پارت چهاردهم ساده پوش
#کتاب_سرو_قمحانه
#شهید_حسین_معزغلامی 🌹
حسین لباسهای ساده می پوشید.خیلی در خرید لباس دقت می کرد که لباسهای ساده بخره.با توجه این که محدودیت مالی نداشت،ولی لباس های ساده ولی مرتب و شیک رو می خرید.از همون دوران بچگی این شکلی رفتار می کرد.وقتی ما برای جشن تولد حسین لباس میخریدیم که احساس میکرد در شان خودش نیست،نمیپوشید.
|خواهر بزرگ شهید|
پارت پانزدهم تفریح بدون گناه
#کتاب_سرو_قمحانه
#شهید_حسین_معزغلامی 🌹
حسین اهل شوخی و تفریح بود.با بچهها شوخی میکرد،ولی شوخی که باعث هتک حرمت و یا معصیت بشه اصلا انجام نمیداد.یک روز با بچه های حلقه صالحین با ماشین به سفری بیرون از شهر رفته بودن.بعد هافیلم اون سفر رو که داخل ماشین گرفته شده بود،از طریق یکی از دوستانش دیدم.توی ماشین داشتند نوحه سرایی میکردن و بین مداحی با همان سبک مداحی می گفت:《تفریح بدون گناه،تفریح بدون گناه》.حسین خیلی مصُر بود که مبادا در کلامش باعث آزردن کسی شود یا اینکه قومیتی رو زیر سوال ببره،همیشه سعی می کرد در قواره یه بچه شیعه،قاریقرآن،مداح اهل بیت رفتار کنه و رفتاری که باعث بشه دینش زیر سوال بره انجام نده.
|پدر شهید|
پارت شانزدهم منتظر واقعی
#کتاب_سرو_قمحانه
#شهید_حسین_معزغلامی 🌹
میدونست که پیکرش بر نمی گرده.قبل از آخرین ماموریتش که می خواست به سوریه بره،از خیابان گمرک که برای خودش کیسه حمل مجروح خریده بود.همسرم از حسین پرسید چرا این کیسه رو خریدی؟ گفت برای اینکه اگه کسی شهید یا مجروح شد،بتونیم پیکرش رو در این کیسه قرار بدیم تا گزند حیوانات در امان بمونه،همان طور هم شد.روز چهارم فروردین ماه که حسین شهید شد نتونستن پیکرش رو برگردونن و شش فروردین ماه پیکرش در بین مفقودیت پیدا شد.چون صورت و پیکرش خونی بود در دمشق نتونسته بودن شناساییش کنن.فردای اون روز فرمانده حسین برای شناسایی به دمشق میره و از روی اتیکت روی بازوش که نوشته شده بود《لبیک یامهدی》شناسایش می کنه.این اتیکت مختص حسین بود و خودش از ایران تهیه کرده بود.علاقه خاصی به حضرت مهدی(عج)داشت.اسم هیئت رو هم منتظران مهدی گذاشته بود.معتقد بود منتظر واقعی در خانه نمیشینه و به میدان جهاد میره.یه جوون تو این سن چقدر فعال و منشا خیربود.درعرصهقرآنی،حلقهصالحین،هیئتعزاداری و میدان جهاد واقعا منشاء خیر بود.اومنتظر واقعی بود.
|خواهر بزرگ شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مستند شهید حسین معزغلامی قسمت دوم🌱🌷
شهید، باران رحمت الهی است
که به زمین خشک جانها، حیات دوباره میدهد
عشق شهید، عشق حقیقی است
که با هیچ چیز عوض نخواهد شد
#شهید_حسین_معزغلامی 🌹
پارت هفدهم دلیل حضور
#کتاب_سرو_قمحانه
#شهید_حسین_معزغلامی 🌹
یکبار که حسین می خواست به منطقه بره،بهش گفتم،نمیشه سوریه نری؟نمیشه بمانی و در رکاب امام زمان بجنگی؟به این حرف هایی که می گفتم خودم اعتقاد نداشتم،به خودم می گفتم اگر حسین نره پس چه کسی بایده بره!فقط این حرف ها رو میزدم،شاید حسین کمتر به ماموریت بره.هربار که حسین می رفت دلم به آشوب میافتاد.در جواب سوالم حسین چپ چپ به من نگاه کرد و گفت،از کجا میدونی که امامزمان در سوریه حضور نداره؟از کجا میدونی که حضرت در سوریه نمیجنگه!با این حرف حسین انگار سطل آب سردی روم ریختن.حجت بر من تمام شد.نظرم برگشت.به حسین گفتم،تو باید بری،امثال تو باید برن.حتی اگر شهید هم بشی این شهادت بزرگترین افتخاره.ولی واقعا دوست ندارم شهید بشی.
|خواهر کوچک شهید
پارت هجدهم همنشینی با شهداء🌷🌿
#کتاب_سرو_قمحانه
#شهیدحسین_مُعزغلامی🌹
حسین علاوه بر اینکه با دوستانش ورزش میکرد و به تفریح میرفت، باهاشون ب دیدار خانواده شهدا هم میرفت. در عرصه شهدا، خیلی فعال بوده در حوزه بسیج شهید شاهرخ ضرغام و شهید ابراهیم هادی خیلی کار میکرد.
