🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹
@rafiq_shahidam96
🌸 بِسمِ رَبِ شُـهَــدا وَ صِدیقین
🧔🏻ابـراهـیـم و میرزا اسمـاعیل دولابی
👴🏻پیرمردها با عبای مشکی بالای
مجلس بود به همراه ابراهیم سلام کردیمو🙏
😇 ایشان رو کر به ماو با چهره خندان گفت آقا ابراهیم راه گم کردی چه عجب این طرف ها👌🏻
🧔🏻 ابراهیم سر به زیر نشسته بود با ادب گفت شرمنده حاج آقا وقت نمیکنیم خدمت برسیم🍃
♦️وقتی اتاق خالی شد روکرد ابراهیم و لحنی متبا زعانه گفت آقا ابراهیم مارو هم یکم نصیحت کن
🧔🏻 ابراهیم از خجالت سرخ شد😡 سرش را بلند کردو گفت حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید😔
خواهش می کنم اینطوری حرف نزن🙏
✨بعد گفت ما آمده بودیم شما را زیارت کنیم🤲🏻
انشاالله در جلسه هفتگی خدمت میرسیم 👌🏻بیرون رفتیم
✨در بین راه گفتم ابرم جون تو هم به این بابا یه کم نصیحت می کردی👌🏻
دیگه سرخ و 😡 زرد شدن نداره که
با عصبانیت پرید توی حرفم و گفت چی میگی امیر جون تو اصلا این آقارا شناختی گفتم نه😔
♦️جواب داد گفت ایشان حاج میرزا اسماعیل دولابیه👌🏻
🗓️ 1400/716
@rafiq_shahidam96
@shahid__mostafa_sadrzadeh1
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_مصطفی_صدرزاده #شهید_ابراهیم_هادی #ابراهیم_هادی #رفیق_شهیدم #رفیق_شهیدم_ابراهیم_هادی #اسماعیل_دولابی #سیروسلوک #عمار_حلب #بهجت #حضرت_ام_البنین #حضرت_زهرا #ماه_ربیع #فاطمیه #شهادت #شهید_بیضائی #شهید_عباس_دانشگر #شهید_رحمان_مدادیان #شهید_حسین_معزغلامی #شهید_محمدرضا_دهقان #شهید_اسماعیل_دقایقی #شهدای_گمنام #مهدویت #جمعه #جمکران #امام_زمان #نهج_البلاغه #قمر_بنی_هاشم #قم
https://www.instagram.com/p/CUwg-eNoKHc/?utm_medium=share_sheet
# کتابِ _مرتضی _و مصطفی
" قسمت۲۴ "
|فصل نهم : روز تاسوعا پیش عباسم|
{ پایان فصل نهم }
...💔...
شیخ محمد آمد و گفت: «ابوعلی! بلند شو. بچهها همه دارن نگاه می کنن، پاشو. بعدِ سید کار دست توئه، پاشو.» اصلا نمی فهمیدم چه می گوید. روی بدن سید افتاده بودم و زار می زدم. با نهیب و تشر شیخ محمد به خودم آمدم که گفت: «ابوعلی! پاشو خودت رو جمع کن. روحیه بچهها رو بیشتر از این بهم نریز! والله به خدا اگه سید راضی باشه تو این طوری می کنی!» بلند شدم، اما حالم عوض نشد. شیخ محمد که دید من بلند شدم، سریع رفت پیش بچهها.
با زحمت جنازه ی سیدابراهیم را انداختم روی کولم. پاهای سید روی زمین کشیده می شد. اشک می ریختم و او را می آوردم عقب. ۷۰، ۸۰ متر که آمدم، نفس ام برید. اما اگر او را زمین می گذاشتم، ممکن بود دیگر نتوانم بلندش کنم. دغدغهام نیفتادن جنازه سید دست دشمن بود. به دیوار تکیه دادم و نفس گرفتم. هر طوری بود او را به اولین خانه ای که در القراصی گرفته بودیم و محل لجستیک مان شده بود، رساندم.
تا غروب جنازه سید همان جا ماند. بعد از تاریکی هوا او را پتوپیچ کردیم، فرستادیم عقب؛ اما خودمان همان جا ماندیم.
نیروهای کمکی از سمت راست آمدند. با فشاری که به دشمن وارد آوردیم، آنها را مجبور به عقبنشینی کردیم.
