#روایت_عشق💌
اگر مهدی نبود هرگز جنگ ما قداست پیدا نمیکرد. فرماندهی درجنگ امامت بود نه هدایت...
قلههای شهید دفاع مقدس، نورانی بودند. اینها ذرات وجود نورانی امام راحل را گرفتند و در واقعیت تکثیرکننده وجود امام خمینی (ره) بودند، منتشرکننده وجود امام راحل در دفاع مقدس بودند.
از اینرو این تحول و سرعت در این تحول اساسش بهدلیل مدیریت بالا، مقدس و والای شهیدان ما بود.
انسان صالح، انسان پاک و انسان مخلص وقتی در راس قرار بگیرد، تاثیرش اینگونه خواهد بود.
دلیل این تحول این بود، انسانهای پاکی مثل مهدی باکری و حمید باکری منشاء این تحول بزرگ شدند.
🌷25 اسفند سالروز شهادت سردار مهدی باکری گرامی باد🕊
یاد عزیزشان با #صلوات
❤❤❤❤
@rafiq_shahidam96
#روایت_عشق 💌
سردار شهید محمود رضا بیضایی
معمولا من و محمود رضا در اتاق پذیرایی درس می خواندیم .
پذیرایی ما اتاق بزرگی بود که فقط مواقعی که مهمان داشتیم و یا زمانی که قصد درس خواندن داشتیم اجازه ورود به آنجا را داشتیم .
یک شب بعداز نصف شب برای درس خواندن به اتاق پذیرایی رفتم و دیدم قبل من محمود رضا آنجاست . اما نه برای درس! داشت نماز می خواند . آن موقع 13 سالم بود جا خوردم . آمدم بیرون و رفتم به اتاق خودم .
فردا شب باز محمود رضا در پذیرایی بود و در حال نماز . چند شب پشت سر هم همین طور بود .
یک شب در نظر گرفتمش ، حدود دو ساعت طول کشید . صبح بهش گفتم : نماز شب خواندن برای تو ضرورتی ندارد .
کمبود خواب پیدا می کنی ! در مدرسه چرت می زنی ! تازه گذشته از آن تو هنوز خیلی سنت پایینه و شاید نماز های یومیه هم بر تو واجب نشده باشد ، چه برسه به نماز شب ، آن هم اینجوری .
صحبت که کردیم فهمیدم یکی از دوستان طلبه اش در مورد فضیلت نماز شب برای محمود رضا صحبت کرده و محمود رضا چنان از حرف های آن طلبه تحت تاثیر واقع شده بود که تا یک هفته مرتب نماز شب را ادامه می داد .
اما به هر حربه ای بود مانعش شدیم و فعلا از نماز شب خواندن منصرفش کردیم !ولی هنوز چهره و حالت زیبای نو جوانانه اش سر نماز شب را فراموش نمی کنم .
یاد عزیزش با صلوات
❤❤❤❤
@rafiq_shahidam96
🌷 #شهادت به شرط #رعایت 🕊
#روایت_عشق 💌
از همان کودکی ، به بچه ها یاد داده بودیم که به شدت از گناه دوری کنند . مثلا اگر قرار بود به مجلس عروسی برویم و مجبور بودیم در آن عروسی برویم به خاطر صله رحم ، موقع شام می رفتیم که تمام شده باشد . در رادیو وتلویزیون هم اگر احساس می کردیم که موسیقی ای پخش می شود که شرعا گوش دادنش صحیح نیست ، صدا را قطع می کردیم و اینها باعث می شد که رسول ، مسایل دینی را بیاموزد . یادم می آید یک بار زمانی که بچه بود ، سوار تاکسی شدم و راننده موسیقی حرام گذاشته بود . یکهو دیدم رسول گوش هایش را گرفته و سرش را بین دستانش پنهان کرده و انداخته پایین . گفتم : چیه مامان !!! گفت : گناه دارد نمی خواهم بشنوم .
