eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
1.5هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
10.8هزار ویدیو
122 فایل
🌻مشڪݪ ڪارهاے ما اینست ڪہ بـراے رضاے همہ ڪار میڪنم اݪا رضاے خدا . @rafiq_shahidam #شهید_ابراهیم_هادی #رفیق_شهیدم ارتباط با خادم کانال 👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت دوست هایم وقتی توی خیابان من و ایوب را با هم می دیدند، می گفتند: "تو که می خواستی با جانباز ازدواج کنی پس چی شد؟؟" هر چه می گفتم ایوب هم است، باورشان نمی شد. مثل خودم، روز اول خواستگاری. بدن ایوب پر از تیر بود و هر کدام هم برای یک عملیات. با های توی سینه اش مشهور شده بود. آنها را از با خودش داشت. از وقتی ترکش به قلبش خورده بود تا اتاق عمل، چهل و پنج دقیقه گذشته بود و او زنده مانده بود. روزنامه ها هم خبرش را نوشتند، ولی بدون اسم تا خانواده اش نگران نشوند. همان عملیات فتح المبین تعدادی از ها زیر آتش خودی و دشمن گیر می افتند،طوری که اگر به توپخانه یک گرای اشتباه داده می شد، رزمنده های خودمان را می زد. ایوب طاقت نمی آورد، از فرمانده اجازه می گیرد که با ماشین برود جلو و بچه ها را بیاورد... چند نفری را می رساند و بر می گردد. به مجروحی کمک می کند تا از روی زمین بلند شود، کنارشان منفجر می شود.ترکش ها سرِ آن مجروح را می برد و بازوی ایوب را. موج انفجار چنان ایوب را روی زمین می کوبد که اشهدش را می گوید. سرش گیج می رود و نمی تواند بلند شود. کسی را می بیند که نزدیکش می شود.می گوید بلند شو. و . ایوب بازویش را که به یک پوست آویزان شده بود، بین کش شلوار کردیش می گذارد و تا خاکریز می رود می گفت: _ من از بازمانده های هستم. این را هر بار می گفت...، صدایش می گرفت و اشک در چشمانش حلقه میزد. دکترها می گفتند سردرد های ایوب برای آن است که توی سرش جا خوش کرده اند... از شدت درد می شد و چشمانش را می پوشاند. برای آنکه آرام شود سیگار می کشید. روز خواستگاری گفتم که از سیگار بدم می آید، قول داد وقتی عمل کند و دردش خوب شود، سیگار را هم بگذارد کنار. دکترها موقع عمل به جای سه تا، پنج تا ترکش دیدند که به قسمت حساسی از نزدیک بودند. عمل سخت بود و یک اشتباه کوچک میتوانست ایوب را بگیرد. وقتی عمل تمام شد،... دکتر با ذوق دور ایوب تازه به هوش آمده می چرخید. عددهایی را با دست نشانش می داد و ایوب که درست می گفت، دکتر بیشتر خوشحال می شد به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀رمان #واقعی ✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت #بیست_ودوم و
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت از آموزش و پرورش برای ایوب نامه آمده بود که باید برگردی سر شغلت، یا بابت اینکه این مدت نیامده ای، پنجاه هزار تومان خسارت بدهی. پنجاه هزار تومان برای ما خیلی زیاد بود. گفتم: + بالاخره چه کار میکنی؟ _ برمیگردم سر همان معلمی، اما نه توی شهر، می رویم اسباب و اثاثیه مان را جمع کردیم رفتیم ، روستایی که با یک ساعت و نیم فاصله داشت. ایوب یا بود یا یا می فرستاد یا هر روز صحبت می کردیم. چند روزی بود از او خبری نداشتیم. تنهایی و بی هم زبانی دلتنگیم را بیشتر می کرد. هدی را باردار بودم و حالت تهوع داشتم. از صدای مارشی، که تلویزیون پخش می کرد معلوم بود شده. شب خواب دیدم ایوب می گوید "دارم می روم " شَستم خبر دار شد دوباره شده. صبح محمد حسین را بردم توی حیاط و سرش را با دوچرخه اش گرم کردم. خودم هم روی پله ها نشستم و دستم را گذاشتم زیر چانه ام. نمیدانم چه مدت گذشت که با صدای _"عیال، عیاااااال" گفتن ایوب به خودم آمدم. تمام بدنش باندپیچی بود. حتی روی چشم هایش گاز استریل گذاشته بودند. + چی شده ایوب؟ کجایت زخمی شده؟ _ میدانستم هول می کنی، داشتند مرا می بردند بیمارستان مشهد. گفتم خبرش به تو برسد نگران می شوی، از برادرها خواستم من را بیاورند شهر خودم، پیش تو.. شیمیایی شده بود با مدتی طول کشید تا برگشت. توی بیمارستان آمپول بهش تزریق کرده بودند و شده بود. پوستش داشت و نفس می کشید. گاهی فکر می کردم ریه ی ایوب اندازه یک هم قدرت ندارد و هر لحظه ممکن است نفسش بند بیاید. برای ایوب فرقی نمی کرد. او رفته بود همه را یک جا بدهد و خدا از او می گرفت. . نفس های ثانیه ای ایوب از زندگیمان شده بود. تا آن وقت از شیمیایی شدن فقط این را می دانستم که روی پوست های ریز و درشت می زند. دکتر برای تاول های صورتش دارو تجویز کرده بود. با اینکه دارو ها را می خورد ولی تاول ها بیشتر شده بود. صورتش می شد و از زخم ها می آمد. را با زد تا زخم ها نکند. وقتی از سلمانی به خانه برگشته بود خیلی گرفته بود. گفت: _"مردم چه شده اند، می گویند تو که خودت جانبازی، تو دیگر چرا؟؟" به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
خون با برکت 🔸 یک سالی از شهادت آقاجواد می‌گذرد. تلفن خانه به صدا در می‌آید. خانمی که از تماس با موبایل شهید، جواب نگرفته است، سراغ آقاجواد را می‌گیرد: 🔹 با آقای کار دارم! ▫️ایشان، نیستند. 🔹 می‌شود شماره‌ای بدهید تا با ایشان تماس بگیریم؟ ▫️امرتان چی هست؟ 🔹 از سازمان انتقال پلاسمای خون تماس می‌گیرم، آقای قبلا چند بار به این مرکز مراجعه کرده‌اند و پلاسمای خود را برای بیماران نیازمند اهدا نمودند، اما اکنون مدت‌هاست که دیگر مراجعه‌ای به این مرکز نداشتند، می‌خواستیم ببینیم آیا تمایلی برای مراجعه مجدد دارند؟ ▫️ببخشید! ایشان همه خونش را یک‌جا برای امر دیگری اهدا نمودند. 🔹 متوجه نمی‌شوم! ▫️ آقای به رسیده‌اند! 🔹 (چند ثانیه سکوت می‌کند و بعد با تعجب و لحنی حزین می‌گوید:) شده‌اند؟ خدای من! کجا؟ چطوری؟ ▫️ برای . برای امنیت کشور...
4.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرازیر شدن در روز از سنگی که امام روی آن بود‼️ ➖➖➖➖➖➖➖
10.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دریای خون!/۶۰هزار خون ریخت 🔹حمله به غزه داستان ۱۰ هزار نفری است که عکس آن‌ها روی مجله‌های غربی مثل تایم نمی‌رود، داستان انسان‌هایی که تفاوت رنگ چشمانشان مجوز مرگ آن‌ها را امضا کرد! مظلوم
مظهر جراحتی است که بر قلب امت اسلام وارد شده است و این جراحت را جز به‌ نمي‌توان شست. 🥀 ❤️ 🆔 @rafiq_shahidam
هدایت شده از کانال کمیل
بسم رب الشهداء و الصدیقین 🕊️ ، عید بندگی و دلدادگی، امسال با شمیم دلنشین گره خورده است..🍃 چه سعادتی بالاتر از اینکه در این روز عزیز، دلهایمان را قربانی راه عشق و ایثار کنیم، همان راهی که با خون خود ترسیم کرد. ❤️ جان!در این روز پربرکت، یاد و خاطره تو و همه عزیزی که جان خود را فدای اسلام و میهن کردند، گرامی می‌داریم. عید قربان است و ما می‌خواهیم نفس سرکشمان را ب یاد شما ذبح کنیم تا ب مقام قرب الهی نائل شویم.💫 نیز روز موعود است، روز یار... 💚 باشد که ب برکت شهدا و دعای خیر شما، این جمعه، جمعه باشد و چشمانمان ب جمال دل‌آرای مولا روشن شود. 🌟 ✨عید بندگی مبارک،🕊️ التماس دعا 🤲🏻 🕋 🌷 ↙️ https://eitaa.com/kanalkomeiliha