بعد از گرفتن القراصی و تحویل آن به نیروهای جدید، برگشتیم عقب. اما من دیگر دل و دماغ نداشتم. همین جور بی خود اشک ام می آمد و نمی توانستم جلوی آن را بگیرم. بچهها خیلی دلداری ام می دادند؛ اما داغ سید خیلی برایم سنگین بود.
یک هفته بعد از شهادت سید، حاج قاسم به مقر ما در یک مدرسه آمد. آن روز فرمانده تیپ من را به حاج قاسم معرفی کرد و گفت: «هر جا سیدابراهیم بوده و می رفته، ابوعلی هم دنبالش بوده است.» همان روز من به عنوان جانشین سیدابراهیم معرفی شدم و فرماندهی یگان ناصرین به من سپرده شد.
حاج قاسم در سخنرانی آن روزش برای بچهها، از سیدابراهیم یاد کرد و گفت: «من آن زمان در دیرالعدس دیدم یک صدای خیلی برجسته ای می آید؛ سیدابراهیم صدرزاده خیلی صدای مردانه ای داشت، مثل داش مشتی های تهرانی. من او را نمی شناختم. وقتی از پشت بی سیم حرف می زد، گفتم: «او کیست که از تهران آمده و در تیپ فاطمیون جای گرفته است.» حسین [بادپا] گفت: «سیدابراهیم.» وقتی از دیرالعدس برمی گشتیم، از حسین [بادپا] سؤال کردم: «این سیدابراهیم کیست که با این صدای بلند و مردونه صحبت می کرد؟» سید را نشان داد [و] گفت: «این.» یک جوان رشید، باریک که خیلی تو دل برو بود و آدم لذت می برد که نگاهش کند. من واقعا عاشقش بودم. پرسیدم: «چطور به اینجا آمده است.» [گفتند:] این جوان چون ما راه نمی دادیم بیاید، رفت مشهد و در قالب فاطمیون و به اسم افغانی ثبت نام کرده و به اینجا آمده بود؛ زرنگ به این می گویند. زرنگ به من و امثال من نمی گویند. زرنگ فردی نیست که به دنبال مال جمع کردن و گول زدن مردم است. زرنگ و با ذکاوت شخصی است که فرصت ها را به این شکل به دست می آورد. زرنگ یعنی کسی که فرصت ها را به نحو احسنت استفاده می کند. چرا وی این کار را کرد، چون خیلی قیمت دارد. خدا کسی را که در راهش جهاد می کند، دوست دارد. فَضَّلَ اللّهُ المجاهدینَ عَلَی القاعِدینَ أَجرًا عظیمًا. اگر کسی را خدا دوست داشته باشد، محبت، عشق و عاطفه اش را در دل ها آکنده می کند. امثال سیدابراهیم در خیابانهای تهران بسیارند، اما آن چیزی که سیدابراهیم را بسیار عزیز کرد، این مسأله بود.»
من شعری درباره سیدابراهیم سروده بودم که آن روز جلوی حاج قاسم خواندم:
ظهر تاسوعا میان کربلای دیگری
در ره عشق حسین دیدم که بی پا و سری
خوب دیدم عشق در قلب تو غوغا می کند
دشمن بی دین ز احساس ت پروا می کند
خوب دیدم مصطفی عباسِ زینب می شود
روز روشن بر همه تکفیریان شب می شود
ای برادر مصطفی ای سرو قامت ای رشید
ای نگهبان حرم ای مرد میدان ای شهید
خوب دیدم چهره ات یک لحظه غرق نور شد
ظهر تاسوعا خدایا چشم دنیا کور شد
از رشادت های تو هر چه بگویم من کم است
ذکر عشق تو به بی بی روی دردم مرهم است
گفته بودی اربعین پای پیاده کربلا
آه سید، رهسپارم می روم من تو بیا
وعدهی دیدار ما ای جان من ای مصطفی
اربعین در کربلا در کربلا در کربلا
این خوابی بود که سیدابراهیم دیده بود. یک بار که با شیخ محمد دور هم نشسته بودیم، سید گفت: «ابوعلی! دیشب خواب دیدم با هم پیاده داریم می ریم کربلا.» خیلی انتظار تعبیر خواب سید را می کشیدم.
