eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
1.3هزار دنبال‌کننده
13هزار عکس
7.9هزار ویدیو
87 فایل
🌻مشڪݪ ڪارهاے ما اینست ڪہ بـراے رضاے همہ ڪار میڪنم اݪا رضاے خدا . @rafiq_shahidam #شهید_ابراهیم_هادی #رفیق_شهیدم ارتباط با خادم کانال 👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت دوم: اوایل جنگ، به علت عدم درک عمیق "برخی از خانواده ها" مبنی بر اهمیت حضور در جبهه ها، معمولاً این خانواده¬ها، با رفتن فرزندانشان به جبهه، بالاخص فرزندی که دارای سن کم و زیر 18 سال باشد، مخالفت می¬کردند. البته سن قانونی برای ثبت¬نام هم 18 سال بود و کمتر اتفاق می¬ا¬فتاد زیر 18 سال را به جبهه¬ها اعزام کنند. من هم 16 سال داشتم، لذا تصمیم گرفتم شناسنامه ام را دست کاری کرده و سن خود را دو سالی بالا ببرم تا مسؤولین اعزام به جبهه، مانع از نام نویسی من نشوند. من که تقریباً در بسیج شناخته شده بودم، قبل از دستکاری شناسنامه¬ام، در محل ثبت نام حاضر شدم و درخواست کردم اسم من را هم جهت اعزام به جبهه بنویسند. متصدی ثبت¬نام به من گفت: برادر برای چی می¬خواهی به جبهه بروی؟ گفتم: چون فرمان رهبرم امام خمینی(ره) است. او گفت: امام فرموده جوانان بروند جبهه ها را پر کنند؛ خوب تو چند سال داری؟ گفتم: ۱۶ سال گفت: از پدر و مادرت اجازه گرفتی¬ای؟ گفتم: بله گفت: رضایت¬نامه هم داری؟ گفتم: بله داخل کوله پشتی ام است. شما اسم من را بنویس، الان می¬روم از توی کوله پشتی ام برایت می¬آورم. خلاصه اسم من را نوشت ولی فراموش کرد از من رضایت نامه بگیرد. حدود صد نفری در ورزشگاه تختی(غریوی سابق) جمع بودند. خانواده ها هم برای بدرقه رزمندگان اسلام آمده بودند. من که برای اعزام عجله داشتم، پیش خودم می گفتم: "خدا کنه زود اعزام بشویم چون امکان داره خانواده ام بیایند و مانع اعزام من به جبهه شوند." در این افکار بودم که مسؤول ثبت نام من را صدا کرد، گفت: برادر بیا؛ من هم خودم را سریع پیش مسؤول ثبت نام رساندم گفتم: بفرمائید برادر، ایشان یک لیست اسامی به من نشان داد و گفت: این لیست ۱۰۰نفره اعزام به جبهه است. این لیست تحویل شما و از اینجا به بعد شما مسؤول این گروهان ۱۰۰ نفره هستید، نیم ساعت دیگر حضور و غیاب می¬کنی و همگی با این مینی بوس¬ها می¬روید راه آهن تا من بیایم. می-خواستم بگویم برادر تابحال من مسؤول گروهان نبوده¬ام. بعد با خود فکر کردم اگر بگویم احتمال دارد اسمم را خط بزند، لذا ساکت ماندم. با صدای بلند اعلام کردم همه برادران بیایند اینجا به خط شوند. گروهان که آماده شد حضور و غیاب کردم، رفتیم سوار مینی بوس¬ها شدیم و رفتیم راه آهن. مسؤول ثبت نام آمد برگه ای به من داد و گفت: به این برگه می¬گویند امریه، یعنی بلیط قطار، این هم لیست ۱۰۰نفر که به پیوستش هست. یک ربع دیگر سوار قطار می¬شوید، این قطار شما را به اندیمشک می¬برد. بقیه مسؤولیت هم با خودت است. گفتم: باشد و قبول کردم. بعد مأمور قطار باصدای بلند گفت: همه سوار شوند. من به گروهان اعلام کردم بستون یک، از کوپه یک تا هشت برای گروهان ماست بروید و منظم سوار شوید. هر کوپه ظرفیت 6 نفر داشت، در زمان جنگ به علت