حسین شیفته و مرید ابراهیم هادی بود. لباس های مشکی ک در مراسمات هیئت میپوشید، عکس واسم شهید ابراهیم هادی هم بود. به خانواده شهید ابراهیم هادی ارادت خاصی داشت . برادر شهید ابراهیم هادی در مراسم تشیع حسین شرکت کروه بود چون عمویم شهید بود و پدر و دایی هام رزمنده بودند، حسین با این روحیه بزرگ شده بود. عکس صفحه تلفن همراه هم شهید بیضایی بودگاین علاقه حسین به شهید و به ما نیز منتقل شده بود. هر روز ک من عکس شهید رو میدیم سلام میکردم و 14 صلوات به روح شهید میفرستادم. قبل از اینکه حسین وارد سپاه بشه ، من احاسا میکردم حسین مثل شهید بیضایه. علاقه خاصی به شهید کامران داشت، قبل از آخرین اعزامش که با هم سر مزار شهداء رفتیم، سر مزار شهید کامران خیلی توقف گرد. جالب اینجاست که الان کنار مزار شهید کامران دفن شده. حسین علاقه خاصی به فرمانده اش شهید جواد الله کرم داشت. یه روز برنامه از آسمان برای تهیه مستند زندگی خسین به خونه پدرم اومده بودن. من تو اتاق داشتم استراحت میکردم، حسین به خواب من امد و گفت بیدار شو برو در برنامه حتما یادی از شهید الله کرم، شهید همدانی بکن. جالبه وقتی بیدار شدم و برای مصاحبه رفتم. شنیدم مادرم از شهید جواد الله کرم و شهید همدانی یاد کردن. وقتی آقای خورشیدی تهیه کننده برنامه، داستان خواب منو شنیدن، اشک ریخت و گفت، شهید به این کارها نظر داره. اقا زاده شهید الله کرم مداحی در وصف پدرش خوند و گفت این مداحی رو شهید مُعز غلامی درباره پدرم خونده و من به حسین ارادت خاصی دارم.
[خواهر کوچک شهید]
#شهید_حسین_معزغلامی
پارت بیست هشتم زیارت امام رضا"علیهالسلام"🌸🌿
#کتاب_سرو_قمحانه
#شهید_حسین_معزغلامی 🌹
حسین که هر موقع که می رفت مشهد یهو شوق زیارت پیدا می کردم،میگفتم کاش الان حرم امام رضا"علیهالسلام"بودم.حسین یه بار تاریخ تولد و کد ملی من رو گرفت بدون اینکه به من بگه.بلیط مشهد برام رزرو کرد و عکس بلیط رو برام فرستاد و گفت پرواز داری پاشو بیا.بعد که رفتم مشهد موقع بازگشت با وجودی که پول داشتم،حسین نمیگذاشت پول هتلم رو حساب کنم حتی نگذاشت پول هواپیما برگشتم رو بدم.همه رو خودش حساب کرد.یادمه یه پیراهن سرمهای رنگ هم برام خرید.منم روز تشیع پیکر حسین همون پیراهن رو پوشیدم.دفعه دوم که حسین مشهد بود،من پیش دستی کردم،خودم با اتوبوس رفتم اونجا.حسین دوباره هتل گرفت و بلیط برگشت هواپیما رو گرفت نهایتا باهم برگشتیم.یعنی اینجوری بود که تو خرج کردن هیچ ابایی نداشت.مثلا من خودم رو میبینم.الان با دوستم برم بیرون اگه براش چیزی بخرم باهم بخوریم،دفعه بعد خیلی تعارف نمیکنم تا اون خرج کنه.ولی حسین اصلا اینجوری نبود.یعنی مثلا هرشب هم باهم میرفتیم بیرون خودش حساب می کرد،نمی گذاشت ما حساب کنیم.
|دوست شهید|
پارت سی و سی و یکم 🌷🌿
#کتاب_سرو_قمحانه
#شهید_حسین_معزغلامی 🌹
"اخلاص حسینی"
روزی که میخواستیم بریم کربلا،یکی از رفیق هامون پاسپورتش هنوز نیومده بود. قصد داشتیم پنج یا شش عصر حرکت کنیم، اون رفیقمون زنگ زد به حسین و گفت《حسین من هنوز پاسپورتم نیومده. شما باید معطل من نشید. برنامه تون عقب نیفته》من و اون بنده خدا رفتیم اداره گذرنامه اما خبری از پاسپورت نبود.بعد زنگ زد به حسین . گفتم حسین اینا میگن که احتمال داره ، امروز پاسپورت نیاد، اومدم بیرون ساختمون و به حسین گفتم بیا ما بریم ؛ این بنده خدا با یه کاروان میاد. حسین جواب داد ، نه ممکنه ما بدیم اصلا دیگه متوجه بیاد کربلا، می مانیم فردا شب یا پس فردا شب میریم، این درحالی بود که زمان مرخصی حسین کوتاه بود. مجبور بودیم، طول سفر رو کمتر کنیم که اون دوستمون بیاد. یکی دو ساعت گذشت، زنگ زدم به حسین، گفتم سری آخره گذرنامه رو دارن میارن امکانش خیلی محدوده که این بنده خدا گذرنامش باشه، حسین گفت:《یه تسبیح بردار. بده بهش بگو #صدباربگه_الهی_به_رقیه》.این بنده خدا برداشت و گفت الهی به رقیه، الهی به رقیه، شاید بده بار نشده بود.... که ناگهان اسم دوست مون رو خوندن.
