نشست کنارِ مادر. آرام و سر به زیر گفت: مادر! پارگیِ شلوارم خیلی زیاد شده ، تویِ مدرسه ..لحظاتی مکث کرد و ادامه داد: اگه به بابا فشار نمیاد بگین یه شلوار برام بخره پدرش میگفت: محمدجواد خیلی محجوب بود مواظب بود چیزی نخواهد که در توانمون نباشه. راوی← پدر در خرج تحصیل محمدرضا مانده بود کسی نمیدانست «محمدجواد» این پول ها را چطور پس انداز میکند و برای مخارج برادر میفرستد
اما خدا که میدانست ذخیره کرایه تاکسی و به جایش دو ساعت پیاده روی.... غذا هم که ... میشد گاهی خورد و گاهی نخورد.
راوی← محمدجواد طلبه جوان کرمانی راهی قم شده بود بدون پول و توشه با همان حقوق 23 تومانی که از آیت الله بروجردی میگرفت زندگی میکرد زندگیاش واقعا طلبگی بود و خدا هم خریدارش شد
#شهیدمحمدجوادباهنر
#رزق_شهدایی
@rafigheshahidm