تعداد زیاد رزمندگان اعزامی، در هر کوپه باید۸نفر سوار می¬شدند، گاها۱۲نفر هم سوار می¬شدند. خیلی ها هم جا نداشتند در راهرو قطار می ایستادند تا به مقصد برسند. به هرحال قطار به سمت مقصد حرکت کرد. این سفر و مأموریتی بود که من بعنوان مسؤول گروهان ۱۰۰نفره باید ایفای نقش کرده و مسؤولیتم را بی نقص به اتمام می-رساندم. از زمان حرکت قطار تا مقصد، هرکدام از بچه ها پیش من می آمدند و خواسته ای داشتند و باید پاسخ¬گوی خواسته های آن¬ها می بودم. داخل قطار به کم و کیف جنگ فکر می¬کردیم، هیچ-کدام از ما جنگ ندیده بودیم. هر کدام از ما در افکارش، جنگ را طبق ذهنیت خود تجزیه و تحلیل می¬کرد. از مناطق جنگی خبرهای بدی به گوش می رسید، از بمباران و گلوله باران شهرها گرفته تا سقوط شهرها یکی پس از دیگری و هر خبری که می رسید توی روحیه نفرات اثر خیلی بدی می¬گذاشت. در همین فکرها بودیم، متوجه شدم قطار ایستاد و مأمور قطار بلند داد می¬¬زد نماز نماز، همه برای نماز پیاده شدیم. در ایستگاهی قطار توقف کرده بود، هوای صبح کمی خنک بود، وضو گرفتیم و نماز صبح را خواندیم و سریع سوار قطار شدیم. موقعی که قطار حرکت کرد، هوا داشت روشن می¬شد. بعضی ها مجدد خوابیدند و تعدادی هم بیدار بودیم. صدای قطار در میان تونل¬ها وکوه¬ها می پیچید. هیج صدایی غیر از صدای قطار به گوش نمی رسید. مأمور قطار که در راهرو راه می¬رفت با صدای بلند گفت: همه، وسایل خودشان را بردارند نزدیک شهر اندیمشک هستیم باید سریع پیاده شوید. چون امکان بمباران ایستگاه توسط هواپیماهای عراقی¬ها وجود دارد. همین حرف¬ها روحیه بچه ها را تضعیف می¬کرد. از پنجره قطار شهر اندیمشک را می دیدم وقتی وارد ایستگاه اندیمشک شدیم، یک قطار باری دیدیم که داخلش مهمات بوده و بمباران شده بود. قطار به شکل یک آهن پاره در آمده بود. مأمور قطار با صدای بلند می¬گفت: پیاده شوید، زودتر پیاده شوید، لذا سریع پیاده شدیم. شهر اندیمشک مثل یک شهر جنگ زده بود. مردم در حال فرار از شهر بودند. کسی جواب¬گوی کسی نبود. گلوله های توپ بود که بر سر شهر
اصابت می کرد، گرد و غبار و دود به هوا برمی¬خواست. سوت هرگلوله ای می آمد مردم داخل جوی و پناهگاه دراز می کشیدند. در این اوضاع من باید مینی بوس می¬گرفتم تا خودمان را به شهر اهواز برسانیم. از هر کس که سؤال می¬کردم چطوری به شهر اهواز برویم؟ می گفتند: مگر شما دیوانه شدید ما داریم فرار می¬کنیم آن¬وقت شما می¬خواهید بروید اهواز !!! یک نفر گفت: باید با مینی بوس بروید. سراغ چند راننده مینی بوس رفتم تا این¬که دو تا راننده حاضر شدند ما را به اهواز ببرند. من به بچه¬ها گفتم: همه سوار این مینی بوس¬ها شوید تا برویم اهواز، همه را سوار کردم. راه افتادیم به سمت اهواز، در مسیر حرکت¬مان گلوله های توپ در اطراف ما به زمین می¬خورد و صدای انفجارش خیلی وحشتناک بود. بعد از چند ساعت به اهواز رسیدیم. اول شهر، ایست و بازرسی توسط سپاه ایجاد شده بود. ماشین¬ها کنار ایستادند تا تعیین تکلیف بشویم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌺🍃🌺🍃🌺 https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ادامه دارد...
