🕊🌹#زیارتنامه_شهدا🌹🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🕊🌷
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
#یادشان_باصلوات🌹
❤❤❤❤
@rafiq_shahidam96
❤❤❤❤❤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
*﷽*
در مکتب ولایت
در محضر امام عسکری (ع)
راه امام ، کلام امام
🌻امام حسن عسکری (ع)🎤
به خدا سوگند؛ مهدی(عج) آنگونه نهان خواهد گشت که هیچ کس در زمان غیبت او، از گمراهی و هلاکت نجات نخواهد یافت؛
مگر آنان که خدای عزّوجل بر اعتقاد به امامت آن حضرت(عج)، پایدارشان دارد و در دعا برای تعجیلِ فرج مقدسش، موفقشان فرماید.
📚: دلائل الامامه،ص48
هدیه به امام حسن عسکری(ع) صلوات
🌷🌷🌷🌷🌷
#روایت_عشق 💌
#ازبابڪ_بگو
نصفهشب #بابڪ فرماندهگردانرواز خواببیدارمیڪنهمیگه:من فرداشهید میشم،بهخانوادمبگوحلالمڪنن
فرماندهمیگه:
حرفالڪینزنبروبزاربخوابیم
میخوابهوخوابمیبینهڪهبابڪ شهید شده وازخوابمیپرهپیشخودشمیگه نڪنهفردا #بابڪ شهیدبشه...نقشه میڪشهڪهصبحبهرانندهپشتیبانی بگه به یهبهانهایبابڪروباخودشببره عقب و یهجاییجاش بزاره
دوبارهمیخوابهصبح ازخواببیدارش میڪننومیگنبایدآتشبریزیم روسر دشمنو.......
تواینشلوغیهانقشهاشیادشمیره.چند ساعتبعد بچههاشهید میشن...
فرماندهگردانتازهیادحرفهایشبقبل بابڪ وخوابشونقشه اش میافته
#شهـღـیدبابڪنوری🌷
یاد عزیزش با صلوات
🎤 راوی: همرزم شهید
❤❤❤❤
@rafiq_shahidam96
*﷽*
در مکتب ولایت
در محضر امام زین العابدین (ع)
🌻امام سجّاد علیه السلام:
🌱مردمانی که در زمان غیبت مهدی(عج) به سر می برند و معتقد به امامت او، و منتظر ظهور هستند از مردان همه ی زمان ها برترند.
📚: بحارالانوار، ج52، ص122
#اللّهُمّ_عَجّلْ_لِوَلیّکَ_الفَرج
هدیه به امام سجاد (ع) صلوات
❤❤❤❤
@rafiq_shahidam96
#شهیدانه 💚🖇
«امربهمعروفونهیازمنکرشهیدابراهیمهادی»
بااتوبوس🚌راهیتهرانبودیمبیشتر
مسافریننظامیبودندرانندهبهمحض
خروجازشهرصداینوارترانهرازیادکرد.
🌸ابراهیمچندبارذکرصلواتداد.📿
بعدهمساکتشدامابسیارعصبانیبود.
ذکرمیگفتدستانشرابههمفشار
میدادوچشمانشرامیبست.
📼حدس،زدمبهخاطرنوارترانهباشد.
گفتم:میخوایبرمبهشبگم؟گفت:
قربونتبروبهشبگوخاموششکنه.
رانندهگفت:نمیشهخوابممیبره.
منعادتکردمونمیتونم.😐
برگشتمبهابراهیممطلبراگفتم.
فکری💭بهذهنشرسیدازتویجیبش
قرآنکوچکشرادرآوردوباصدای
زیباشروعبهقرائتآنکرد📖
✨همهمحوصوتاوشدندراننده
همچنددقیقهبعدنوارراخاموشکرد
ومشغولشنیدنآیاتالهیشد😍
❤❤❤❤
@rafiq_shahidam96
❤❤❤❤❤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #چهل_سوم
#فصل_هفتم
به هول از جا بلند شدم و دویدم به طرف اتاقی که مادرشوهرم آنجا بود. داشت از درد به خود می پیچید.
دست و پایم را گم کردم. نمی دانستم چه کار کنم. گفتم: «یک نفر را بفرستید پی قابله.»
یادم آمد، سر زایمان های خواهر و زن برادرهایم شیرین جان چه کارهایی می کرد.
با خواهرشوهرهایم سماور بزرگی آوردیم و گوشه اتاق گذاشتیم و روشنش کردیم. مادرشوهرم هر وقت دردش کمتر می شد، سفارش هایی می کرد؛
مثلاً لباس های نوزاد را توی کمد گذاشته بود یا کلی پارچه بی کاره برای این روز کنار گذاشته بود.
چند تا لگن بزرگ و دستمال تمیز هم زیر پله های حیاط بود.
من و خواهرشوهرهایم مثل فرفره می دویدیم و چیزهایی را که لازم بود، می آوردیم.
بالاخره قابله آمد.
دلم نمی آمد مادرشوهرم را در آن حال ببینم، پشتم را کردم و خودم را با سماور مشغول کردم که یعنی دارم فتیله اش را کم و زیاد می کنم یا نگاه می کنم ببینم آب جوش آمده یا نه، با صدای فریاد و ناله های مادرشوهرم به گریه افتادم. برایش دعا می خواندم.
کمی بعد، صدای فریادهای مادرشوهرم بالاتر رفت و بعد هم صدای نازک و قشنگ گریه نوزادی توی اتاق پیچید.
همه زن هایی که دور و بر مادرشوهرم نشسته بودند، از خوشحالی بلند شدند.
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋
🌻|پیج اینستاگرام شهید ابراهیـم هادی :
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
🌻|ڪانال شهیـد ابـراهیـم هادی ایـتا:
*@rafiq_shahidam96 *
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💠ماجرای جالب گفتوگوی شهید #محمدخانی با تکفیریها
یکی از بیسیمهای تکفیریها افتاد دست ما. سریع بیسیم را برداشتم. میخواستم بد و بیراه بگم🔥.
🌷عمار(شهید محمدخانی) آمد و گفت که دشمن را عصبانی نکن.
گفتم پس چی بگم به اینا؟!
🌷گفت: «بگو اگه شما مسلمونید، ما هم مسلمونیم. این گلولههایی که شما به سمت ما می زنید باید وسط اسرائیل فرود میومد...»
سوال کردند شما کی هستید و چرا با ما میجنگید؟
🌷گفت: «به اونها بگو ما همونهایی هستیم که صهیونیستها رو از لبنان بیرون کردیم.
ما همون هایی هستیم که آمریکایی ها رو از عراق بیرون کردیم.
ما لشکری هستیم از لشکر رسول الله...
هدف نهایی ما مبارزه با صهیونیستها و آزادی قبله اول مسلمون ها، مسجدالاقصی است...✊
..بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت اذان..
بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیریها تسلیم ما شدند. میگفتند «از شما در ذهن ما یک کافر ساخته اند.»❤️
کتاب «عمار حلب»، زندگینامهی
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
❤❤❤❤
@rafiq_shahidam96
❤❤❤❤❤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c