#بهوقتخاطره
#شهیدبابکنوری
پدࢪشھید:
«وقتے بابڪ
مےخواست بره سوریہ من گفتم ڪہ بابڪ دیگہ برنمیگرده
بابڪ شھید میشہ...
او مےگوید: موقـع خداحافظے نای بلند شدن نداشتم..
من و بابڪ با چشم هایمان از همدیگر خداحافظے ڪردیم ومن از پشت سر پسرم را یڪ دل سیر نگاه ڪردم...
خواهرش مےگوید: وقتے
بابڪ سوار ماشین شد و رفت من و مادرم خیلے گریہ مےڪردیم ڪہ دیدیم بابڪ برگشت و گفت: خواهش مےڪنم گریہ نڪنید این جوری اشڪهاتون همیشہ جلوی چشمامہ..
بابڪسہ بار و رفت و برگشت و دفعہ چھارم ما رو خنداند و رفت..