یاران حاج قاسم
مدافعان حرم
شهید محمد حسن(رسول) خلیلی
یاد عزیزش با صلوات
❤❤❤❤
@rafiq_shahidam96
#روایت_عشق 🎤
دیشب تو جمع بعضى از رفقا صحبت از دلاوریهاى آقا مهدى بود ، به دوستان گفتم مهدى تو این دنیا نمیمونه ، دل کنده است و آرزو داره تو این مسیر شهید بشه ، امروز ساعت ١٠/٥ صبح حاج آقا مجتبى توسلى خبر شهادت آقا مهدى رو بهم داد ، اصلاً تعجب نکردم انگار آماده ى شنیدن این خبر بودم ، آخه چند ماه پیش اقا مهدى رو تو داروخانه اتفاقى دیدم ، عرض کردم شما اینجا کارهاى بسیار مهمى در دست داشتى که همه این کارها خدمت به انقلاب و باعث خشنودى دل حضرت آقاست ، اگر میشه شما نرو و این کارها رو به سرانجام برسون ، آقا مهدى با یه خنده ى پر معنا گفت حاجى این سفره ى شهادت هم مثل سفره اى که در ایام دفاع مقدس پهن بود ، جمع میشه و حسرتش برامون میمونه ، میرم به تکلیفم عمل کنم ، شاید سر این سفره خداوند متعال شهادت را نصیبم کنه .
آقا مهدى عزیز و نازنین که لقبِ شیر سامرا را گرفته بود در دفاع از حرمین عسگرین علیهم السلام، به خیل شهداء پیوست و به آرزوی دیرینه اش رسید ، امشب یکى از همرزمانش در تماسى که از عراق داشتند میگفت : آقا مهدى تا لحظه هاى اخرش صدا میزد یا حسین ، یا حسین .... خدا کند ما نیز رهرو راه این عزیزان باشیم !
شیر سامرا ، مدافع حرم
#سردار_شهید_مهدی_نوروزی
یاد عزیزش با صلوات
❤❤❤❤
@rafiq_shahidam96
#روایت_عشق 💌
🕊️ عجیبترین پیکری که دشمن بعثی را مبهوت کرد !
شهیدی با دست مصنوعی در قلب میدان نبرد ...
والله ان قطعتمو یمینی ...
🌷 شهدا شرمندهایم 😔😭*
یاد ۱۷۵شهید غواص_خط_شکن صلوات
#روایت_عشق 💌
روایاتی از سردار دلها سلیمانی عزیز
مراسم بزرگداشتی برای شهید حاج احمد کاظمی در نجفآباد برگزار کرده بودند که سخنران آن مراسم شهید سلیمانی بود. بعد از پایان مراسم حاج قاسم به ما گفت چند نفر بچههای لشگر نجف اشرف که جانباز هستند در همین نزدیکی زندگی میکنند، آدرس منازل این بچهها را بگیرید تا برویم به آنها سر بزنیم، به شهید پورجعفری هم گفت که غذا بگیرید تا ناهار در منزل یکی از این جانبازان بخوریم. مسئولین برگزارکننده مراسم شهید کاظمی به حاج قاسم گفتند که ما تهیه ناهار دیدیم ولی حاجی از ایشان عذرخواهی کرد. خلاصه غذا را گرفتیم و به منزل یکی از جانبازها رفتیم و با هم ناهار خوردیم. خانواده جانباز به حاج قاسم شکوِه کردند که مگر در منزل ما غذا پیدا نمیشد که شما زحمت کشیدید غذا گرفتید؟ حاجی گفت ما میخواستیم ناهار را بیرون بخوریم، گفتیم با شما دور هم بخوریم. بعد از آنجا به منزل چند جانباز دیگر رفتیم. خاطرم هست شهید پورجعفری به سردار تذکر داد که جلسه شورای امنیت دارید، دیر میشود. حاج قاسم گفت مهم نیست، اول به منازل جانبازان برویم بعد هم به شورای امنیت میرویم. معمولا هدایایی را هم به این عزیزان تقدیم میکرد
🎤 راوی: سردار شجاعی
❤❤❤❤
@rafiq_shahidam96
❤❤❤❤❤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#روایت_عشق💌
در جبهه هر بار كه از مريم ۳ساله
و على ۳ماههاش صحبت مى شد
مى گفت:
آنها را به اندازه اى دوست دارم
كه جـاى خدا را در دلم تنگ
نكنند.
