فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو_تایم
منتظر مانند یک سرباز، مقابل فرمانده با احترام میایستد..
- استاد پناهیان
#امام_زمان(عج)
🌿حِمـآسـہ بـےٺآب🎼
⃝➺J Ϙ i Ν⇲
🌿@POROFAIL_ZEINAB✨
نشریه دانش آموزی رافعه:)✌️
آواے صبحگاهے😌
•|📱📚|•
زندگیٺازجایےشروعبہتغییر
میکنہکہیکباربراےهمیشہتصمیم
مےگیرےکہواقعاتغییرکنے🐼🐾
سلام خدمت رفقای جان☺️
از امروز بنا بر درخواست های زیاد شما تصمیم بر این شده که درخواست شما عزیزان رو عملی کنیم😁😎
رمان خون های عزیز دل😄❤️
از امروز میخوام براتون رمان ناحله رو بزارم😍✋🏻
همراهمون بمونید😉🥰
#ناحله😍
#رمان_خون❤️
🌿حمـآسـہ بـےٺآب🎼
⃝➺J Ϙ i Ν⇲
🌿@POROFAIL_ZEINAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مولانا🦚
#کلیپ🌱
هر کجا هستید ...✋🏻
من😊😎
با شما هستم😄
#کاری_از_دوست_خوبمون
#الف_ابراهیم_زاده
🌿حمـآسـہ بـےٺآب🎼
⃝➺J Ϙ i Ν⇲
🌿@POROFAIL_ZEINAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گرتوبابد''بـد''کنیپسفرقچیست🌼👌
sᴛᴏʀʏ
🌿حمـآسـہ بـےٺآب🎼
⃝➺J Ϙ i Ν⇲
🌿@POROFAIL_ZEINAB
●﷽●
#نـاحـله
#قسمت_اول
با باد سردی که تو صورتم خورد لرزیدم و دوطرف سوییشرتم و محکم تر جمع کردم🥶
همینطور که سعی میکردم قدمامو بلندتر بردارم زیر لب به آسمون و زمین غر میزدم 😖
حالا یه روز که من بدبخت باید پیاده برم کلاس، هوا انقدر سرد شده🙄
لباس گرم ترم نپوشیدم لااقل🧤🧣
مسیر هم که تاکسی خور نیستش🚕
اه اه اه😢
کل راه رو مشغول غر زدن بودم 😫
اینقدر تند تند قدم برمیداشتم که نفسهام به شماره افتاد
دیگه نزدیکای خونه معلمم بودم کوچه ی تاریک و که دیدم یاد حرف بابام افتادم که گفته بود🗣
اینجا خطرناکه سعی کن تنها نیای 😵
با احتیاط قدم بر میداشتم🤐
یکخورده که گذشت حس کردم یکی پشت سرمه و قدم به قدم همراهم میاد😥
به خیال اینکه توهم زدم بی تفاوت به راهم ادامه دادم اما هر چی بیشتر میرفتم این توهم جدی تر از یه توهم به نظر میرسید😰
قدمامهامو تند کردم و به فرض اینکه یه آدم عادیه و داره راه خودشو میره و کاری با من نداره برگشتم عقب تا مطمئن شم
بدبختانه درست حدس نزده بودم 😱
از شدت ترس سرگیجه گرفتم🤕
آب دهنم و به زحمت قورت دادم وسعی کردم نفسای عمیق بکشم 😨
تا خواستم فرار و بر قرار ترجیح بدم و در برم یهو یه دستی محکم نشست رو صورتم و کشیدم عقب هرکاری کردم دستش و از رو دهنم بر دارم نشد 😰
چاقوشو گذاشت رو صورتم و در گوشم گفت :هییییس خانوم خوشگلهه تو که نمیخوای صورتت شطرنجی شه ها ؟🤭
لحن بدش ترسم و بیشتر کرد😰
از اینهمه بد بیاری داشت گریه ام میگرفت😢
خدایا غلط کردم اگه گناهی کردم این بارم ببخش منو . از دست این مردتیکه نجاتم بده😣
اخه چرا اینجا پرنده پر نمیزنه ؟؟😰
چسبوندم به دیوار و گفت :یالا کوله ات و خالی کن 🤑
با دستای لرزون کاری که گفت و انجام دادم😪
وسایل و که داشتم میریختم پایین🎒
چشمم خورد به آینه شکسته تو کیفم 🧷
به سختی انداختمش داخل آستینم🥼
کیف پولم و گذاشت تو جیبش 💴
بقیه چیزای کیفمم یه نگاهی انداخت و 👀
با نگاهی پر از شرارت و چشایی که شده بودن هاله خون سر تا پام و با دقت برانداز میکرد🙎🏻♀️
چسبید بهم 👫
از قیافه نکرش چندشم شد🤢
دهنش بوی گند سیگار میداد🚬
با پشت دستش صورتم و لمس کرد و گفت:جوووون 🤨😘
حس کردم اگه یه دقیقه ی دیگه تو این وضع بمونم ممکنه رو قیافه نحسش بالا بیارم 🤮
آب دهنم و جمع کردم و تف کردم تو صورتش 😠
محکم با پشت دست کوبید تو دهنم😶🥺
و فکم و گرفت و گفت: خوبه خوشم میاد از دخترای این مدلی
داشتم فکر میکردم یه آدم چوب کبریت مفنگی چجوری میتونی انقدر زور داشته باشه😏
فاصله امون داشت کم تر میشد👫
با اینکه چادری نبودم و حجابم با مانتو بود ولی تا الان هیچ وقت به هیچ نامحرمی انقدر نزدیک نشده بودم🧥🧕🏻
از عذابی که داشتم میکشیدم 😖
بغضم ترکید و زدم زیر گریه ولی نگاه خبیثش هنوز مثل قبل بود
آینه رو تو دستم گرفتم 😬🤫
وقتی دیدم تو یه باغ دیگه اس از فرصت استفاده کردم و با تمام زور ناچیزم آینه رو از قسمت تیزیش کشیدم رو کمرش صدای آخش بلند شد 😃
دیگه صبر نکردم ببینیم چی میشه با تمام قدرت دوییدم🏃🏻♀️
از شانس خیلی بدم 🤦🏻♀️
پاهام به یه سنگ گنده گیر کرد و با صورت خوردم زمین 🤕🙎🏻♀️
دیگه نشد بلند شم بهم رسیده بود😖
به نهایت ضعف رسیدم و دیگه نتونستم نقش دخترای شجاع و بازی کنم 😣
گریه ام به هق هق تبدیل شده بود 😭
هم از ترس هم از درد 🥺
اینبار تو نگاهش هیچی جز خشم ندیدم🤭
بلندم کرد و دنبال خودش کشوند🙎🏻♀️
هرچی فحشم از بچگی یاد گرفته بود و نثارم کرد🗣
همش چهره ی پدرم میومدم تو ذهنم و از خودم بدم میومد👨🏻
مقاومت کردم ،از تقلاهای من کلافه شده بود🙎🏻♀️
چاقوش و گذاشت زیر گلوم و گفت : دخترجون من صبرم خیلی کمه میفهمی ؟ خیلی کم 🔪😰
یهو ...
#ادامهدارد...
نویسنده✍️
#غین_میم #فاء_دآل
🌿حمـآسـہ بـےٺآب🎼
⃝➺J Ϙ i Ν⇲
🌿@POROFAIL_ZEINAB✨