال حبیب از امام حسین علیه‌السلام از حبیب ابن مظاهر نقل شده که از حسین علیه‌السلام پرسیدم: خدا قبل از اینکه شما را خلق کند شما چه بودید؟ فرمود: 《کنا اشباح نور ندور حول عَرش الرَحمان فنعلم المَلائکته التَسبیح وَالتَهلیل وَالتَمجید》 فرمود: ما شخصیت‌های نوری بودیم گرد عرش پروردگار می‌چرخیدیم و فرشتگان را تسبیح و تهلیل و ذکر خدا می‌آموختیم ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: ↲ابصارالعین، صفحه۶۰ ↲کامل، ۷۱/۴ ↲طبری، ۳۴۹/۷ ↲نفس المهموم، صفحه۲۷۲ ↲ ادامه دارد ... ┈─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ https://eitaa.com/joinchat/2028601538C14264c1e4a ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
🗓 ↯ در ظهر عـاشـ🚩ـورا چه گذشت 6⃣1⃣ امام که می‌بیند لحظه به لحظه به شهادت نزدیکتر می‌شود به خیمه‌گاه برگشت و فرمود: جامه‌ای کهنه برایم بیاورید که کسی به آن رغبت نکند تا پس از شهادتم از بدنم خارج نکنند جامه‌ای آوردند تنگ بود حضرت نپذیرفت و فرمود: این لباس یهودیان است که قلم ذلت بر آن جاری شده است جامه دیگری آوردند امام چند جای آن را پاره کرد و در زیر لباس‌هایش پوشید اما هنگام شهادت دشمن از آن هم نگذشت و ابجر بن کعب آن را از بدن حضرت خارج کرد و حسین را برهنه گذاشت و خدای قهار او را مورد خشم خود قرار داد تابستان‌ها دست‌هایش خشک می‌شد و زمستان‌ها تازه می‌شد و چرک و خون مدام از آنها جاری بود امام حسین علیه‌السلام در آخرین ساعات با تک تک اهل بیت وداع نمود، طبیعتاً اولین وداع با امام سجاد علیه‌السلام است امام به خیمه امام سجاد رفت در حالی که امام سجاد بیحال و مریض در بستر قرار داشت اسم اعظم و مواریث انبیاء را به او سپرد و سفارش‌های لازم را نمود اگر بگویند بر اهل بیت امام در عاشورا لحظه‌ای سخت تر از وداع اباعبدالله وجود نداشت سخن گزافی نیست چرا که همه به شهادت رسیده‌اند و تنها حسین که مظهر قدرت و شوکت و پناهگاه آنهاست به راهی می‌رود که بازگشتی ندارد و به جز او دیگر کسی را ندارند همه دور اباعبدالله را می‌گیرند کودکی ضجه می‌زند گریه و فغان زنان به آسمان بلند است کودکی طلب امنیت می‌کند کودکی آب طلب می‌کند و ... به راستی بر شخصیتی مانند اباعبدالله که غیرت الله است و غیرت الهی در وجود او موج می‌زند چه می‌گذرد سکینه جلو آمد و عرض کرد: پدر آماده شهادت شده‌ای؟ امام فرمود: چگونه تسلیم مرگ نشود کسی که یاری برایش باقی نمانده است سکینه که انس و الفت خاصی به اباعبدالله داشت آرام نمی‌شد و از همه بیشتر ناراحت بود امام حسین علیه‌السلام او را به سینه چسباند و اشک‌هایش را پاک نمود سپس فرمود: دخترم بعد از مرگ من گریه زیادی خواهی داشت ولی تا زنده‌ام با اشک خود قلب مرا آتش نزن ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: ↲نفس المهموم، صفحه۳۴۷ ↲بحارالانوار، جلد۴۵، صفحه۴۷ ↲حیات الحسین، ۲۸۳/۳ ↲نفس المهموم، صفحه۳۴۶ ↲ ادامه دارد ... °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° ┈─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّج ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