جدای از این، چندین بار به هم قول داده بودیم، هر کدام زودتر شهید شدیم، او آن دیگری را شفاعت کند. یک بار یکی از بچهها داشت از من و سید فیلم می گرفت. اول از من پرسید: «تو این قدر شهید شهید می کنی، هیچ پیامی نداری؟» سید کنارم بود. رو به دوربین گفتم: «ما با هم یه قرارهایی گذاشتیم. الانم متذکّر می شیم که هر کدوم مون زودتر پرید - البته این سید زودتر می پره - هر کی زودتر پرید، بره بستْ در خونه حضرت سیدالشهدا بشینه، شهادت اون یکی رو بگیره. اگر این کارو نکنه، شهید پَستیه.»
یک بار دیگر توی ماشین بودیم که این صحبت شد. آنجا سیدابراهیم رو به دوربین گفت: «مردم! تا حالا شهید پست دیدین؟.»
سیدابراهیم که شهید شد، پدرش می خواست آخرین مسئولیت اش را روی سنگ قبرش بنویسد. من به او گفتم: «آخرین مسئولیت سیدابراهیم جانشین تیپ بود. منتهی شاید اگه خود سیدابراهیم هم بود، راضی نمی شد که مسئولیتش رو روی مثلاً سنگ قبرش بنویسند. هیچ وقت دوست نداشت مطرح بشه.»
روی سنگ قبرش حک شد: «فرمانده گردان عمار تیپ فاطمیون.»
...💔...
⚪️ ادامہ دارد ...
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#کتاب_مرتضی_ومصطفی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam
@rafiq_shahidam
🕊️🕊️🕊️
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
4_5832680186285394657.mp3
7.36M
🍂دلتنگ روضه عباسم💔
#صبحتبخیرمولایمن
🏝بدونرخماهتشنبه رسید....
فکری
برای #جمعه ی بعدی نمیکنی...؟!
دیگر
نفس
بدون
تو :)
بالا نمیرود....!! #امام_زمان🏝
⚘لا شَكَّ فِيهِ وَ لا شُبْهَةَ مَعَهُ، وَ لا بَاطِلَ عِنْدَهُ، وَ لا بِدْعَةَ لَدَيْهِ
[و دین به گونه ای شود] كه شكي در آن نبوده و شبههاي با آن نباشد، و باطل و بدعتي همراه آن نماند⚘
📚مفاتیح الجنان،صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی
🕯الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج🕯
#داستانکشب ازشنبهتاچهارشنبه
🏝امام هشتم (ع) و ماجرای تشییع جنازه🏝
موسي بن سيار كه از ياران حضرت رضا عليه السلام است ،ميگويد :
« روزي همراه ايشان بودم همين كه نزديك ديوارهاي طوس رسيديم صداي ناله و گريهاي را شنيدم . من به جست و جوي آن رفتم . ناگاه ديدم جنازهاي را مي آورند در اين حال حضرت از مركب پياده شده و به طرف جنازه آمدند و آنرا بلند كردند و چنان به آن جنازه چسبيدند، همچون بچهاي كه به مادرش ميچسبد آنگاه رو به من نموده فرمودند :
« هر كس جنازهاي از دوستان ما را تشييع كند، مثل روزي كه از مادر متولد شده، گناهانش پاك ميشود »
وقتي جنازه كنار قبر گذاشته شد، حضرت كنار ميت نشسته و دست مبارك خود را روي سينهي او گذاشتند و فرمودند :« فلاني ! تو را بشارت ميدهم كه بعد از اين ديگر ناراحتي نخواهي ديد .»
عرض كردم : فدايت شوم، مگر اين مرد را ميشناسيد، در حاليكه اينجا سرزميني است كه تا كنون در آن گام ننهادهايد امام عليه السلام فرمود: موسي ! مگر نمي داني كه اعمال شيعيان ما هر صبح و شام بر ما عرضه ميشود.
اين چنين است كه امامان عليهم السلام از احوال ما آگاهند و لذا هر حاجتمندي كه رو به سوي آنان ميكند، مورد توجه قرار ميگيرد و حاجتش به نحو شايستهاي برآورده ميگردد.
📚 بحارالانوار 49/98.
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
هدایت شده از ❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
پروفایل جدید پیج اینستاگرام شهید مصطفی صدرزاده
#پروفایل #اینستاگرام
⤵️⤵️⤵️⤵️⤵️
https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh1?utm_medium=copy