*« وصیت نامه سردار شهید اسماعیل دقایقی»*👇🏻 *▪️ربنا افرغ علينا صبراً و ثبت اقدامنا و انصرنا علي القوم الكافرين.*🤲🏻 *خدايا! امت اسلام را صبر و استقامت عطا فرما تا در مقابل دشمنان خدا و كافران،* *پايداري كنند و سپس بر آنان غلبه كنند.*🙏 خدايا شهادت مي‏دهم كه غير از تو خدايي نيست و محمد (ص) رسول و فرستاده توست و علي (ع) وصيّ رسول خداست. سلام بر خاندان عصمت و طهارت. درود بر خميني كبير و سلام بر روحانيّت معظّم و امت حزب ‏الله. خدايا از تو مي ‏خواهم در هنگامي كه شيطان به سراغم مي ‏آيد، تو اورا دور سازي و مرا قوّت و آرامش عطا فرمايي كه «لا حول و لا قوة الا بالله العليّ العظيم». پدر و مادر گرامي در مقابل شما شرمنده‏ ام كه توفيق خدمت به شما و اجراي حقوق شماخيلي كم نصيبم گشت. بدانيد كه «انّالله و انّا اليه راجعون» انشاءالله خداوند به شما صبر عطا فرمايد و شما از جمله كساني باشيد كه مردم و خصوصاً خانواده شهداء، اسرا ومعلولين را دلداري بدهيد و من هم دعاگوي شما هستم. *همسر محترمه* در اين حدود 5 سال زندگي از خصوصيات خوب تو بهره بردم و مرا بسيار احترام كردي كه لايق آن نبودم. پيوند من و تو با شعار اسلام و ايمان شروع شد و بعد سعي نموديم هر روزمان با روز ديگر متفاوت باشد و احكام اسلام را پياده كنيم و خوب مي‏داني كه راه من در ادامه اين زندگي و سير به عمل در آوردن عقيده به اسلام بوده است.چطور مي‏توانستم در خانه راحت باشم و كاري نكنم، در صورتي كه جان و مال امت مسلمان ايران به سوي جبهه سرازير است. انسان در برخورد با مصائب و مشكلات است كه لذّت ايمان و توجّه به خدا را درك مي‏كند و ا گر رفتن من مصيبتي برايت باشد مي‏داني كه «الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انّا لله و انا اليه راجعون». در تربيت ابراهيم و زهرا سعي خود را بنما؛ براي آنها دعا مي‏كنم و اميدوارم افرادي مفيد براي اسلام و خط ولايت اهل بيت عصمت و طهارت و ولايت فقيه باشند .بعد از من سعي كن با مشورت آقايان علماء در قم مثلاً آقاي راستي يا آقاي كريمي، منطقي‌‏ترين راه را براي خود انتخاب بنمايي كه انشاءالله اگر بهشت نصيبم شد، يكديگر را در آنجا ملاقات كنيم.انشاءالله با صبر و استقامت خود كه خدا بيشتر به تو دهد، اسوه‌ا‏ي درجامعه خود باشي. برادران گراميم و خواهران محترمه براي شما نيز آرزوي صبر و استقامت در پيگيري اهداف اسلامي دارم. انشاءالله بتوانيد با كار و فعاليت، خود را بيش از پيش وقف راه خدا واسلام كنيد. جهاني كه امروز پر از فسق و فجور و خيانت ابرقدرتهاست، تلاش و ايثار مي‏خواهد. در راه حسين (ع) -سيدالشهداء -رفتن، حسيني شدن مي‏خواهد. انشاءالله در پيروي از راه امام امت خميني كبير كه همان راه خدا و قرآن و اهل بيت (ع) است، موفّق باشيد. ديدن برادران رزمنده در خط اول كه با آرامش مشغول نماز هستند و با متانت، نيروهاي دشمن و تانكهاي او را مي‏بينند و با سلاح مختصر با آنان مقابله مي‏كنند، ازتجلّيّات حسيني شدن اين امت است كه مرا به وجد آورده است. حقوق شما را آنطور كه بايد رعايت ننموده‌‏ام كه انشاءالله مرا ببخشيد؛ من هم دعاگوي شما هستم.