☀️
اشعه مستقیم آفتاب می گداختش، میدانست که پدر هم در زیر همین گرمای طاقتفرسا مشغول به کار است،✨ با ارّه ای نسبتاً بزرگ به جان درختان خشک و بر زمین ریخته باغ افتاده بود،🌾صاحب باغ که آمد از کار دست کشید و به تنه کوچک درخت پرتقال تکیه زد و نگاهش را به سمت او روانه ساخت، با این که هوا گرم است امّا خوب کار کردهای، آفرین،در این دو ماه چهره باغ عوض شده،🌱
میدانم کم است، میدانم، امّا چه میشود کرد، بیا بگیر، این هم دستمزد این مدّت،🌾
مغنیه به آرامی جلو رفت و از صاحب باغ تشکر کرد، از باغ که بازگشت مستقیم رفت پیش روحانی روستا و گفت: میدانم کم است، امّا با خودم عهد بسته بودم همه دستمزدم را بدهم به شما که برای ساخت مسجدِ روستا خرج کنید.🦋☑️
🌷شهید حاجعماد مغنیة🌷
#یادش_با_صلوات
#خاطراتشهدا
مارا در فضای مجازی دنبال کنید
⤵️⤵️⤵️⤵️
@rafiq_shahidam
#همراه_شهدا
میگفت:
بچه که بودم پیرمردی در کوچه
روی زمین سرد خوابیده بود و نمیتوانستم
کمکش کنم!
آن شب رختخواب آزارم داد
از فکر پیرمرد و روی زمین سرد خوابیدم
تا شریک رنجش باشم
سرما به بدنم نفوذ کرد و مریض شدم اما
روحم شفا پیدا کرد، چه مریضی لذت بخشی...!☑️
🕊شهیدمصطفیچمران🌱
#یادش_با_صلوات
#خاطراتشهدا
⤵️⤵️⤵️⤵️
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9