eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
1.3هزار دنبال‌کننده
13هزار عکس
7.9هزار ویدیو
87 فایل
🌻مشڪݪ ڪارهاے ما اینست ڪہ بـراے رضاے همہ ڪار میڪنم اݪا رضاے خدا . @rafiq_shahidam #شهید_ابراهیم_هادی #رفیق_شهیدم ارتباط با خادم کانال 👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 اما هر کاری کردم نتونستم از فکرش در بیام. همش صدای گریه کردنش توی گوشم بود... و چشمای اشکیش برام تداعی میشدن . چندین بار سوره حمد رو خوندم ولی هیچی متوجه نشدم. بالاخره نماز صبح رو بعد از ۲۰ دقیقه تموم کردم. کلافه بودم. از کی ؟ از چی ؟ از کجا ؟ نمیدونم. اینجوری نمیشه آراد. تو حق نداری به یه دختر نامحرم فکر کنی... اسم خودت رو گذاشتی مسلمون در حالی که نمیتونی نَفست رو کنترل کنی؟! همونجا با خودم عهد بستم که جز در مواقع اضطراری، طرفش نرم. به عنوان تنبیه، برنامه اینستاگرامم که حدود سه هزارتا دنبال کننده رو داشتم پاک کردم و دوباره شروع کردم به نماز خوندن... × ‌قبول باشه . به سمت صدا برگشتم ، لبخندی زدم. + قبول حق . بنیامین جان هرچه زودتر باید حرکت کنیما. ساعت چنده ؟ × آره ، تا به ظهر نخوردیم باید راه بیوفتیم. ساعت ۵ صبحه... + خیلی خب . با آیه تماس میگیرم میگم وسایل هاشون رو جمع کنن. توهم ماشین رو آماده کن تا حرکت کنیم. × چشم ، فعلا. تسبیحات اربعه رو گفتم و پس از خوندن دعای عهد از نمازخونه خارج شدم. به سمت ماشین حرکت کردم که دیدم مروا و آیه صندلی عقب نشستند. مروا سرشو به شیشه تکیه داده بود و به بیرون خیره شده بود. تا چشمش به من افتاد، بهم خیره شد. یه دو دلی و شک خاصی توی چشم هاش موج میزد که منو می ترسوند... افکارم رو پس زدم . اخمی روی پیشونیم نقش بست. سرعتم رو سریع تر کردم و به ماشین رسیدم. سوار ماشین شدم و با بسم اللهی حرکت کردیم. &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c