خدمت كليه اقوام و فاميل و دوستان و آشنايان سلام عرض مي‏كنم و براي آنان توفيق در خط اسلام و قرآن بودن را آرزومندم. قطعاً نتوانسته‌‏ام حقوق شما را به خوبي رعايت كنم. انشاءا… مرا ببخشيد.از همة شما التماس دعا دارم.🤲🏻 *والسلام علي عبادالله الصالحين.* *پاسدار اسماعيل دقايقي🌷🕊️* ❤️❤️❤️❤️ https://chat.whatsapp.com/LsW5fiYr7MrIlA3SEAzRsy ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
🍀 شهید اسماعیل دقایقی (۱۳۶۵-۱۳۳۳ ش) از جوانان مبارز و فعال پیش از انقلاب اسلامی بود. وی در بیست و هشتم دی‌ماه ۱۳۶۵، در شلمچه بر اثر بمباران هوایی رژیم بعثی عراق به شهادت رسید. ⚘⚘⚘⚘⚘⚘ شهید اسماعیل دقایقی در روز بیست و هشتم دی‌ماه ۱۳۶۵، چند ساعت پس از خداحافظی از همسر و فرزندانش، هنگامی که همراه یکی از برادران برای سرکشی و شناسایی عازم محور عملیاتی کربلای ۵ شده بود، در شلمچه بر اثر بمباران هوایی عراق به شهادت رسید. مزار او در زادگاهش بهبهان قرار دارد بخشی از وصیتنامه شهید ...برادران و خواهران محترم: برای شما آرزوی صبر و استقامت در پیگیری اهداف اسلامی دارم. انشاء الله که بتوانید با کار و فعالیت خود را بیش از پیش وقف راه خدا و اسلام کنید. پیش بردن اسلام در جهان، جهانی که پر از فسق و فجور و خیانت ابر قدرتها است، تلاش و ایثار می خواهد در راه حسین، سید الشهداء (ع) رفتن، حسینی شدن را می خواهد. انشاء الله در پیروی از راه امام امت خمینی عزیز که همان راه خدا و قرآن و اهل بیت عصمت و طهارت است موفق باشید @shahid_rahman_medadian 1400/10/28 🌷 https://www.instagram.com/shahid_rahman_medadian/p/CY31YgRq6wB/?utm_medium=share_sheet
شهــادتتون مبارڪ🍂 سالروز شهادت شهیدجهادمغنیه🕊 https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
ای‌رفیقۍکہ‌همه زحمت‌ِماگردنِ‌توست مـامحال‌است‌که دست‌ازسرِتوبرداریم :) ۲۸ دی ماه *هفتمین سالگرد شہادت شهید جهاد مغنیه*💔 ..! تاریخ تولد : 1370/02/12 محل تولد : شهرک طیردبا - لبنان تاریخ شهادت : 1393/10/28 محل شهادت : مزرعة الأمل - قنطیره - سوریه وضعیت تاهل : مجرد محل مزار شهید : بیروت - روضة الشهیدین https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نامت آغازگر سرنوشتت بود چه زیبا جهاد با نامت تداعی شد چه زیبا عشق و خون و خاک قاطی شد❤ تو آسمانی بودی و با جهادت آسمانی تر شدی🕊🌹 https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام امام زمانم 🌻 خدا کند که مرا با خدا کنی آقا؛ ز قید و بندِ معاصی رها کنی آقا دعاے ما به درِ بسته می خورد، ای کاش خودت برای ظهورت دعا کنی آقا بیا که فاطمہ در انتظار دستانت نشسته تا حرمش را بنا کنی آقا 🤲 (عج) ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
📆 🔆امروز ۲۹ دی ماه ۱۴۰۰ مصادف با ۱۶ جمادی الثانی 📖ذکر روز چهارشنبه : یا حی یا قیوم (۱۰۰ مرتبه) ✅ذکر روز چهارشنبه موجب عزت دائمی می‌شود. 🌷سالروز شهادت: 🕊اولین شهید مدافع حرم شهید محرم ترک 🕊شهید مدافع حرم محمود رضا بیضایی 💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹 ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