بلافاصله راه افتادیم. غالب بچه هایی که با ما بودن، مذهبی نبودن،ولی خب نمیدونم واقعا چه جوری بود، که خیلی رعایت میکردن. با اینکه من طلبه بودم تو اون جمع ، ولی اگه کسی حرف بد می زد اونا گفتن حسین آقا، حسین آقا اون حرف زشت زد. یعنی مشخص بود یه حساب ویژه رو حسین باز کرده بودن. حدودا دویست تا ستون مونده بود عقب ، یه ذره وایسادیم، دیدیم کفش هاش رو در آورده با بند آویزان کرده به کوله اش، جوراب هاش هم در آورده پا برهنه دار میاد. بعد ما هم دیگه هیچی نگفتیم هم دیگه رو نگاه کردیم، یهو هر هشت نفر ، دونه دونه کفش هامون رو در آوردیم. ده تا ستون مونده بود به حرم حضرت عباس نشستیم. واقعا خسته شدیم.یعنی صد و نود تا ستون رو اومده بودیم. حسین گفت:《بیاید بریم، یه یاعلی بگید بیاید بریم.》بعد گفتیم واقعا ما نمیتونیم، حسین گفت که بریم یه ذره اون ور تر ، که تو راه نباشیم. رفتیم توی خرابه های اطراف اونجا. یه ربع ، بیست دقیقه نشستیم. حسین روضه حضرت زینب خوند، روضه خستگی حضرت زینب و حضرت رقیه رو خوند. بعد شروع کرویم به سینه زنی، دیدیم جوون های عراقی دور و بر ما جمع شدن و شیفته مداحی حسین شده بودن.
|دوست شهید|
پارت سی و دو🌷🌿
#کتاب_سرو_قمحانه
#شهید_حسین_معزغلامی 🌹
" آخرین مداحی "
آخرین شعری که حسین مداحی کرد رو شاید شش، هفت ماهی بود که بهش دادم؛ از جایی که گرفته بودم،گفتم حسین این رو بخون! درباره مدافعان حرم، خیلی قشنگه! هر چی بهش می گفتیم نمی خوند! دیدم نمی خونه دیگه چیزی بهش نگفتم. آخرین شبی که میخواست بره منطقه، به من زنگ زد ، من سر کار بودم. گفت بدو بدو بیا اون شعر رو بیار من خیلی با عجله از سمت شمال تهران خودم رو رساندم و شعر رو بهش دادم. آخرین شعری که خواند اون شعر بود؛ اصلا یه جوری بود که انگار نمی خواست برگرده؟ این چند بار هم به خودم گفت { دعا کن دیگه بر نگردم}حسین عادت داشت با پول شخصیش برای بچه های مدافع حرم وسایل مورد نیاز شون رو تهیه کنه و با خودش ببره منطقه. یه وسیله ای میخواست، گفتم که من دارم، فکر کرد و گفت نه #شهیدمیشیم از بین میره.! ولش کن همون جا هست.
|دوست شهید|
پارت سی وسه 🌷🌿
#کتاب_سرو_قمحانه
#شهید_حسین_معزغلامی 🌹
"عشق،جگر میخواهد"
حسین با اینکه سن کمی داشت، خیلی زود با فداکاری هایی که از خودش نشون داده بود، تونسته بود اعتماد فرمانده هاش رو بدست بیاره و مسئول قسمت مهم و حساسی تو سوریه بشه. خودش که چیزی نمی گفت، ما بعد از شهادتش از همکارانش شنیدیم که ایشون خیلی رشادت تو منطقه خانطومان و قبل از اون داشته. یه شب یکی از بچه ها بهش گفت راسته که میگن یه سری ها میرن سوریه پای پرواز بر می گردن؟ ایشون جوابش رو نداد و فقط یه بیت شعر خوند. گفت که: بچه بازیست مگر، #عشق_جگرمیخواهد. قدم اول این راه جگر میخواهد. ایشون خودش واقعا نترس بود. به نظر من ذره ای از شجاعت امیرالمومنین تو وجودش ایشون بود. واقعا نترس بود. با کی نداشت. اگر ایشون شهید نمی شد قطع به یقین در آینده جزء فرماندهان موثر سپاه می شد.
