eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
1.3هزار دنبال‌کننده
13هزار عکس
8هزار ویدیو
87 فایل
🌻مشڪݪ ڪارهاے ما اینست ڪہ بـراے رضاے همہ ڪار میڪنم اݪا رضاے خدا . @rafiq_shahidam #شهید_ابراهیم_هادی #رفیق_شهیدم ارتباط با خادم کانال 👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 🌻 چادر رو روی دستم گذاشتم و شال سرمه ای رنگم رو به شکل لبنانی بستم . برای بار آخر توی آینه به خودم نگاهی انداختم و چادرم رو پوشیدم . از اتاق خارج شدم و به سمت آشپزخونه رفتم ، از فرصت استفاده کردم و لقمه ای گرفتم و توی دهنم چپوندم . با شنیدن صدای مامان به سرفه افتادم که خودش رو سریع بهم رسوند و چند باری پشت کمرم زد . + چقدر میخوری تو ! برو که دیرمون میشه ها ... لبخندی زدم و با برداشتن تکه نونی سریع از خونه خارج شدم . صندلی عقب نشستم و رو به کاوه گفتم : - روشن کن الان مامان میاد . استارت زد و یکم جلوتر از در خونه ایستاد . مامان بعد از چند دقیقه سوار شد و کاوه با بسم الهی شروع به حرکت به سمت محضر کرد . بعد از نیم ساعت به محضر رسیدیم کاوه ماشین رو خاموش کرد و من همراه بابا و مامان پیاده شدم . با دیدن ماشین آقا مرتضی تپش قلبم دوچندان شد و استرس تمام وجودم رو فرا گرفت . همراه با مامان از پله ها بالا رفتیم و وارد اتاق کوچکی شدیم . مامان با دیدن مادر مژده به سمتش رفت و شروع کرد به سلام و احوالپرسی . سرم رو که بلند کردم با بهار و آیه و راحیل روبرو شدم ، اون لحظه آرزو داشتم زمین دهن باز کنه و من رو ببلعه . لبخندی مصنوعی زدم و به سمتشون قدم برداشتم . راحیل پیش دستی کرد که با مهربونی دستش رو فشردم و لبخندی به روش پاشیدم . سلام علیکی کردم و به سمت آیه رفتم ، با مهربونی در آغوش گرفتم و چند کلمه ای زیر گوشم گفت که باعث خندم شد . در آخر با بهار دست دادم و سلام و علیکی کردم . مژده دل تو دلش نبود و مدام دستاش میلرزید با خنده کنارش نشستم و قرآن روبرویم رو باز کردم . - النحال سنتی فمن رغب سنتی ... نتونستم ادامه بدم و خنده ریزی کردم . مژده نیشگونی از بازوم گرفت . + مروا الان وقت شوخی کردنه ؟! وای مروا خیلی استرس دارم نمی دونم چم شده . الان قلبم میاد توی دهنم ... پاهاش از استرس مدام تکون میخورد دستم رو ، روی شونش گذاشتم . - استرس چی رو داری آخه ؟! بابا تو که به عشقت رسیدی ، دیگه چی از خدا میخوای ؟! بد به دلت راه نده عزیزم . نگاهم رو از مژده گرفتم و به بهار و آیه دوختم با لبخند بهم خیره شده بودند ، لبخندی زدم و با خجالت به آینه و شمعدون خیره شدم . این همه مهربونی رو کجای دلم بزارم ! اصلا به روم نیاوردن ، اصلا .. &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c