#شهـیداحـمدکشـوری
❤❤❤❤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#روایت_عشق 💌
علاقه من به مادرم و شاید هم علاقه متقابل مادر به من موجب می شود که من به جای دوسال، سه سال شیر بخورم...
آرام آرام از بغل مادر به چادربسته شده به پشت او منتقل می شوم. بعضی وقت ها از صبح تا ظهر، روی پشت او، داخل چادر بسته شده قرار داشتم و او در تمام این حال، در حال کارکردن بود یا درو میکرد یا بافه جمع میکرد یا خانه را رفتوروب می کرد و یا گله را میدوشید یا غذا و نان می پخت. و من چه آرامشی در پشت او داشتم! همانجا میخوابیدم. به نظرم، مادرم هم از حرارت من آرامش داشت.
📚کتاب "از چیزی نمیترسیدم" زندگینامه خودنوشت حاج قاسم سلیمانی
❤❤❤❤
@rafiq_shahidam96
❤❤❤❤❤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#روایت_عشق 💌
#سردارشهید_مهدی_باکری
رفتیم توی شهر و یک اتاق کرایه کردیم. به من گفت « زندگی ای که من می کنم سخته ها .»
گفتم « قبول.» برای همه کاراش برنامه داشت؛ خیلی هم منظم و سخت گیر. غذا خیلی کم می
خورد. مطالعه خیلی می کرد. خیلی وقت ها می شد روزه می گرفت. معمولا همان روزهایی هم
که روزه بود می رفت کوه. به یاد ندارم روزی بوده باشد که دونفرمان دو تا غذا از سلف دانشگاه گرفته باشیم. همیشه یک غذا می گرفتیم، دو نفری می خوردیم .خیلی وقت ها می شد نان خالی می خوردیم. شده بود سرتاسر زمستان ، آن هم توی تبریز ، یک لیتر نفت هم توی خانه مان نباشد. کف خانه مان هم نم داشت، برای این که اذیتمان نکند چند لا چند لا پتو و فرش و پوستین می انداختیم زمین.
زمستان ها خیلی سرد بود
ما اینجوری زندگی کردیم
اما حالا........................
🎤 راوی: همسر شهید
❤❤❤❤
@rafiq_shahidam96
❤❤❤❤❤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#روایت_عشق 💌
#ازبابڪ_بگو
نصفهشب #بابڪ فرماندهگردانرواز خواببیدارمیڪنهمیگه:من فرداشهید میشم،بهخانوادمبگوحلالمڪنن
فرماندهمیگه:
حرفالڪینزنبروبزاربخوابیم
میخوابهوخوابمیبینهڪهبابڪ شهید شده وازخوابمیپرهپیشخودشمیگه نڪنهفردا #بابڪ شهیدبشه...نقشه میڪشهڪهصبحبهرانندهپشتیبانی بگه به یهبهانهایبابڪروباخودشببره عقب و یهجاییجاش بزاره
دوبارهمیخوابهصبح ازخواببیدارش میڪننومیگنبایدآتشبریزیم روسر دشمنو.......
تواینشلوغیهانقشهاشیادشمیره.چند ساعتبعد بچههاشهید میشن...
فرماندهگردانتازهیادحرفهایشبقبل بابڪ وخوابشونقشه اش میافته
#شهـღـیدبابڪنوری🌷
یاد عزیزش با صلوات
🎤 راوی: همرزم شهید
❤❤❤❤
@rafiq_shahidam96
#روایت_عشق 💌
ماجرای گردانی که امام زمان را دیدند!
.
.
«نامه شهید سیدمحمود بنی هاشمی، پنج روز قبل از شهادت:
.
این نامه را در صبح عاشورا مینویسم. دیشب معجزهای روی داد که باید در تاریخ ثبت شود. دیشب سه گردان از برادران رزمنده مراسم عزاداری و سینه زنی انجام می دادند؛ البته هر کدام در محوطهای جداگانه که امام زمان(عج) آمد. فرمانده کل قوا آمد و در آن میان دست پیرمردی را گرفت و با خود روی تپهای برد. دو گردانی که با هم بودند همه شاهد این قضیه بودند و به دنبال نور رفتند، ولی او از آن تپه به روی تپهای دیگر می رفت. در آخرین لحظه یک برادر پاسدار با تلاش زیاد خود را به امام زمان(عج) رساند و دستش را بوسید. امام زمان(عج) فرمود: «به خدا سوگند شما پیروزید.»