خدايـا . . . من صدايت مي زنم چرا که جز خودت هيچکس را گره گشاي مشکلاتم نميدانم. من “تو” را دارم و دلي که . يقين دارد به بودنت . . . يقيني که آرامم مي کند : يقين دارم خـدايم مرا رهـا نخواهد کرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حجت الله رحیمی: جنگ نرم مثل خمپاره 60 میمونه،نه صدا داره نه سوت... فقط وقتی متوجه میشی که رفقیت نه مسجد میاد نه! ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
🌷 ▪️از جبهه به سمت تهران برمی‌گشت، راننده‌ی اتوبوس آهنگ ترانه گذاشت تا بدین وسیله خوابش نبرد، ابراهیم برای اینکه کار بد او را گوشزد کند، قرآن را باز و شروع کرد بلند بلند قرآن خواندن! راننده آهنگ را خاموش کرد! این طور هم راننده خوابش نبرد و هم آهنگ پخش نشد✌️ ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
🌹بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹 🌺خاطرات بسیارشیرین،زیبا وجذاب برادر آقای علی عاشوری از رزمندگان دوران دفاع مقدس از استان قم واز همرزمان شهید دکتر چمران تحت عنوان خاکیان افلاکی🌺 هر روز یک قسمت از خاطرات قسمت : ( سوم) https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
قسمت سوم: داخل مینی بوس ها، منتظر بودیم که برادر پاسداری آمد داخل، گفت: مسؤول این افراد کیست؟ بلند شدم گفتم: من، آن برادر پاسدار گفت: بیا پایین، رفتم پایین، مسؤول ایست و بازرسی به من گفت: از کدام شهر آمدید؟ گفتم: از شهر قم، گفت: خوش آمدید. وقتی لیست نفرات همراهم را دید گفت: می¬دانید شهر در زیر آتش دشمن است؟ نباید داخل شهر بروید. شما از این کمربندی می¬روید به یک منطقه می¬رسید به نام "حصیر آباد" آنجا یک مدرسه بنام شهید جلالی هست. در آن مدرسه مستقر می¬شوید و سعی کنید در هر کلاس بیشتر از پنج نفر نباشید، چون احتمال بمباران هوایی و یا فرود گلوله های توپ دشمن هست. برگشتم و سوار مینی بوس شدم و حرکت کردیم. نیم ساعت بعد رسیدیم به مدرسه شهید جلالی، درب را باز کردیم و هر پنج نفر داخل یک کلاس مستقر شدیم. شهر اهواز هم مثل شهر اندیمشک از طرف دشمن، گلوله باران می¬شد و هر گلوله¬ای که به زمین می¬خورد صدای آمبولانس ها به صدا در می آمد. من برای امنیت مدرسه جلوی درب وردی و اطراف نگهبان گذاشته بودم که به نوبت همه بچه ها نگهبانی می دادند و کلاس¬های ورزشی هم برقرار کردم. نکته جالب¬ این بود ما که برای جنگ با دشمن آمده بودیم، هیچ سلاحی به همراه نداشتیم بجز دوتا ام یک و یک قبضه برنو که بچه ها با خودشان آورده بودند و چند فشنگ کهنه! که این فشنگ¬ها هم ممکن بود بزنند(عمل بکنند) یا نه! با اسقرار در این مدرسه، کم¬کم مشکلات ما داشت شروع می¬شد. یکی از این مشکلات، رو به اتمام شدن تغذیه بود. هرکس برای تهیه آذوقه، با پولی که به همراه داشت، به مغازه¬های اطراف مدرسه می¬رفت خوردنی تهیه می¬کرد و بر می¬گشت. خیلی ها هم پولی برای تهیه آذوقه نداشتند باید فکری برایشان می¬کردم. انگار