|دوست شهید
پارت سی وچهار🌷🌿
#کتاب_سرو_قمحانه
#شهید_حسین_معزغلامی 🌹
" شهادت در جوانی"
ما در فضای مجازی، گروهی با اعضا فامیل تشکیل داده بودیم. روزی که در گروه معلوم شده بود، حسین به ماموریت رفته، اعضای گروه هر روز ختم صدصلوات و بعد آیت الکرسی برای سلامتی حسین میگرفتم. حسین از این موضوع باخبر شده بود و می گفت:(دیگه کسی حق نداره برا سلامتی من صلوات بفرسته.همین کارها رو می کنید که من شهید نمیشم!) بعدها، همه این ختم رو انجام میدادن ولی در گروه ثبت نمیکردن که حسین ناراحت نشه. یکبار حسین از مادرم پرسید، نظرت درباره ی شهادت من چیه؟ مادرم گفت، هر مادری دوست داره پسرش عاقبت به خیر بشه، من هم دوست دارم شهید بشی، ولی صبر کن سردار همدانی بشو و بعد مثل او شهید شو. حسین گفت شهادت دست خداست ولی من میخوام در جوانی شهید بشم. خیلی زرنگ هستی. میخوای من عمرم رو بکنم، پیر که شدم، بعدا شهید بشم. لذت شهادت در جوانیه. من میخوام در جوانی شهید بشم. من مطمئن بودم که حسین شهید میشه ولی فکر نمیکردم به این سرعت شهید بشه.
|خواهر شهید|
پارت سی و پنچ🌷🌿
#کتاب_سرو_قمحانه
#شهید_حسین_معزغلامی 🌹
"بصیرت حسینی"
اولین بار که ما کربلا رفتیم، با بچه های هیئت در ایام فاطمیه، عید 1392بود. برای بار دوم هم فاطمیه سال بعد رفتیم و آخرین بار که حسین رفتیم اربعین 1394بود. تو مسیر کربلا بودیم، یه بنده خدایی از عراقی هابرخلاف عموم مردم این کشور که رابطه خوبی با حضرت آقا وامام دارن راجع به امام یک جمله خلاف واقع گفت، یه درگیری پیش امد؛ حسین اول نبود، بعد که متوجه شد، وارد ماجرا شد، درگیری داشت، بالا می گرفت که پراکنده شدیم؛بعد چون حسین عربیش خوب بود با بزرگان حرف زد. اون ها هم که از دست ما عصبانی شده بودن با توضیحات حسین قانع شدن و عذرخواهی کردن. بهشون توضیح داد که آقای سیستانی و حضرت آقا و امام تو یه خط هستن. حسین بصیرتی که داشت تونست موضوع رو حل کنه و اون عراقی هارو قانع کنه. سال 1395 خیلی پیگیری کردیم ولی حسین نتونست بیاد. من اونجا که بودم خواب حسین رو دیدم، با چهر ه زیبا و کوله پشتی که انداخته بود، داره کربلا میاد. باهاش تماس گرفتم و تعریف کردم که یک همچین خوابی دیدم، حسین گفت که ان شاءالله بحث شهادت ما باشه. شهدا هستن که کربلا میرن.
|دوست شهید|
پارت سی و شش🌷🌿
#کتاب_سرو_قمحانه
#شهید_حسین_معزغلامی 🌹
"سلوک بندگی"
حسین دوتا موتور و یک ماشین داشت، خونه براش مهیا بود. اینکه شما از همه اینها بزنی و بری، قطعا خیلی درس بالاست. میگن که بهشت به اندازه آیات قرآن درجه داره؛ قطعا همه شهدا به نظر من درجشون یکسان نیست! که همه در یه سطح باشن. من خیلی حاجت از حسین گرفتم یه شب اومدم بخوابم تو همون حال حسین گفتم این مردم روستای ما و پدربزرگ، مادر بزرگ ما رو دعا کن، خدا اون دنیا روحشون رو شاد کنه! مادر بزرگ من ده سال بود که از دنیا رفته بود و خواب اون رو ندیده بودم. اون شب خواب مادر بزرگم رو دیدم داشت می خندید و خیلی شاد بود. یه روز دیگه تو ماشین حسین بودیم، یکی از بچه ها خواست آهنگ بزاره، #آهنگ غیرمجاز بود! یادم نمیره دوتا کوبید رو داشبورد ماشین و گفت دقیقا جملش این بود《اون روزی که از بلند گوهای این ماشین صدای #آهنگ بیاد بیرون من چپ میکنم》یه سری مراقبت های سنگین می کرد. توی بحث #محرم و #تامحرم حتی خیلی به #نمازاول_وقت اعتقاد داشت. خصوصا دوسال آخر #شهادتش رو #نمازاول_وقت تاکید می کرد! وقتی که با حسین از طرف بسیج، با لباس نظامی برا گشت زدن میرفتیم، به خاطره تاکیدات و اصرار حسین، #نماز مون رو اول وقت تو مسجد میخوندیم .
