eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
4.9هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
19.7هزار ویدیو
277 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ عاشقانه شهدایی🌹 ♥️🍃 ... 🍃♥️ 🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹 🍃قسمت51 به حمیدگفتم:"من این سالادرونمیخورم!این چیزی که تودرست کردی به هرچیزی شبیه شده جزسالاد.بایدبگی چرااین شکلی شده."سابقه آشپزی هایش برایم روشن بود.آشپزخوبی بودوغذاهاراخوب درست میکرد،ولی قسمتی که ازخودش ابتکارداشت گاهی اوقات ماراتامرزمسمومیت پیش میبرد. حمیدوقتی دیدبه سالادلب نمیزنم شروع کردبه تعریف کردن ماجرا.گفت:"اول داخل سالادنمک ریختم.بعدبرای امتحان دارچین وزردچوبه وفلفل هم زدم.میخواستم یه چیزی درست کنم که همه طعم هاروباهم داشته باشه!"خلاصه همه ی سرویس ادویه راداخل سالادخالی کرده بود. گفتم:"این چیزایی که گفتی برای رنگ و مزه ی سالادقبول،اماخیارهاوگوجه هاچرااینطوری شده؟چرااین همه وارفتن؟"خودش رازدبه مظلومیت وگفت:"جونم برات بگه که بعدش رفتم سراغ آبلیمووآبغوره.ازدستم دررفت آن قدرزیادریختم که خیاروگوجه توی آبلیمووآبغوره گم شد. وقتی دیدم این طوری شده،همه ی سالادروریختم داخل آبکش ودو،سه بارکامل شستم.اینکه الان میبینی به زردی میزنه خیلی کم شده.الان دیگه بی خطره!"کاری کرده بودکه خودش هم تمایلی به خوردن این سالادنداشت. منی که سالادشیرازی خیلی دوست داشتم تامدتهانمیتوانستم هیچ سالادی بخورم! اواخربهار93اولین سالی بودکه دورازخانواده ماه رمضان راتجربه میکردیم.ماه رمضانهابیشتربیدارمی ماندیم.به جای خواب گاهی تاساعت دوشب کتاب دستمان بودوباهم صحبت میکردیم. سحراولین روزماه مبارک،حمیدکتاب"منتهی الآمال"راازبین کتابهایی که داشتیم انتخاب کرد.ازهمان روزاول شروع کردیم به خواندن این کتاب که درباره ی زندگی چهارده معصوم بود. هرروزداستان هاوسیره ی زندگی یکی ازایمه رامیخواندیم.روزچهاردهم کتاب راباخواندن زندگی امام زمان عجل ا...تعالی فرجه الشریف تمام کردیم.این کتاب که تمام شد،حمیدازکتابخانه محل کارشان سی کتاب باحجم کم آورد.قرارگذاشتیم هرکدام کتابی راکه خواندیم خلاصه اش رابرای دیگری تعریف کند. بیشتربه کتابهای اعتقادی علاقه داشت.دوست داشت اگرجایی مثل حلقه های دوستان یاهییت بحثی میشدبااطلاعات به روزپاسخ بدهد. ایام ماه رمضان حمیدتاساعت دوونیم سرکاربود. بعدکه می آمد،یکی،دوساعتی میخوابید.روزهای زوج بعدازاستراحت میرفت باشگاه.روزهایی هم که خانه بودباهم کتاب میخواندیم،نظرمیدادیم وبحث میکردیم.گاهی بحث هایمان چالشی میشد.همیشه موافق نظرهمدیگرنبودیم.درباره ی همه چیزصحبت میکردیم؛ ازمسایل روزگرفته تابحث های اعتقادی.بعدازخوردن افطارهم کتاب میخواندیم.بعضی ازاوقات کتابهایی رامی خواند که لغات خیلی سنگینی داشت.ازاینطورکتابهالذت میبرد. اگرلغتی هم بودکه معنایش رانمیدانست میرفت دنبال لغت نامه. درحال خواندن یکی ازهمین کتابهای ثقیل بودکه من داخل آشپزخانه مشغول آماده کردن سحری بودم. وقتی دیددرگیرآشپزی هستم،شروع کردباصدای بلندخواندتامن هم درجریان مطالب کتاب باشم.