فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
●روایت زندگی شهید محمدابراهیم همت از زبان حاج حسین یکتا...
#شهید_محمدابراهیم_همت
@rafigheshahidm
با کفر، سازش و صلح، حرام است. با کفر، بر سر میز مذاکره نشستن، خصلت قاسطین و ناکثین است؛ نه خصلت مؤمنین و متقّین
#شهید_محمدابراهیم_همت
#رزق_شهدایی
@rafigheshahidm
«میانبر رسیدن به خدا نیت است؛
کار خاصی لازم نیست بکنیم.
کافی است کارهای روزمرهمان را به خاطر خدا انجام دهیم ،اگر تو این کار زرنگ باشید شک نکنید شهید بعدی شمایید...»
#شهید_محمدابراهیم_همت
#رزق_شهدایی
@rafigheshahidm
یه مدت بود که ظرف تفلون خریده بودیم
از اون موقع چند بار بهم گفته بود:
یادت نره! فقط قاشق چوبی بهش بزنیا
لایه تفلونش خراب نشه ها
دیگه داشت بهم بر می خورد
با دلخوری گفتم:
ابراهیم! تو که اینقدر خسیس نبودی؟
برای اینکه سوءتفاهم نشه ، زود گفت:
نه! خسیس نیستم
آدم تا جایی که می تونه باید همه چیز رو حفظ کنه
باید از اسراف جلوگیری کرد
باید طوری زندگی کنیم که کوچکترین گناه هم نکنیم…
#شهید_محمدابراهیم_همت
#رزق_شهدایی
@rafigheshahidm
💢 دلگیر نباش
🔹 دلت که گیر باشه رها نمیشی...
یادت باشه خدا بنده هاش رو با اون چیزی که
بهش دل بستن آزمایش میکنه...
#شهید_محمدابراهیم_همت
#رزق_شهدایی
@rafigheshahidm
حکایت «سَر»
حکایت گوش ابراهیم هم آن بود ولی گوش و چشم با سر بود، سر چه شد؟ رفته بود کمی جلوتر سرک بکشد به خطمقدم، در جزیره مجنون در عملیات خیبر. دیده بود سربازانش، رفقای عزیزتر از جانش آب گلآلود میخورند از تشنگی؛ آب نهرهای اطراف مجنون که پیکرها در آن افتاده بود و هجوم خمپارهها گل آلودش کرده بودند. قمقمهها را به کمر بست و رفت جلوتر و نهفقط یکی از رزمندگان، همه دیدند: «من به چشم خودم دیدم که وقتی شهید همت برای سرکشی به خط آمدند و این صحنه را دیدند 5 تا قمقمه خالی را به فانوسقه وصل کردند و دور کمرشان محکم بستند و از خاکریزی که در تیررس عراقیها بود بالا رفتند. این صحنه را تنها من ندیدم. اول خدا دید و هزاران سرباز و رزمندگان لشکر 27 دیدند و گواهی میدهند که چطور فرمانده لشکر از خاکریز خطمقدم به سمت آب سرازیر شد و از جنازهها و آلودگیها و تلههای انفجاری و سیم خاردارها عبور کرد و خود را بهوسیله یک یونولیت شکسته به قسمت آبهای تمیزتر رساند و قمقمهها را پر از آب کرد درحالیکه هزاران تیر در کنارش میخورد دوباره از خاکریز بالا آمد و آب را به بچهها رساند. این حرکت فرمانده انرژی مضاعفی به بچه های لشکر داد.»
آنموقع که در پی آب میرفت لابد نیتی داشته و یاد بزرگی بوده از میان بزرگواران. و همین یاد بوده لابد که خدا نظر کرده به ابراهیمش و خدا که نظر کند کار تمام است و خدا کند خدا نظر کرده باشد به آدم. یک گلوله توپ آمد حوالی ابراهیمی که خدا نظر کرده بود به او و یک ترکش از گلوله جدا شد و دنبال سَر سرداری گشت که آب آورده بود؛ ساقی شده بود در ره منزل جانان. و بوسه زد به ابراهیم؛ بوسهای بود آنقدر جانانه که نهفقط گونه را و چشم را و گوش را که سَر را!
#شهید_محمدابراهیم_همت
#رزق_شهدایی
@rafigheshahidm
حلقه ی ازدواج من هزار تومن قیمتش بود. ابراهیم به من گفت: من حلقه ی طلا و پلاتین نمیخوام اگه صلاح بدونین،من فقط یه انگشتر عقیق بر می دارم یک انگشترعقیق بر داشت به قیمت ۱۵۰تومان.
آن موقع پدرم مخالفت کرد و
می گفت: زشته برای ما که دامادمون حلقه ی ۱۵۰تومنی بر داره. تو آبروی مارو بردی گفتم: مگه چی شده گفت: آخه کی تاحالا برای دامادش حلقه ۱۵۰تومنی گرفته؟ زشته بابا،می خندن به آدم
وقتی ابراهیم به خانهٔ مان زنگ زد موضوع را با او در میان گذاشتم، با پدرم صحبت کرد. به او گفت: آقای بدیهیان،این حلقه از سرم هم زیاده.شما دعا کنین که من بتونم توی زندگی، حق همین انگشتر رو هم درست ادا کنم باقی اش دیگه دست خدا و مصلحت اوست.
سَرِ حرفش هم ایستاد. همیشه و در هر_شرایطی حلقه اش را دست میکرد و خیلی به آن توجه داشت وقتی در یکی از عملیات ها،حلقه شکست، رفت و عین_همان انگشتر با همین عقیق و همان رکاب خرید و دستش کرد.
خندیدم و گفتم: حالا چه اصراریه اینقدر نسبت به این حلقه مُقَیَّدی؟
گفت:«این حلقه توی زندگی،سایه ی یه مرد یا یه زنه من دوست دارم همیشه سایهٔ_تو بالا سرم باشه این حلقه همیشه در اوج_تنهایی، تو رو یادِ من میاره و من محتاج اون هستم.می فهمی محتاج شدن یعنی چی؟
#شهید_محمدابراهیم_همت
#رزق_شهدایی
@rafigheshahidm
و سلام بر او که می گفت:
«این صحنه همیشه محل آزمایش است
چهار صباحی زنده ایم
آخر هم از دنیا می رویم
در این چهار صباحی که زنده ایم
مرتب به وسیله خدا آزمایش می شویم
و هر لحظه و ثانیه عمر ما آزمایش است
شکست هست، پیروزی هست
سختی هست، راحتی هست
همه چیز هست
ولی آن چه بیش از همه مطرح است
آزمایش خداست»
#شهید_محمّدابراهیم_همت🕊•
#شهیدانه 🕊
@rafigheshahidm