آری این گفته امام زمان(عج) ما و فرمانده کل قواست و بعد، از دیده ها پنهان شد. این در تاریخ بی سابقه است که ششصد نفر یک دفعه امام زمان(عج) را ببینند...
پنج شنبه 61/8/6 سیدجمال بنی هاشمی.
📚 کتاب #گلهای_سپید ص 310
❤❤❤❤
@rafiq_shahidam96
#روایت_عشق 💌
یکبار که آمده بود مرخصی. خواهرش حدوداً ۵ ماهه بود. بغلش کرده بود و با بچه حرف می زد، بازی می کرد باهاش. این بچه ی کوچک قه قه می خندید، مجید کیف می کرد. از اتاق آمد بیرون، حواسم بهش بود، داشت با خودش حرف می زد: «تو با این خنده ها و شیرین کاری هات، نمی تونی منو به این دنیا وابسته کنی. با این کارها نمی شه منو از جبهه واداشت.» ساکش رو بست و رفت !
#شهیدمجید_زین_الدین
🌷یاد عزیزش با *صلوات*
❤❤❤❤
@rafiq_shahidam96
❤❤❤❤❤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#روایت_عشق💌
سوار ماشین شدیم و در حال رفتن به سمت منطقه عملیاتی بودیم. هر روز در این مسیر یک مداحی گوش می دادیم که دیگر برایمان تکراری شده بود. اما این بار دیدم که مهدی با این مداحی اشک می ریزد نه یک قطره بلکه به پهنای صورت؛ انگار آن روز مهدی دیگر مهدی روزهای پیش نبود.
گفتم: مهدی میخواهم با این حالت یک قولی به من بدهی. گفت: چه قولی؟ گفتم: ازت می خواهم دوتا کار برایم انجام بدهی؛
اول اینکه اگر شهید شدی به خواب من بیا بگو آن طرف چه خبر است؟ گفت: شاید نگذارند!
و دوم اینکه سلام مرا به امام حسین علیه السلام برسانی.
همیشه وقتی از این حر فها می زدیم می گفت: من رو چه به شهادت! اما این دفعه خیلی جدی گفت: باشه.
حین درگیری، یکی از بچه ها مجروح شد. مهدی رفت کمکش او را به عقب انتقال داد. بلافاصله برگشت. با صلابت می جنگید تا دیدم از شدت تشنگی لبهایش مچاله شده بود و از خشکی باز نمی شد. گفتم: مهدی! کسی را ندارم که تو را بفرستت عقب؛ می تونی خودت برگردی؟ گفت: فکر می کنی من ترسیدم!؟
گفتم: ترس چیه؟ دیگه رمقی برای تو نمونده. گفت: من الان برگردم نامردیه! اسلحه اش را گرفت و مصمم پا شد که یکی از بچه ها فریاد زد:
مهدی را زدند!
دیدم "مهدی" با صورت روی زمین افتاده است. صدای ناله اش به گوش می رسید. خوب که دقت کردم دیدم نفس های آخرش را با آیات قرآن به پایان رساند.
راوی: شهید مصطفی صدرزاده
#شهیدمهدی_صابری
یاد عزیزشان با #صلوات
❤❤❤❤
@rafiq_shahidam96
#روایت_عشق 💌
روایاتی از سرداردلها♥️سلیمانی عزیز
در ایام ماه مبارک رمضان یک شب برای سربازان برنامه افطاری داشتیم. تمام سربازان تشکیلات نیرو چه در داخل ستاد و چه در بیرون ستاد در این مراسم شرکت میکردند حاج قاسم تأکید میکردند که در این مهمانی هیچ کم و کسری نباشد. یک افطاری دیگری هم برای پرسنل داشتیم و در این مهمانی از راننده اتوبوس تا سرادارن حضور داشتند اگر امکانات فراهم بود خانوادههای پرسنل هم شرکت میکردند. همان غذای پادگان در مراسمات صرف میشد و اجازه نمی داد که غذای دیگری باشد
مرد خوب خدا
مرد بی ادعا
#روایت_عشق 💌
فرمانده دست تكان داد. حاجي از راننده خواست بايستد. از پنجرهي ماشين كه نيمه باز بود، سلام و احوالپرسي كردند. فرمانده به حاجي گفت «اين بسيجي رو هم برسونين پايگاهش.»
- حالا براي چي اومده بودي اينجا؟
بسيجي به كفشهاش اشاره كرد و گفت «اينا ديگه داغون شده. اومده بودم اگه بشه يه جفت بگيرم، ولي انگار قسمت نبود.»
حاجي دولا شد. درِ داشبورد ماشين را باز كرد و يك جفت كفش در آورد «بپوش! ببين اندازه است؟»
كفشهاش را كند، و سريع كفشهايي را كه حاجي داده بود پوشيد «به! اندازه است.»
خودم اين كفشها را براي حاجي خريده بودم؛ از انديمشك. كفشهايي را كه به بسيجيها ميدادند نميپوشيد. همين امروز پنجاه جفت كفش از انبار گرفته بود. ولي راضي نشد يك جفت براي خودش بردارد.
حاجي لبخندي زد و گفت:«خب پات باشه.»
بسيجي همينطور كه توي جيبهاش دنبال چيزي ميگشت
گفت:«حالا پولش چهقدر ميشه؟» و حاجي خيلي آرام، انگار به چيزي فكر ميكرد گفت «دعا كن به جون صاحبش.»
سردار بی سر خیبر
#شهیدحاج_ابراهیم_همت
❤❤❤❤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#شهید_ابراهیمهادے مےگفتـــــ :
در زندگے آدمے موفقتر استـــــ ڪه
در برابر عصبانیتـــــ دیگران صبور باشد..!
#روایتـــــ_عشق🌿
❤❤❤❤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
.#روایت_عشق 🌹
بارها به او میگفتم میخواهم کاری کنیم که برگردی تهران و در راس هرم سپاه ، با توجه به ویژگیهایی که داری از تو استفاده شود .
میگفت : میخواهی مرا هدر دهی ؟
مگر چه اشکالی دارد که این جا کار کنم ؟
دیگران در تهران هستند و کارشان را انجام میدهند .
گفتم : خب تو اگر بیایی تهران به عنوان الگوی مقاومت
الگوی تقوی ، الگوی خاص مدیریت مطرح میشوی .
میگفت : این جاهم با برادرها کار میکنم .
جمعی هستیم که مشغول فعالیتیم
هرجا باشی ، اگر برای رضای خدا کار کنی ، همان جا الگو خواهی بود .
#شهید_محمد_بروجردی
#سالگرد_شهادت
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤❤❤❤
@rafiq_shahidam96
.حدیث روز🌞
#امام_حسین
#روایت_عشق
#حدیـث
هرکس که رنج و اندوهی را از مؤمنی برطرف سازد،
خداوند متعال غم های دنیا و آخرت از او دور می سازد.
📚اعلام الدین. ج۱ ص/۲۹۸
#محرم🏴
🏴🏴🏴
☆∞🦋∞☆
هـــــم خودشان #خاڪے بودند
وهم لباس هـــــایشان...
ڪافے بـــــود بـــــاران ببارد
تا عطـــــرشان در ســـــنگرها بپیچد
#روایتـــــ_عشق
شهدا شرمنده تونیم💔
هدایت شده از شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایت_عشق
🎥 امروز ۲۰ اسفند تولد سردار
کلیپ ویژه از اعطای مدال ذوالفقار به سردار سپهبد شهید سردار سلیمانی در تاریخ 1397/12/19 توسط مقام معظم رهبری بمناسبت سالروز تولد سردار دلها
🗓تاریخ اصلی تولد شهید قاسم سلیمانی ۱فروردین می باشد ولی در شناسنامه ۲۰اسفند نوشته شده.