|دوست شهید |
پارت سی و هفت ، بزرگ مرد کوچک🌷🌿
#کتاب_سرو_قمحانه
#شهید_حسین_معزغلامی 🌹
" تنها در خواست "
اواسط سال 1393بود، ما توفیق خدمت در تیپ دانشجویی مرکز آموزش را داشتیم، دوسه نیروی جدید به ما معرفی کردن. #شهیدحسین_معزغلامی یکی از نیرو های جدید بود. برای اولین بار ایشون رو اونجا دیدم؛ نامه معرفیش رو گرفته بود. ایشون به ما معرفی شده بود و قرار شد به عنوان فرمانده گروهان در دوره ها از شون استفاده کنیم. ما هر کاری به ایشون می گفتیم می گفت چشم حاجی! هر چی شما بگی! جلساتی داخلی برای بچه های تشکیل می دادیم که حرف هاشون رو می زدن و راجع به موارد مختلف بحث و گفتگو می کردند؛ حتی یه بار نشد من ببینم #شهیدحسین_معزغلامی نسبت به وضعیت اعتراض بکنه، یکبار ندیدم بیاد راجع به کسی دیگه حرفی بزنه گلایه ای کنه که چرا امکانی که در اختیار دیگران هست به من ندادید و از این دست صحبت هایی نیرو های آموزشی به صورت شبانه روزی حضورمی داشتیم، #حسین به من گفت:《اگر امکانش باشه، چون فعالیت من تو بسیج زیاده، از ساعت چهار و پنج بعد از ظهر. به بعد یه وقت رو به من بدید تا ساعت هشت و نه شب من برم پایگاه بسیج به فعالیت های اونجا سرو سامانی بدم و برگردم و تا صبح سر کار بمونم.》
#تنهادرخواست ایشون از من که یادم میاد همین بود.
|همرزم شهید|
پارت سی ونه شهیدمهمان نواز🌸🌿
#کتاب_سرو_قمحانه
#شهید_حسین_معزغلامی🌹
سفر اخرحسین روبه خوبی خاطرم هست من نمیدونستم هم سفریم ماشینی که بچه رامی آورد حرکت کردوماروبه فرودگاه رسوند.اونجاحسین رودیدم که بایک حالت هراسون داره میاد وقتی به من رسید پرسیدم؛حسین چیشده؟چه خبره؟مگه توهم بامامیای؟گفت نزدیک بودجابمونم!من الان میفهمم که اون موقع چی گفت.سوریه ک رسیدیم بعد زیارت شب روپیش هم بودیم.الان ک من دارم به اون لحظات فکرمیکنم میبینم که حسین اصلاروی پای خودش بندنبود.اونجابه من گفت بیاباهم عکس بگیریم.بعدازشهادت حسین نزدیکی های چهلم ایشون بودکه قرارشدبریم خونه حسین وقتی رسیدیم اونجایه اتفاق بسیار جالب افتادوقتی رفتیم اونجاپدرش هیی اصرارمیکردکه ازاین میوه هابخورید.گفتم حاج اقاصرف شده گفت نه این ویژه است این سفارش شده خودحسینه!براشماخیاروشلیل سفارش داده من خونه میوه داشتم میدونستم که شماقراره بیاییدصبح دیدم ک خواهرحسین میگه خونه میوه داریم؟من گفتم چطورمگ؟گفت خواب دیدم که نمازم روخوندم دیدم حسین اومدگفتش ک آبجی خونه میوه؟بریدمیوه بگیریدخیاربگیریدشلیل بگیرید.من مهمون دارم آبروی منونبرید!بعدتواون جلسه دوستم خطاب به مادرحسین گفت»ایشون مسئول حسین بوده»مادرحسین گفت:باراخری که حسین رفت باهم بودید؟گفتم آره حاج خانوم چطور؟گفت یه دونه عکس مال شماست!من اصلا یادم نبودهمچین عکسی باحسین گرفتم.حسین ازمن کنارحرم حضرت رقیه(س)عکس گرفت.واین هدیه ای بودکه حسین به من داد.
|فرمانده شهید
پارت چهل آخرین ملاقات🌸🌿
#کتاب_سرو_قمحانه
#شهید_حسین_معزغلامی🌹
مابرای انجام مأموریت خودمون رفته بودیم مقرفرماندهی منطقه حماه که حسین واردشد؛وقتی حسین واردشدمن دوزاریم افتادکه مثل همیشه نیست ورفتارش یه جورخاصی شده!اون حجب وحیاش لباسخاصیکهتنشکردهبودانگارکه توی نوربود.الان که دوباره خاطرات رومرورمیکنم میبینم کهتواون سفرآخرحسین پرگرفته بود بندنبود.انگارنه انگارکه جنگه واین داره میره تودل دشمن.فرمانده منطقه برانجام مانورتیپ حسین روحرکت داد.که ببینه چند دقیقه ای آماده به کارمیشن.ومرتب پشت بیسیم پیام میدادکه میخوایم حرکت کنیم درگیری شده خودتون روبرسونیدبه نقطه مارفتیم پیششون دیدیم که نیروهارواماده کردهوخیلی قبراق وسرحال داره نیروهارو هدایت میکنه .انگارنه انگار که این همه فشارروشه.اونجاازحسین پرسیدم نقطه قوت ماروتومنطقه چی میبینی؟گفت مدداهل بیت(ع)اگرمدداهل بیت (ع)نباشه عنایت حضرت زهرا(س)نباشه اصلاماهیچ کاری نمیتونیم انجام بدیم.واین آخرین ملاقات من باحسین بود.