نهاد و سازمان و تشکیلاتی هم نبود تا از ما سراغی بگیرد و از وضعیت ما با خبر شود! دیگر بی آذوقه بودن حسابی داشت اذیت می¬کرد. لذا تصمیم گرفتم به دیدار فرمانده سپاه اهواز بروم و مشکلاتمان را با ایشان در میان بگذارم. با یکی از دوستان به سپاه اهواز رفتم. اول راه نمی¬دادند. با خواهش و تمنا با یک "برادر دژبان راهنما" رفتیم داخل، مسؤول دفتر فرماندهی سپاه اهواز گفتند: فرماده جلسه دارند. اگر کارتان واجب است صبر کنید تا جلسه تمام شود. چون چاره¬ای غیر از این انتظار نداشتیم، دو ساعتی نشستم تا جلسه تمام شد، به ما اجازه دادند رفتم داخل، فرمانده سپاه اهواز ابتدا با برخوردی بسیار خوب از من استقبال کرد و بعد از احوال پرسی و گرفتن اطلاعات از کم و کیف نیروهای مستقر در مدرسه، گفت: برای این¬که من کاری برای شما انجام بدهم، اول باید بیایم نیروهای شما را از نزدیک ببینم و شرط دومش این بود گفت: اگر شما تحت نظر سپاه اهواز قرار بگیرید کمکتان می¬کنم. من که جز این راه، چاره ای نداشتم قبول کردم. گفتم: هرچه شما بفرمائید. ما برگشتیم به مدرسه شهید جلالی؛ فرمانده سپاه اهواز نزدیک ظهر آمد وضعیت ما را بررسی کرد و گفت: تا وقت نماز امروز مشکل آذوقه شما را حل می¬کنم. با رفتن ایشان مشکل آذوقه ما حل شد و همه روزه از سپاه اهواز صبحانه و ناهار و شام برای ما می¬آوردند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌺🍃🌺🍃🌺 https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ادامه دارد
🌱 هدیه به امام باقر ؏♥️ به نیابت از شهیدمحمودرضابیضایی و داداش مصطفے✨ متولد۱۸آذر۱۳۶۰ تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را در تبریز گذراند 📖 در دوره تحصیلات دبیرستان به عضویت پایگاه مقاومت شهید بابایی، مسجد چهارده معصوم ؏ شهرک پرواز تبریز درآمد🍃 و حضور مستمر در جمع بسیجیان پایگاه، اولین بارقه‌های عشق به فرهنگ مقاومت و ایثار و شهادت را در او به وجود آورد🥀 با آغاز جنگ در سوریه از سال۹۰ برای دفاع از حرم‌های آل الله ؏ و یاری جبهه مقاومت، آگاهانه عازم سوریه شد🖐🏻 اعزام‌های داوطلبانه مکرر و حضور مداوم در جبهه سوریه، روحیه رزمندگی را در وجودش تثبیت کرده بود و در۲سال آخر حیات ظاهری خود، به معنی واقعی کلمه زندگی یک رزمنده را داشت! به خاطر تعلقی که از نوجوانی به ثبت اسناد میراث دفاع مقدس داشت، در جبهه سوریه نیز به جمع‌آوری اسناد جنگ همت گماشته بود ✨و در هر بار بازگشت به ایران، آثاری از جنگ از جمله تصاویری که با دوربین خود ثبت کرده بود و آثاری که از تکفیری‌ها در صحنه‌های درگیری بجا مانده بود را همراه داشت🌱 اوج توفیقات خود در این جبهه را حضور در عملیاتی می‌دانست که در تاسوعای سال ۹۲ در منطقه «حجیره» برای آزادسازی کامل اطراف حرم مطهر حضرت زینب (س) انجام گرفت و منجر به پاک‌سازی حرم تا شعاع چند کیلومتری از لوث وجود تکفیری‌ها شد! در آخرین اعزام خود در دی‌ماه ۹۲ به یکی از یاران نزدیک خود اعلام کرد که این سفر برای او بی‌بازگشت است و از دو ماه پیش از اعزام به دنبال هماهنگی برای محل تدفین خود بود.