یکی،دوصفحه که خواند،گفتم:"زحمت نکش عزیزم.ازچیزی که خوندی دوکلمه هم نفهمیدم. چون همش لغاتی داره که معناش رومتوجه نمیشم."جواب داد:"همین که متوجه نمیشیم قشنگه.چون باعث میشه بریم دنبال معنی کلمات. این طورکتابهاعلاوه برمحتواواطلاعاتی که به آدم اضافه میکنن،باعث میشه دامنه ی لغاتمون بیشتربشه." تقریبابیشترخوراک حمیددرماه رمضان هندوانه بود. نصف یک هندوانه راموقع افطارمیخورد،نصف دیگرش راموقع سحر.برای همین خیلی هندوانه میخرید.روزدوازدهم ماه رمضان بود.درخانه راکه برایش بازکردم وبه استقبالش رفتم دوتاهندوانه زیربغلش بود.سلام دادوازکنارم ردشد.رفت سمت آشپزخانه.خواستم درراببندم که گفت:"صبرکن هنوزمونده!" دوباره رفت بیرون.بازبادوتاهندوانه دیگرآمد.هاج وواج مانده بودم که چه خبراست.چندباری این کارتکرارشد.نه یکی،نه دوتا،بیشترازده تاهندوانه خریده بود.باتعجب گفتم:"حمید!این همه هندونه میخوایم چکار؟رفتی سرجالیزهرچی تونستی بارزدی؟"خندیدوگفت:"هندونه که خراب نمیشه.میریزیم کف آشپزخونه.یکی،یکی میذاریم توی یخچال.هروقت خنک شدمیخوریم." آشپزخانه ی ماکوچک بود.پخت وپزکه میکردم محیط آشپزخانه سریع گرم میشد.چندروزی ازخریدهندوانه هاگذشته بودکه دیدم بوی عجیبی ازاین هندوانه هامی آید.اول فکرکردم چون تعدادشان زیاداست این طوری بویشان داخل خانه می پیچد.بعدازچندروزمتوجه شدم که هندوانه هااززیرکپک زده اندوخراب شده اند.تاچندماه بوی هندوانه می آمد،حالم بدمیشدودلم پیچ میخورد.حمیدهم رعایت میکردوباهمه ی علاقه ای که داشت تامدتهاسمت هندوانه نرفت!برای افطاربعضی روزهابیرون میرفتیم.پاتوق اصلیمان مزارشهدابود.حلیم هایی که ازبیرون میگرفتیم راخیلی دوست داشت. &ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
✅ عاشقانه شهدایی🌹 ♥️🍃 #رمان_یادت_باشد... 🍃♥️ 🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹 🍃قسمت51 به حم
✅ عاشقانه شهدایی🌹 ♥️🍃 ... 🍃♥️ 🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹 🍃قسمت52 حلیم خانگی رانمی پسندید.بارفقایش که می افتادشکموترهم میشد.روزشنبه یک ساعت بعدازافطارباآقابهرام وهمسرش رفتیم درشهردوری بزنیم تاحال وهوایمان عوض بشود. زمان زیادی نگذشته بودکه حمیدوآقابهرام راهشان راسمت ساندویچ فروشی کج کردند.سیب زمینی،قارچ سرخ کرده،ساندویچ،پیتزا،آب میوه ودلستر.کلی خودشان راتحویل گرفتند.ماخانم هامیلی نداشتیم وفقط باحیرت این دونفررانگاه میکردیم. حمیدورفیقش حسابی خوردند.وسط خوردن حمیدازمن پرسید:"شماهم میخورید؟تعارف نکنید.چیزی میل داریدسفارش بدیم."من وهمسرآقابهرام باتعجب گفتیم:"یک ساعت بعدافطارمااین همه غذایک جابخوریم سنگ کوب میکنیم. موندیم شماچطورداریدمیخورید؟" روزهاوشب های ماه رمضان یکی پس ازدیگری میگذشت.باتمام وجودشوررسیدن به شب قدردراولین سال زندگی مشترکمان رااحساس میکردم. ازلحظه ای که حاضرمیشدیم برویم برای مراسم قرآن به سرگرفتن باکلی آرزوهای خوب برای مسیری که قراربودحمیدهمراهم باشد،برای روزگاری که قراربودکنارش بگذرانم وسرنوشت یک سالمان دراین شب رقم بخورد.شبهای احیاچون حسینیه هییت رزمندگان به خانه مانزدیک بودباپای پیاده میرفتیم آنجا.