(فرمانده شهید)
پارت چهل ویک شوق پرواز🌸🌿
#کتاب_سرو_قمحانه
#شهید_حسین_معزغلامی🌹
مسئله منطقه رفتن حسین من روذله کرده بود!ازبساصرارمیکرد.من اصلامخالف!این بودم که ایشون مستقیم وارددرگیری بشه و استدلال هم داشتم.به ایشون گفتم حسین آقا شماکه میخوای بری تومنطقه اجازه بده من شمارابه عنوان فرمانده گروهان بفرستم تویکی ازپادگان های آموزشی بامنطقه که آشناشدی فضاروکه دیدی سری بعدعملیاتی بروحسین هم قبول کرد.اماعملیات محرم آبان ماه سال ۱۳۹۴که شروع شد.دیگه مانتونستیم ایشون رومجاب کنیم عین کسی که پروبال گرفته!عین ماهی که لیزمیخوره!حسین مثل پرنده ای بودکه توقفس گیرکرده وفقط منتظریه شانس برای پرواز کردن بودکه اون شانس روبدست آورد وخودش روازقفس دنیارهاکرد.
(فرمانده شهید)
پارت چهل و دوعاشق بسیج🌸🌿
#کتاب_سرو_قمحانه
#شهید_حسین_معزغلامی🌹
من وحسین آقا توفعالیت های بسیج خیلی باهم بودیم.اعتقادحسین به بسیج یه اعتقاد قلبی بود.واقعاحسین توفعالیت های بسیج عاشقانه کارمیکرد وهمش از اهمیت کارکردن توبسیج بامن حرف میزد.اخرین وصیتی که به من کرداین بود که به هیچ وجه توبدترین شرایط کارتوبسیج روول نکن.رهبرمابسیجیه یه بارنگفت من افتخار میکنم به رهبربودن خودم!ولی بارها گفته افتخار میکنم که بسیجی ام!بچه هایی که زمان جنگ شهید شدن بسیجی بودن.بچه هایی که الان دارن توسوریه شهیدمیشن بسیجی هستن دربدترین شرایط هراتفاقی افتاد شما کارروتوبسیج ول نکن شایداگه شماول کنی یه عده پراکنده شن.تواین اوضاع جامعه هم یه عده پراکنده بشن معلوم نیست سرازکجادربیارن هرکی هم پاسدارمیشه بالاخره ازبسیج شروع میشه.اعتقادخیلی جدی به بسیج داشت.
(دوست شهید)
پارت چهل وسه سکوی بهشت🌸🌿
#کتاب_سرو_قمحانه
#شهید_حسین_معزغلامی🌹
من یکی از بهترین دوست هام رو ازدست دادم،باوجودی که ماباهم حدودده سال اختلاف سنی داشتیم و من سنم بیشتر از حسین بود،ولی خیلی چیزهاازش یادگرفتم،حسرت میخورم واقعا حسین ازروزاول همش میگفت:«دعاکن شهید شم»من بهش می گفتم:«بزاربرسی عرقت خشک شه،تازه اومدی،اول بسم الله شهیدبشی!»ولی انصافاً خیلی زود به اون چیزی که میخواست رسید،اینم یکی از پست کارهایه که داشت،اینقدرزودخودش روساخت که به اون جایگاه رسید،من حدوددوازده ساله نتونستم به اون مرحله برسم توخیلی ازماموریت هابودم،توفیق شهادت حاصل نشده؛حسین خیلی خوب وپرانرژی کارمیکرد،واقعابه کارش عشق می ورزید،تنهاچیزی که حاضربودمرخصی براش بگیره رفتن به حیاط وپایگاه بسیج بود.حسین خیلی مقیدبودکه برنامه هیئت رفتنش بهم نخوره،نوکری امام حسین (ع)افتخارش بود،بهترین تفریحش هیئت رفتن بود،یکی ازمراسماتی که همیشه شرکت میکرد،مراسم شب های پنجشنبه شاه عبدالعظیم (ع)حاج منصور ارضی بود،ازقضاءیه دفعه پنجشنبه قرار شد بمونه محل کار،خلاصه یه حالی داشت،اومدپیش مسئول مون،بااون لفظ داش مشتی هیئتی که گاهاحرف میزدگفت :«حاجی یه اجازه بده ماامشب بریم،یه زیارتی سیدالکریم بکنیم و برگردیم»فرمانده مون همون که خیلی حسین رودوست داشت،گفت بروحسین آقا شب هم برنگردمن خودم جات هستم.اگه حسین ره صدساله رایک شبه رفت برا،این بودکه هیچ وقت هیئتش تعطیل نشد،فقط عاشق هامیدونن هیئت سکوی بهشته.
