eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
1.4هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
8.6هزار ویدیو
88 فایل
🌻مشڪݪ ڪارهاے ما اینست ڪہ بـراے رضاے همہ ڪار میڪنم اݪا رضاے خدا . @rafiq_shahidam #شهید_ابراهیم_هادی #رفیق_شهیدم ارتباط با خادم کانال 👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5800790827206708737.mp3
12.57M
قرائت همگانی چله حدیث کسا 👇 می‌خواهیم همدل با هم، چهل روز حدیث کسا بخوانیم به نیت تعجیل فرج. جهت شرکت در این ختم کلیک کنید👇👇👇 ♥️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c دوستان رو به این چله عظیم دعوت کنید👆 اجرتان با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیه 🤲🖤 ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam96 ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰                ﷽ ◾️ ✨ بے تو آوارم و بر خویش فرو ریخته ام... اے همه سقف و ستون و همه آبادےِ من!♥️🖇 [شهادت آرزومه 💔] ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam 👇🌹👇 https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
دیرم شده. چرا؟ چون مادرم! چون باید بچه‌ها را راهی مدرسه کنم و بعد راه بیفتم؛ سفره صبحانه‌ای که باید پهن شود، نهاری که همراهشان میکنم و خوراکی زنگ تفریح که باید به مقدار مقتضی در ظروف جداگانه آماده شود. در این باران و ترافیک، یک مسیر مسخره را اشتباه میروم؛ رفتن به سمت ایستگاه خط دیگر مترو به جای آن یکی ایستگاه... شاید چون ته ذهنم هنوز مرددم که کلاس دانشگاه را بروم (خط ۴) یا کارگاه‌ مهمی که ثبت‌نام کرده ام(خط ۶). روزم با ذهن مشوش آغاز میشود. مخصوصاً که قبل از آن، در خانه، کله صبح، فکرم پریشانِ این بود که این روزها دچار حس کوتاهی نسبت به یکی از فرزندان و دو نفر از نزدیکانم هستم. می‌رسم. با ورود به ایستگاه مترو، از دیدن صحنه روبرو به معنای واقعی منزجر میشوم (نه مثل خیلی از اوقات دلسوزی و شفقت دارم نه مثبت نگری و خوش بینی): زنی با پوششی بسیار زننده… تو پر، بلوز کوتاه از جنس لمه، شلوار تنگ براق، چکمه چرم تا زانو، موهای برهنه رنگ کرده. حالم بد می‌شود. می‌شود مردی این زن را ولو در حد چند قدم راه رفتن با آن پاشنه های بلند ببیند و دچار حس خاصی نشود؟ آسیب نبیند؟! نه. کارت مترو را میزنم. فکر میکنم که رعایت پوشش مناسب در جامعه (حتی نمی‌گویم حجاب اسلامی)، نه دین میخواهد نه عقیده، فقط کمی شعور و انسانیت می‌خواهد! اینکه یک زن متوجه باشد که با این عدم رعایتش چه بر سر امنیت روانی و اخلاقی جامعه می‌آورد… تجاوز فقط یک معنی که ندارد، فقط آن حد نهایی در ذهن آدم ها که نیست. این بی ملاحظگی غیراخلاقی زنان نسبت به مردان هم مصداق تجاوز است! تجاوز بصری، تجاوز روانی، تجاوز اخلاقی و معنوی. بگذریم که این رفتار و پوشش زن ها، ظلم بزرگی نسبت به خود زنان است. اغلب مردها بالاخره یک زن در زندگی شان دارند ولو غیرمشروع! ولی همان رابطه هم وفاداری و استحکام میخواهد. جامعه که از طرف زن ها فاسد شود، وفاداری به خود زن ها کاهش پیدا میکند. حالا اگر کاملاً دینی-سنتی و خانواده محور نگاه کنیم که دیگر بدتر. این زن - و امثالها- با هر قدمش در جامعه، دارد مجروح ایجاد میکند، ظلم میکند، جنایت میکند. و این از نظر من از بالاترین مصادیق حق‌الناس است… بله مرد هم وظایفی دارد، زمینه هایی را ایجاد میکند، آسیب میزند، باید نگاهش را بدزد. ولی از طرفی هم برخی پوشش ها طوری است که در یک نگاه هم زهرش را میریزد، و از طرفی من یک زنم و دارم این سمت داستان را میگویم، سمت خودمان. برخی زن ها را که میبینم حس میکنم لشکری از شیاطین و سیاهی به همراه آن‌هاست و مثل یک بی رحمِ تیغ در دست، دارند مردان اطرافشان را زخمی میکنند؛ زخم کاری. مردهای جنس خراب را - که روزگار عیاشی و تلذذ مفت و رایگان شان رسیده- کار ندارم، گناه آن مردهای خانواده دار چیست؟ طفلک ها بالا را نگاه کنند فساد میبینند، زمین را نگاه کنند فساد میبینند، گوشی‌شان را نگاه کنند یکهو در یک اپ و وب، ناخواسته یک تبلیغ فاسد میبینند. بله مراقبت هم میکنند اما همه که عارف متقی نیستند، چقدر میتوانند؟ والا در داستان های قدیمی، مردها چشمشان را یک بار که به روی یک زن فاحشه می‌بستند، کلی مقامات نصیبشان میشد! این مردهای پاک مؤمن این زمانه چه اجری خواهند داشت، نمی‌دانم… مخصوصاً آن‌ها که بیشتر در جامعه و خیابان و… تردد دارند. فکرها توی سرم رژه میرود. خشم و ناراحتی و استیصال توأم شده. شرایط طوری نیست که بشود «گفت و رد شد». زن هم بنظرمیرسد از آن‌هاست که اگر کوچکترین چیزی بگویی با سلیطه گری و پرده دری همه اجدادت را بهره مند میکند و احتمالا جسم خودت را هم بی نصیب نمیگذارد. داخل واگن مترو میشوم. دست به میله، می ایستم. عادت کرده‌ام که یا همه سرها توی گوشی باشد و یک زن باردار سر پا را نبینند، یا ببینند و خودشان را به ندیدن بزنند. چند ایستگاه بعد یک نفر بالاخره سرش را بالا می آورد. شک دارد اما بالاخره بلند میشود و من بعد از چند جمله تعارف و تشکر، می‌نشینم. خدا خیرش دهد. کمرم آرام میگیرد. ذهنم شلوغ و ناراحت است. حالا یاد مادرم هم افتاده‌ام و پتانسیل آن را دارم که همانجا هق هق گریه کنم. حواسم جمع میشود و میبینم از فشار روانی، ناخودآگاه دارم با ناخن (های کوتاه و غیر آسیب زننده) مدام پشت دستم میکشم. نگاهم را بلند میکنم. تک و توک کشف حجاب کامل هست (به معنای شال و روسری و مقنعه کاملا افتاده یا کلاه تنها یا کلا هیچ). یعنی وضعیت آنطور که برخی سیاه می‌گویند نیست و برای خودم قشنگ است که با وجود آزادی کاااامل حجاب در تنها حکومت شیعی جهان (نگویید نیست که خودم را حلق آویز میکنم) باز هم تعداد افرادی که وقیحانه کشف حجاب کرده اند و الحمدلله هیییچکس هم کاری به آن‌ها ندارد، کم است.
اما حد پوشش هم به طور بسیار واضحی تقلیل یافته. به طور مشهودی پوشش اکثریت زنان مخصوصاً جوان تر ها تبدیل به بلوز و شلوار (و حالا به لطف سرما، کاپشن و شلوار) شده. چندروز پیش سرویس دانشگاه در بلوار کشاورز ایستاد و دانشجویان دانشگاه تهران پیاده شدند. همه، بی اغراق همه دانشجویان خانم، بلوز و شلوار… ننگ و شرم بر بی عرضگی و سستی در اجرای قوانین حداقلی! درحالی که در ناف اروپا هم قوانین دانشگاه و مراکز دولتی سفت و سخت اند! قبل از شهریور سال گذشته، جامعه جور دیگری بود… نگاهم را بیشتر میچرخانم. همیشه چندین خانم با حجاب چادر هم میدیدم. اما این بار هیچ. سرم را می اندازم پایین روی وسایل و چادر خودم. دستی به چادرم میکشم. چقدر برایم مقدس و محبوب جلوه میکند. بی اختیار در ذهن نجوا میکنم: یا فاطمه زهرا، حس میکنم این چادر را خودتان بر سر ما انداخته اید! خودتان این موهبت را به ما هدیه کرده اید! پر این چادر سیاه نورانی را میبوسم که حتما در این دنیای پر از رنگ و تیرگی، اول متبرک به دست شما شده و حالا روی سر منِ ناقابلِ کمترین قرار گرفته. خدا به حق شما ما را در این حصن حفاظت و وقار و عزت و سنگینی و افتخار نگه دارد و بهره‌مان را افزون کند… اشکم می‌ریزد پشت ماسک. اشک، انگار آفریده شده داغ دل را سرد کند. دلم از آن جوشش درد و سنگینی، میفتد. آرام میشوم…
هدایت شده از کانال برادران شهید مهدی و مجید زین الدین❤️