سال قبل که نامزدبودیم حمیدهییت خودشان میرفت. مراسم راداخل پارک ارکیده گرفته بودندتاآن هایی هم که پارک آمده اند بتواننداستفاده کنند. همیشه شبهای احیاحال وهوای عجیبی داشت که دلم رامی لرزاند. احساس میکردم شبیه کسی که گمشده ای داشته باشددراین شبهاباگریه وتوسل دنبال گمشده وآرزوی دیرینه خودش میگشت.میگفت:"فرزانه!حیفه این روزاوشبهای بابرکت روبه راحتی ازدست بدیم.هیچ کس نمیدونه سال بعدماه رمضون زنده است یانه.هرجایی که دلت شکست یادمن باش.برام دعاکن به آرزوم برسم. "هروقت صحبت ازآرزومیکردیامیگفت برای من دعاکن یاداولین روزعقدمان می افتادم که کنارقبورامامزاده اسماعیل باراجین به من گفت:"منومیبرن گلزارشهدا.آرزوی من شهادته.دعاکن همون طوری که به تورسیدم به شهادت هم برسم!" ازیکی دوروزمانده به جمعه ی آخرماه رمضان،به مناسبت روزقدس،تلویزیون نماهنگهای مربوط به فلسطین رانشان میداد.دیدن صحنه های دلخراش کشتارکودکان فلسطینی آن هم درآغوش پدرومادرهایشان بسیارآزاردهنده بود. حمیدمیگفت:"بااینکه هنوزپدرنشدم تابتوانم احساس پدری که کودک بی جانش روبغل کرده ودنبال سرپناه میگرده روبه خوبی درک کنم،ولی خیلی خوب میدونم که چنین مصیبیتی به راحتی میتونه کمریه مردروخم کنه." راهپیمایی هاراهمیشه باهم میرفتیم.آن سال هواخیلی گرم بود.ازآسمان آتش میبارید.بادهان روزه ازشدت گرماهلاک شده بودم.پیاده روی بازبان روزه کم طاقتم کرده بود.مراسم که تمام شدزودبه خانه برگشتیم. داخل حیاط شیطنت حمیدگل کرد.باآب سروصورتم راخیس کرد.هرچه جاخالی دادم،فایده نداشت.من هم شلنگ آب رابازکردم وسرتاپایش راخیس کردم.مثل موش آب کشیده شده بودیم. وقتی تیزی آفتاب به صورت وموهای خیس حمید می تابیدبیشتردوست داشتنی ترمیشد.دلم میخواست ساعتهازیرهمین آفتاب به صورت حمیدنگاه کنم ومثل همیشه حیای این چشم ها مرازمین گیرکند. بعدازظهرهای تابستان به عنوان مربی به بچه هادفاع شخصی یادمیداد. من کمربندمشکی کاراته داشتم،ولی دوره ی دفاع شخصی رانگذرانده بودم.یک روزپیله کردم که چندحرکت رایادبگیرم. حمیدشروع کردبه آموزش حرکتهاوتوضیح میدادکه مثلااگرکسی یقه من راگرفت،چکارکنم،یااگردستم راگرفت وپیچاندچطورازخودم دفاع کنم.موقع تحویل درس به استادکه شد،هرچیزی که گفته بودرابرعکس انجام دادم.به حدی حرکت هاراافتضاح زدم که حمیدازخنده نقش زمین شدوبلندبلندمیخندید.جوری که صاحب خانه فکرکرده بودماداریم گریه میکنیم. حاج خانم کشاورزمن راصدازد.وقتی رفتم سرپله هاگفت:"مامان فرزانه چیشده؟چرادارین گریه میکنین؟"باشنیدن این حرف ازخجالت آب شدم.گفتم:"نه حاج خانم،خبری نیست.داشتیم میخندیدیم. ببخشیدصدای خنده مابلندبود."حاج خانم هم خنده ای کردوگفت:"الهی همیشه لبتون خندون باشه مامان!" کلاس آموزش ماباهمه ی خنده هایش تاعصرادامه داشت. شب رفتیم خانه ی پدرم.گفتم:"بابابشین که دخترت امروزچندتاحرکت یادگرفته.میخوام بهم نمره بدی."داداشم راصدازدم وگفتم:"این وسط محکم بایست تامن حرکتهارونشون بدم."همان حرکت اول راباکلی غلط اجراکردم. بابادرحالی که میخندیدچندباری بادست به پشت حمیدزدوگفت:"دست مریزادبه این استادت که روی همه ی استادهاروسفیدکرده!" &ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