(دوست وهمکارشهید)
پارت چهل وچهارعاشق مداحی🌸🌿
#کتاب_سرو_قمحانه
#شهید_حسین_معزغلامی🌹
حسین عاشق مداحی بود،برای همین خیلی از اوقات که وقت پرتی براش پیش میومد؛یامشغول کار بود،زیرلب مداحی میکرد.به تیکه هاوحالات بعضی مداحی هاروخیلی قشنگ مثل خودشون اجرامیکرد،البته نه باتمسخرخیلی حاج سعید حدادیان رودوست داشت و تقریباً توتمام جلسات و مراسمانش شرکت می کرد.درحدی که ثانیه به ثانیه مداحی حاج سعید حدادیان رومثل خودش باریزه کاری هاش اجرا میکرد.واقعاعین صدای حاج سعیدمیخوند،همیشه بهش می گفتم جون من حسین یه دونه از اون سعیدهات(حاج سعید حدادیان)روبرام بخون،میگفت نه نمیخونم،لوث میشه،اگع الآن بگم مسخره بازی میشه.اماخودم حال دارم میخونم یه چیزدیگه است!اینقدرحاج حسین رودوست داشت،کاملا تیکه کلام های حاج سعید توبدنش نشسته بود؛حسین بااینکه سنش کم بودخیلی زودشخصیتش بزرگ شده بودورشدکرده بود.یکی ازویژگی های هئیت اینه که آدم،تموم شئونات زندگیش رنگ و بوی دین می گیره،حسین همه اعمال وسکناتش منبعث از هیئت بودوطوری شده بود که زندگی وکارش همه وقف اهل بیت (ع)شده بود.
(دوست وهمکارشهید)
پارت چهل وپنج فرمانده دل ها🌸🌿
#کتاب_سرو_قمحانه
#شهید_حسین_معزغلامی🌹
حسین آدم بسبارمطیعی بود و برمبنای تکلیف کارمیکرد،توکارازخودگذشتگی داشت،ازصبربالایی برخوردار بود،مقاومت خیلی خوبی توی کارداشت بانیروهای تحت آموزش توی کارامیخته می شد،طوری که خودش رو نیروی جزءمیدونست.اگرکاری روبه نیرودستورمیداد،انجام بده خودش قبل از نیروان کارروانجام می داد،توسوریه به عنوان فرمانده محور انتخاب شده بود!منطقه روبروی محور حسین آقا تحت اشغال داعش بود.شب هاحسین با نیروهای تحت آموزش می رفت تونقاط کمین تانمازصبح بانیروهاش اونجابود،بعدازخوندن نمازبرمیگشت مقر.درحالی که می توانست شب هاتومقربمونه ونیروهاروراهی نقاط کمین کنه و صبح بره گزارش کارشون رو بگیره و جالب این بود که بعداز اینکه حسین مأموریتش به اتمام رسید وبرگشت ایران مامتوجه شدیم نیروهایی که باحسین آقابودن وباهاشون رفته بودتوکمین بسیارشجاع ترازبقیه نیروهایی هستن که فرمانده هاشون بهشون دستور داده بودن برن توکمین وخودشون تومقرمیموندن،ولی چون حسین بانیروها میرفت توکمین براشون اصول نظامی و تامینی روهم میگفت،بسیارباکاربودوکارخودش رابه خوبی انجام میداد،امانیروهای محورهایی که فرمانده هاشون تومقرمیموندن بعضاتونقاط کمین نمیموندن یااصلامی رفتن و بایدحتماکسی بالای سرشون میبودونظارت میکرد،حسین واقعا نیروهای خوبی روکادرسازی کرده بودوهمیشه نیروهاش میپرسین حسین کی دوباره برمیگرده؟مشخص بود که حسین برقلب های اونهاحکومت می کرده.
(فرمانده شهید
پارت چهل وشش کادرساز🌸🌿
#کتاب_سرو_قمحانه
#شهید_حسین_معزغلامی🌹
توماموریت آخر حسین توسوریه،جانشین فوج(تیپ)هجوم بود.یکی از پارامترهای مهم نیروهای هجوم داشتن اعتمادبهنفس بالاست،نیروهایی که حسین باهاشون کارکرده بود،اعتمادبه نفس بالایی داشتن ،توعملیات هم این افرادشجاع تربودن.طبیعت کارهم این بود که افرادشجاع وقتی اعتمادبهنفس (حسین)رومیدیدن؛دورحسین آقا جمع میشدند،افرادترسویی که نمیتوانستند اعتمادبهنفس شون روبالاببرن،مجبوربودن یاازاون فوج برن،یایه کارساده ترانجام بدن.بعدازیک ماه همه میدونستم،فوج حسین معزافرادبسیارقوی وشجاعی هستند.که توهرکارعملیاتی تا آخرین لحظه میمونن وکارمیکنن.موقعی که حسین توی قمحانه درگیربودوهمونجاهم شهیدشد؛همون افراد شجاع و بااعتمادبنفسی که حسین آقا رومیشناختن و بهش ایمان داشتن،تااخرین لحظه باهاشون موندن.موقعی هم که آتش دشمن سنگین شد،شهیددادن،مجروح دادن،اونهایی که مجبورشدن بیان عقب،دوباره تواقدام بعدی رفتن کمک کردن که پیکر حسین آقا روبه عقب منتقل کنم.