#تولدت_مبارک_فرمانده❤️
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی #فرهنگی_مجازی_هادی_دلها #شهید_رحمان_مدادیان
🆔 @Masaf
@shahidmedadian
❤❤❤❤
https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
هدایت شده از 🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
پیج شهید ابراهیم هادی دلها:
إِلٰهِىإِنَّمَنِانْتَهَجَبِكَلَمُسْتَنِيرٌ
وَإِنَّمَنِاعْتَصَمَبِكَلَمُسْتَجِيرٌ
خدایا!
آنڪہبہتوراهجویدراهشروشناست
وآنڪہبہتوپناهجویددرپناهتوست..!♥️
#مناجاتشعبانیه🌱
#روایت_عشق^'💜'^
ازش پرسیدم : "دوست دارے روی قبرت چی بنویسن؟"
کمے فکر کرد و گفت:
" آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
دیوانه کنے هر دو جهانش بخشے...
دیوانه ے تو هر دو جهان را چه کند؟! :)"
✍🏻به روایت #دوست شهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده♥️🕊
در نهایت هم همین شعر روی مزارشون نوشته شد💔✨
.
.
♡ایـنْجابِیْــتُالشُّهَــداســت...
ادامه مصاحبه.....
قسمت پنجم
@shahid__mostafa_sadrzadeh1
@shahid__mostafa_sadrzadeh2
1401/1/6
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سید_ابراهیم
#شهید_ابراهیم_هادی
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_رحمان_مدادیان
#گروه_فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شلمچه #طلاییه #فکه #کانال_کمیل #خادمین_شهدا #خادم_العباس #خادم_الشهدا #شهید_حسین_معزغلامی
#شهید_عباس_دانشگر
#راهیان_نور #رفیق_شهیدم
#شنبه_های_ام_البنینی
https://www.instagram.com/p/CbkDE3oozfa/?utm_medium=share_sheet
لحظه ای با شهدا🌹
#روایت_عشق❣
مقید بود هـر روز زیـٰارت عـٰاشورا را بخواند ؛ حتـی اگر کار داشت و سـرش شلوغ بود سلـام آخـر زیـٰارت را میخواند
دائمـا میگفت : اگر دسـت جـوانهـٰا رو بزاریم تویِ دست امـٰام حسین ؛ مشکلـاتشون حل میشود .
و امـٰام با دیده لطـف بـه انها نگاه میکند'!
#شهید_ابراهیمهادی🌷
یاد شهدا باصلوات🌸
@rafiq_shahidam96
دفترچھای داشت که برنامه و کارهایش را داخل آن مینوشت✍🏻
روزۍ که خیلی کار برای خدا انجام میداد بیشتر از روزهای قبل خوشحال بود . یادم هست یک بار گفت :
امروز بهترین روزِ من است! چون خدا توفیق داد توانستم گره از کار چندین بنده خدا باز کنم :)💘
#شهیدابراهیمهادی
#روایت_عشق
#شهیدانه
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
revayatgar-arvand.mp3
5.93M
#روایت_عشق..
بشنویم از حاج حسین یکتا ...!🕊
[اروند رود]
اروند بوی شهدا میدهد ✨🌹
بوی غواص های خط شکن
بوی امید وصال معبود را
دل هایمان را ببریم سمت #اروندرود
#پیشنهادهدانلود
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
~🕊
#روایت_عشق^'💜'^
⚘میگفت:
آدمی که ساکن #نجف شده
نمیتواند جای دیگری برود. شما نمیدانید زندگی در کنار مولا چه لذتی دارد.
⚘شیخ هادی به مدت سه سال جهت ادامهی تحصیلات حوزوی در شهر نجف اشرف سکونت داشت. از زمانی که ساکن نجف شد، به اعمال و رفتارش خیلی دقت میکرد. مراقب بود که کارهای #مکروه انجام ندهد.
⚘هادی آن قدر زندگی در نجف را دوست داشت که میگفت: بیایید همه برویم آنجا زندگی کنیم. آنجا به آدم آرامش واقعی می دهد. میگفت قلب آدم در نجف یک جور دیگر میشود.
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری♥️🕊
کانال رسمی شهید ابراهیم هادی🤍
#رفیق_شهیدم
@rafiq_shahidam96
https://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c