✅ عاشقانه شهدایی🌹 ♥️🍃 #رمان_یادت_باشد... 🍃♥️ 🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹 🍃قسمت52 حلیم خ
✅ عاشقانه شهدایی🌹 ♥️🍃 ... 🍃♥️ 🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹 🍃قسمت53 داداش گفت:"فرزانه!حالاتوبایست من حرکات رواجراکنم تامتوجه بشی دفاع شخصی یعنی چی."تااین پیشنهادراداد،حمیدبلندشد.دست من راگرفت ونشاندروی مبل.گفت:"نه توروخدا.الان دست وپای فرزانه ضربه میخوره چیزی میشه.اصلابیخیال.فرزانه هیچی بلدنیست.نمیخوادهم یادبگیره."روی من همیشه حساس بود.من هم همین حالت رانسبت به حمیدداشتم. طاقت نداشتم ذره ای آسیب ببیندیاناخوش باشد.یک باروقتی مادرم به حمیدسپرده بودلامپ سوخته ای راعوض کند،نیم ساعت غرزدم که چراحمیدرافرستاده ایدبالای چهارپایه.گفتم:"الان ازروی چهارپایه بیفته،چیزی بشه من پوست همه روکندم!"نگران بودم اتفاقی بیفتد. مدام به حمیدمیگفتم:"توروخدامواظب باش.به توچیزی بشه من جون دادما."ازاول تاآخرپایین پای حمیدچهارپایه رادودستی گرفته بودم.این علاقه راهمه ی اعضای خانواده به حمیدنشان میدادند.پدرم که بالاترازخواهرزاده ودامادبودن حمیدراروی چشم هایش میگذاشت. مادرم هم کمتراز"حمیدجان"صدایش نمیزد.بیشتراوقات میگفت پسرخوشگلم!ازهمان ابتدابه حمیدوبرادردوقلویش خیلی علاقه داشت.بچه که بودندوقتهایی که عمه فرصت نداشت مادرم حمیدوبرادرش رانگه میداشت.باآنهابازی میکردیابرایشان قصه میگفت.خیلی ازاوقات آنهاراجای بچه های خودش میدید. بعدازازدواج هربارخانه ی پدرم میرفتیم،مادرم میگفت:"جای حمیدجان بالای خونه ی ماست."هرچیزی درست میکردمیگفت اول حمیدبخورد.همه ی اینهابرمیگشت به نوع رفتارحمیدکه باعث میشدهمه جوردیگری دوستش داشته باشند. ازدانشگاه که درآمدم بادوستم سواراتوبوس همگانی شدم که به خانه برگردم.ساعت تقریباسه بعدازظهراتوبوس خلوت بود.دوستم ازداخل کیفش آلوچه درآوردوتعارف کرد.من یکی برداشتم وتشکرکردم.کمی که گذشت دوستم پرسید:"روزه ای فرزانه؟ آلوچه رونخوردی؟شایدهم خوشت نمیاد؟"گفتم:"نه روزه نیستم.این چیزهاتنهایی ازگلوم پایین نمیره هرچی باشه میندازم توکیفم میبرم خونه باآقامون میخورم."تاگفتم آقامون،حمیدزنگ زد. گفتم:"میگن حلال زاده به داییش میره.تاگفتم آقامون زنگ زد."حمیدگفت:"من رسیدم خونه.منتظرتم ناهاربخوریم،بعدبرم باشگاه برای تمرین."جواب دادم:"چنددقیقه دیگه میرسم." آلوچه به دست زنگ خانه رازدم.حمیددررابازکرد.تارسیدم گفتم:"حمیدآقا!تعجبه!زوداومدی خونه."گفت:"بادوستم قراردارم برم خونشون آکواریوم درست کنم."باحسرت خاصی این جمله راگفت.خیلی به آکواریوم علاقه داشت. خودش بلدبود.شیشه هارامیگرفت وچسب میزدوآکواریوم درست میکرد،ولی من خوشم نمی آمد.ازجانوران ترس داشتم؛مخصوصاماهی.وقتی دیدم باحسرت این جمله راگفت،خیلی ناراحت شدم. گفتم:"بااین که من خوشم نمیاد،ولی هروقت خونه بزرگ تر رفتیم،اون موقع مشکلی نداره.میتونی برای خونه ی خودمون هم آکواریوم درست کنی." تااین راگفتم،ازته دل باخوشحالی گفت:"حالاکه رضایت دادی برویخچال روببین.حتماخوشحال میشی!"گفتم:"آب آلبالو؟"گفت:"خودت بروببین."