(همرزم شهید)
پارت پنجاه یک مثل داداش🌸🌿
#کتاب _سرو_قمحانه
#شهید_حسین_معزغلامی🌹
اولین باری که حسین رودیدم،متوجه شدم که این آدم ازاون آدم های خاصه من بخاطرجنس کارادم شناس شده بودم.من وحسین بااینکه مستقیماهمکارنبودیم،اوابخاطرروحیات مشابه مون باهم رفیق شده بودیم.هردوتامون کارعملیاتی میکردیم.حسین خیلی آدم شجاعی بودوبسیارمسئولیت پذیر،من عادت دارم تا کسی روازهمه نظرچه ازلحاظ مالی،رفاقتی،شرعی و...امتحان نکنم باهاش رفاقت نمیکنم.حسین ازهمه این امتحانات رفاقتی سربلند بیرون اومد و سطح رفاقتمون به حدی رسید که محرم اسرارهم شده بودیم،چون منوحسین خیلی باهم رفیق بودیم،زیادشوخی می کردیم.حسین یه ماشین پژو پارس داشت،که رینگ هاش اسپرت بود،یه روز به شوخی به او گفتم:واقعااین درسته ماشین شمارینگ اسپرت باشه،مال مارینگ نداشته باشه!همین الان رینگ و بازکن بندازروماشین من !دیدم رفت آچار گرفت دستش ومی خوادرینگ هاروبندازه روماشین من !واقعارفیق بخشنده ای بود،تورفاقت کم نمی گذاشت؛برای من مثل داداش بود.
(دوست وهمکارشهید)
🌺توسل به حضرت رقیه برای حاجات🌺
.
دوستای گلم امشب شب سوم محرم،شب توسل به حضرت رقیه(س)است،امشب یه ذکر ویه دستورالعمل میخوام بهتون یاد بدم که باهاشون دست به دامن نازدونه ی ارباب بشید و ان شاالله حاجاتتون رو بگیرید.
.
اولیش ذکریه که توخاطرات یکی از شهدای مدافع حرم اومده،با هم بخونیم خاطره ی قشنگیه😭👇
.
👈الهی بالرقیه(س)
.
👈گفتم: حسین دارم از استرس میمیرم…گفت: یه ذکر بهت میگم هر بار گیر کردی بگو، من خیلی قبولش دارم: گرهی کار منم همین باز کرد (آخه خودشم به سختی اجازهی خروج گرفت)
👈گفتم: باشه داداش بگو.
👈گفت: تسبیح داری؟ گفتم: آره،
👈گفت: بگو “الهی بالرقیه سلام الله علیها"، حتما سه سـاله ی ارباب نظر میکنه، منتظرتم …
👈و قطع کردم چشممو بستم شروع کردم:
الهی بالرقیه سلاماللهعلیها
الهی بالرقیه سلاماللهعلیها
👈۱۰تا نگفتم که یهو گفتن: این پنج نفر آخرین لیسته؛ بقیهاش فردا، توجه نکردم همینجور ذکر میگفتم که یهو اسمم رو خوندن.
بغضم ترکید با گریه رفتم سمت خونه حاضر شم، وقتی حسین رو دیدم گفتم: درست شد، اشک تو چشمش حلقه زد و گفت:
“الهی بالرقیه سلام الله علیها”
#شهید_حسین_معزغلامی
.
خیلی از علما وبزرگان برای گرفتن حاجاتشون به ایشون توسل میکردن..
.
👈شیخ انصاری علاوه بر آنکه خود هنگام برخورد با مشکلی به این بانوی سه ساله متوسل می شد دیگران را هم به این امر توصیه میکردند. و می فرمودند:
.
👈هنگامی که حضرت رقیه سلام الله علیها را واسطه برآورده شدن حاجت قرار می دهید - عدد 14 را در نظر بگیرید. مثلا بگویید چنانچه ان شاءالله مشکلم برطرف شد چهارده صلوات بر محمد وآل محمد و یا 14000 هزار تومان و یا چهارده هزار صلوات و... به نیت آن بانوی مکرمه به فلان امر خیر اختصاص دهم.
.
.دوستای خوبم حضرت رقیه با دستای کوچیکش گره های بزرگی رو باز میکنه،هرکی حاجت داره امشب متوسل بشه به ایشون با کامنت الهی بالرقیه،ان شاالله خانم به همه ی اعضای پیجمون نظر میکنن😭❤
.
❤هرکی بچه میخواد،مشکل داره،ازدواج موفق میخواد،گره داره تو زندگیش،خونه میخواد،توسل کنه به خانم رقیه،الهی بالرقیه....
.
این پست رو برای خودتون سیو کنید تاگمش نکنید برای دوستاتونم ارسال کنید
.
دعابرای سلامتی وظهور امام زمان یادتون نره.
.
#شب_سوم_محرم
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
@rafiq_shahidam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
~🌼~
هیئت و مداحی و به قول معروف نوکری
دستگاه حضرت اباعبدالله (ع) یکـی دیگر
از نمایه های زندگی شهید معزغلامی بود
حســـین دانش آموخـــته و مبلــغ مکتــــب
عاشورا بود🌹
#شهید_حسین_معزغلامی🕊
#اربعین_حسینی🏴
•
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
@rafiq_shahidam