عادت داشت هروقت بادوستش آبمیوه میخورد،حتمایک لیوان هم برای من میخرید؛مخصوصاآب آلبالو!میدانست دوست دارم. من که میدانستم ازاین کارهازیادانجام میدهد،کلی ذوق کردم.گفتم:"حمیدجان!تامن میرم سریخچال توبیااین آلوچه رونصفشوبخور،نصفشم نگه داربرامن.دلم نیومدتنهایی بخورم."واردآشپزخانه که شدم،یک برگه دیدم که حمیدباآهن رباروی دریخچال چسبانده بود. یک طرف ایام هفته رانوشته بودوبالای برگه نوشته بودناهار،شام!بعدداخل هرخانه نام یکی ازایمه رامشخص کرده بود.گفتم:"این چیه آقا؟" گفت:"ازاین به بعدهرغذایی درست کردیم نذریکی ازایمه باشه.هرروزغذاروباذکرونیت همون امام درست کن. این طوری باعث میشه ماهرروزغذایی که نذراهل بیت شده بخوریم وروی نفسمون تاثیرمثبت داشته باشه.روی دریخچال هم چسبوندم که همیشه جلوی چشممون باشه."به حدی ازاین طرح حمیدخوشم آمده بودکه به کل آب آلبالوی داخل یخچال یادم رفت! ازآن به بعدموقع هم زدن غذاوآشپزی همیشه ذکرهمان روزرامیگفتم وبه نیت همان معصومی که داخل جدول مشخص شده بودغذادرست میکردم. حمیدبعدازاینکه استقبال مادرم ازاین پیشنهادرادید،یک جدول هم برای خانه آنهادرست کرد.دوست داشت همه ی کارهاباذکروتوسل به ایمه باشد. ناهارراکه خوردیم،برای درست کردن آکواریوم زودترازخانه بیرون رفت.طبق معمول بچه های داخل کوچه دوره اش کردند. بااخلاق خوبی که داشت،همه دوست داشتندحتی به اندازه ی چنددقیقه بااووموتورش هم بازی شوند.بوق موتوررامیزدندوسوارترک موتورمیشدند.حمیدهم که کشته مرده ی این کارها.باصبروحوصله همه راراضی میکردوبعدمیرفت. &ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
ـ ▫️همیشـہ مـےگفت: اگـہ میخوای‌ سربازامام‌زمان‌.‌‌‌ﷺ.باشـے، باید توانایی‌هات‌ رو بالاببری‌ .. شیعـہ باید همـہ‌فن‌حریف باشـہ، و از همـہ چـے سر دربیاره.. 🌱
خبرداشتید که نشر فضائل مولا امیرالمؤمنین علی ع کولاک میکنه! محشره!! پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم میفرماید اگه فضائل علی علیه السلام رو بگویی ، گناهان زبانت پاک میشود ، اگر بشنوی گناهان گوش هایت، و اگر بخوانی از روی نوشته، گناهان چشمانت، پاک میشود. حالا این فضیلت مولا علی ع را بخوانید و هم ارسال کنید تا در ثواب نشرش شریک باشید. افتخار کنید که شیعه علی ع هستید . 💐شاهکار حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام در پاسخ به سوال تکراری💐 جمعیت زیادی دور حضرت علی (علیه السلام) حلقه زده بودند .. مرد اول – یا علی ! سؤالی دارم . علم بهتر است یا ثروت؟ حضرت علی(علیه السلام) در پاسخ گفت: علم بهتر است ؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شداد. مرد دوم – اباالحسن! سؤالی دارم، می‌توانم بپرسم؟ علم بهتر است یا ثروت ؟ حضرت علی علیه السلام فرمود: علم بهتر است؛ زیرا علم تو را حفظ می‌کند، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی . نفر دوم که از پاسخ سؤالش قانع شده بود، همان‌‌جا که ایستاده بود نشست. در همین حال سومین نفر وارد شد، یاعلی علم بهتراست یا ثروت امام در پاسخش فرمود: علم بهتر است ؛ زیرا برای شخص عالم دوستان بسیاری است ، ولی برای ثروتمند دشمنان بسیار ! نفر چهارم – یا علی ! علم بهتر است یا ثروت؟ حضرت علی علیه السلام در پاسخ به آن مرد فرمودند: علم بهتر است ؛ زیرا اگر از مال انفاق کنی کم می‌شود ؛ ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی بر آن افزوده می‌شود. نوبت پنجمین نفر بود. یا علی علم بهتر است یا ثروت؟ حضرت‌ علی علیه السلام در پاسخ به او فرمودند : علم بهتر است ؛ زیرا مردم شخص پولدار و ثروتمند را بخیل می‌دانند، ولی از عالم و دانشمند به بزرگی و عظمت یاد می‌کنند. نفرششم یا علی ! علم بهتر است یا ثروت؟ امام نگاهی به جمعیت کرد و گفت: علم بهتر است؛ زیرا ممکن است مال را دزد ببرد، اما ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد. مرد ساکت شد نگاه متعجب مردم گاهی به حضرت‌ علی و گاهی به تازه‌ واردها دوخته می‌شد.. در همین هنگام هفتمین نفر – یا ابالحسن ! علم بهتر است یا ثروت ؟ امام فرمودند : علم بهتر است ؛ زیرا مال به مرور زمان کهنه می‌شود، اما علم هرچه زمان بر آن بگذرد، پوسیده نخواهد شد. در همین هنگام هشتمین نفر وارد شد و سؤال دوستانش را پرسید که امام در پاسخش فرمود: علم بهتر است ؛ برای اینکه مال و ثروت فقط تا هنگام مرگ با صاحبش می‌ماند ، ولی علم، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است . همه از پاسخ‌‌های امام شگفت‌ زده شده بودند که، نهمین نفر هم وارد مسجد شد و در میان بهت و حیرت مردم پرسید: یا علی ! علم بهتر است یا ثروت ؟ امام فرمود : علم بهتر است ؛ زیرا مال و ثروت انسان را سنگدل می‌کند ، اما علم موجب نورانی شدن قلب انسان می‌شود . نفر دهم – یا ابالحسن ! علم بهتر است یا ثروت ؟ علم بهتر است ؛ زیرا ثروتمندان تکبر دارند ، تا آنجا که گاه ادعای خدایی می‌کنند ، اما صاحبان علم همواره فروتن و متواضع‌ اند . فریاد هیاهو و شادی و تحسین مردم مجلس را پر کرده بود. سؤال کنندگان ، آرام و بی‌صدا از میان جمعیت برخاستند. هنگامی‌که آنان مسجد را ترک می‌کردند ، صدای امام را شنیدند که می‌گفت: اگر تمام مردم دنیا همین یک سؤال را از من می‌پرسیدند، به هر کدام پاسخ متفاوتی می‌دادم . 📚کشکول بحرانی، ج۱، ص۲۷. به نقل از امام علی‌بن‌ابی‌طالب، ص۱۴۲.📚 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🌴🌴الحمد لله الذی اجعلنا من المتمسکین بولاية مولانا امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام و الائمة المعصومين علیهم 🌴🌴 ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 ❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c جاااانم فدااای حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام *نشر این پیام صدقه جاریه است*
✍حاج قاسم سلیمانی: همه کسانی که دنبال مَفسده جویی هستند، [بدانند] جمهوری اسلامی اراده ی برخورد دارد و هرکس پایش را از گِلیمش درازتر بکند جمهوری اسلامی چنین برخوردی خواهد داشت... ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 ❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارتـنـامــہ ی شُـهَــدا🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 ❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا