باز آمد بوی ماه مدرسه...
خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار
#محمدقاسمالوانی، دردانه #شهیدمحمدرضاالوانی🌹
#محرم
#پروفایل_محرم
#پروفایل
#واکسن
#رئیسی
#پروفایل_شهدایی
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
سیدرضانریمانی06-az_zerh_quran_-seyedreza_narimani.mp3
زمان:
حجم:
7.29M
تقدیم به نوگلان شهدا (کلاس اولی ها)...🌹😭🌹
سید رضا نریمانی
#محرم
#پروفایل_محرم
#پروفایل
#واکسن
#رئیسی
#پروفایل_شهدایی
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
کربلای معلا دعا گوی دوستان هستیم نایب زیارة هستیم
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ✋
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🔹 #او_را ... 44 شوکه شدم. آدرس بیمارستانو از علیرضا گرفتم و سریع حاضر شدم. بدو بدو رفتم پایین ،قبل
🔹 #او_را ... 45
گوشیمو خاموش کردم تا علیرضا دیگه نتونه بهم زنگ بزنه.
برگشتم خونه
مامان و بابا هنوز تو هال نشسته بودن،
با دیدنم با شک و تعجب بهم نگاه کردن.
-سلام☺️
دیدم ناراحت میشید نرفتم...
-چه عجب!!
ماهم برات مهمیم!!😒
-بله آقای سمیعی😉
برام مهمید...
مهمتر از دوستام
-کاملا مشخصه!!
شامتو بخور و بیا اینجا،کارت دارم!
وای اصلا حوصله جلسه بازجویی و محاکمه نداشتم😒
فکرمم درگیر عرشیا بود.
به روی خودم نمیاوردم اما دلم آشوب بود...
یه لحظه به خودم میگفتم خیلی دلسنگی که نرفتی پیشش...
یه لحظه میگفتم اون هیچیش نمیشه...
به قول مرجان،عرشیا نقطه ضعفمو فهمیده بود و داشت از احساساتم سوءاستفاده میکرد😏
با بی میلی تمام،یکم از غذامو خوردم🍝
میدونستم امشب دیگه نمیتونم بابا رو بپیچونم...!
مثل یه مجرم که داره میره برای اعتراف،
رفتم پیش مامان اینا!
-خبـــ🙄 غذامو خوردم....
بفرمایید...
مامان به بابا نگاه کرد و بابا به من...
-خودت میدونی چیکارت دارم ترنم...
اخه چرا اینجوری میکنی دختر من؟؟
چت شده تو؟؟
یکی دو دقیقه سرمو انداختم پایین و با انگشتام بازی کردم،
نفسمو دادم بیرون و تو چشمای بابا نگاه کردم!
-چون من دیگه اون ترنم قبل نیستم!😒
من دیگه اون آدمی که مثل شما فکر میکرد و مثل شما زندگی میکرد نیستم!
چون من این زندگی رو نمیخوام!
چون نمیخوام مثل شما بشم...
-چی؟؟
چی داری میگی؟؟
مگه ما چمونه؟؟😠
-سرکارید بابا جون!
سرکارید!!
اینهمه دویدین به کجا رسیدین؟؟
-چرا مزخرف میگی ترنم؟؟
چشماتو باز کن،
تا خودت جواب خودتو بفهمی!
میدونی چقدر آدم تو حسرت زندگی تو هستن؟؟
صدامو بردم بالا...
-ولی من این زندگی رو نمیخوام!!
میخواید به کجا برسید؟؟
مگه چند سال دیگه زنده اید؟؟
آخرش که چی؟؟
-ترنم حرف دهنتو بفهم😠
چته تو؟؟
از بس لی لی به لالات گذاشتیم پررو شدی!!
-هه😒
لی لی به لالای من گذاشتید؟؟
شما؟؟
شما کجا بودید که بخواید لی لی به لالام بذارید؟؟
-من و مادرت از صبح داریم میدویم که تو توی آسایش باشی😡
-میدونم
میدونم
میدونننننمممم
ولی آخرش که چی؟؟😠
اصلا کدوم اسایش؟؟
کدوم ارامش؟؟
من دیگه این زندگیو نمیخوام😡
بعد حدود یه ساعت بحث بی نتیجه،
در حالیکه چشم دیدن همو نداشتیم
هرکدوم رفتیم اتاق خودمون...
دیگه حتی حوصله مامان و بابا رو هم نداشتم😒
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@Romanearamesh
#انتشارحتماباذکرلینک
https://chat.whatsapp.com/GpDB9aU80kpEUd8B525boN
🔹 #او_را ... 46
فردا دم دمای ظهر بود که گوشیمو روشن کردم.
یکی دو ساعتی گذشته بود که برام sms اومد
عرشیا بود😳
-اینقدر از من بدت میاد که حتی نیومدی که اگر خواستم بمیرم
برای بار اخر ببینیم؟؟
پس زنده بود!!
خوب شد دیشب نرفتم...
وگرنه مجبور میشدم بازم بهش قول بدم که دوباره خودکشی نکنه😒
جوابشو ندادم،
نیم ساعت بعد شروع کرد به زنگ زدن...
بار پنجم ،شیشم بود که گوشی رو برداشتم.
-الو
-سلام ترنم خانوم!
حالا دیگه اینقدر ازم بدت میاد که...
_فکر نمیکردم اینقدر بی رگ باشی که بازم بهم زنگ بزنی!
-خاک تو سرت که معنی عشقو نمیدونی!
-عشق؟؟
هه...
مرده شور این رابطه رو ببره اگه اسمش عشقه!!😒
-دیشب داشتم میمردم ترنم!
هنوزم حالم خوش نیست!
نمیخوای بیای دیدنم؟؟
-عرشیا دیروزم گفتم!
دلم نمیخواد ریختتو ببینم😠
-ترنمم من دوستت دارم...
-اه
بس کن!
دیگه بهم زنگ نزن!!
-همین؟؟
حرف آخرته؟؟
-اره!
-باشه،
پس پاشو بیا واسه تسویه حساب!!
-چی؟؟
تسویه حساب چی اونوقت؟؟😳
-خرجایی که برات کردم...
عشقی که به پات گذاشتم...
اینهمه بلا که سرم آوردی...
-خاک تو سرت عرشیا...
گدا!!
مگه من گفتم خرج کنی؟؟
شماره کارت بفرست پس بدم هرچی خرج کردی😏
منو از چی میترسونی؟؟؟
-هه...
نخیر،ما با پول تسویه نمیکنیم😉
-منظورت چیه؟؟😡
-خودت منظورمو خوب میدونی...
-خفه شو عرشیا...
بی شرف😡
-چرا عصبانی میشی خوشگلم؟؟😂
تا فردا همین ساعت وقت داری پاشی بیای
وگرنه متاسفانه اتفاقات خوبی نمیفته...
-خیلی عوضی ای عرشیا😡
خیلی بی غیرتی...
-به نفعته که پاشی بیای ترنم...
-منظورتو نمیفهمم...
-عکسایی که ازت دارم رو یادته؟؟
شنیدم بابات خیلی رو آبروش حساسه😉
اگه میخوای فردا عکسای دخترشو تو گوشی همکارا و دوستاش نبینه....
تا فردا ظهر وقت داری بیای پیشم گلم😉
بای بای👋
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@Romanearamesh
#انتشارحتماباذکرلینک
https://chat.whatsapp.com/GpDB9aU80kpEUd8B525boN
🔹 #او_را ... 47
گوشی از دستم افتاد...
احساس میکردم بدبخت تر از من اصلا وجود نداره...❌
تا چند دقیقه ماتم برده بود...
بلند شدم و رفتم سمت تراس
گند بزنه به این زندگی...
آسمونو نگاه کردم...
من اینجا خدایی نمیبینم!!
اگر هم هست، هممونو گذاشته سرکار...
زمینو نگاه کردم...
چرا اینقدر با من لجی😣
میخوای دقم بدی؟؟
بسه دیگه😖
اینهمه بدبختی دارم...
این چی بود این وسط اخه😭
حتی اگر بمیرم
نمیذارم یه بی شرف دستش به بدنم برسه....
دستمو از دیوار گرفتم و رفتم بالای نرده ها.....
چشمامو بستم😖
بسه دیگه...
این زندگی لجن باید تموم شه...
تو دلم از مامان و بابا و مرجان معذرت خواهی میکردم....😭
دیگه وقت خلاص شدنه....
دیگه تحمل بدبختیا رو ندارم...
چشمامو باز کردم
و پایینو نگاه کردم....
همیشه از ارتفاع میترسیدم😣
سرم داشت گیج میرفت😥
قلبم تند تند میزد
کافی بود دستمو از دیوار بردارم تا همه چی تموم شه...
اما هرکاری میکردم
دستم کنده نمیشد😖
کم کم داشتم میترسیدم...
من جرات این کارو نداشتم😫
تو دلم به خودم فحش دادم و اومدم پایین...😞
دلم میخواست خودمو خفه کنم...
-اخه تو که عرضشو نداری غلط میکنی میری سمتش😡
به جهنم...
زنده بمون و بازم عذاب بکش...
اصلا تو باید زجرکش بشی...
حقته هر بلایی سرت بیاد😭
دیوونه شده بودم
داد میزدم
گریه میکردم
خودمو میزدم
چرا این زندگی تموم نمیشه....😫
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@Romanearamesh
#انتشارحتماباذکرلینک
https://chat.whatsapp.com/GpDB9aU80kpEUd8B525boN
🔹 #او_را ... 48
تو این حال ،تنها کسی که میتونست حرفمو بفهمه مرجان بود.
گوشی رو که برداشت،زدم زیر گریه...
همه چیو بهش گفتم
-خب؟؟
-چی خب؟؟😳
-بعد اینکه عرشیا اون حرفو زد، تو چی گفتی؟؟
-هیچی،یعنی قبل اینکه بخوام حرفی بزنم قطع کرد...
-خاک تو سرت ترنم...
هیچی نگفتی؟؟
-نه
چی باید میگفتم؟؟
مرجان😢
عرشیا بدجوری لج کرده...
میترسم😭
-دیوونه...
اون این شل بازیای تو رو میبینه که همش پررو بازی در میاره دیگه!!
چقدر بهت گفتم به این پسرا نباید رو بدی!!
-حالا چیکار کنم مرجان؟؟
-هیچی!
میذاری اینقدر جلز ولز کنه تا بمیره😏
پسره پررو!!
این بود اونهمه عشقم عشقم گفتناش😒
-یعنی چی هیچی مرجان؟؟
عکسام دستشه😭
بابام😭
آبروم😭
-ببین اولا شهر هرت نیست که هرکس هرغلطی دلش خواست بکنه!
دوما این کارو بکنه پای خودشم گیره!!
فکرکردی الکیه؟😏
مگه ولش میکنن؟؟
یه شکایت کنی بگی عکسامو از تو گوشیم برداشته و دو تا دروغ بگی حله😉
-مرجان چی میگی؟؟
یعنی صبر کنم ببینم اقا عقلش میرسه این کارو نکنه یا نه؟؟
میدونی پخش کنه چی میشه؟؟
-هیچی گلم
بابات شکایت میکنه
میگه اینا قصدشون ازدواج بود،حالا پسره میخواد سوءاستفاده کنه☺️
-به همین راحتی؟؟؟
-اره بابا
اینقدر منو از این تهدیدا کردن😂😂
هیچکدومم نتونستن غلطی بکنن!!
چون میدونن گیر میفتن!
فقط میخوان از سادگی دخترا استفاده کنن😒
-اخه مرجان...😢
-اخه بی اخه!
باور کن راست میگم ترنم!
به حرفم گوش بده!
دیگه اصلا جوابشو نده!
حتی دیدی رو مخته خطتو عوض کن
باشه گلم؟😉
-هرچند میترسم...چون میدونم دیوونه تر از عرشیا وجود نداره...
ولی باشه😞
تا فردا ظهر جواب عرشیا رو نمیدادم...
ولی ظهر که رد شد،
دلم مثل سیر و سرکه میجوشید😣
از شدت استرس حالت تهوع داشتم.
کلی فکر بد تو سرم بود
حتی هرلحظه منتظر بودم تا بابام زنگ بزنه و هرچی از دهنش در میاد بهم بگه.
با دستای لرزون رفتم سراغ گوشی و اینترنتمو روشن کردم،
اینستاگرام
تلگرام
سایتای مختلف
هرجا که میتونستم رو زیر و رو کردم...
هر عکس دختری میدیدم دلم هُری میریخت😰
سه چهار ساعت گشتم اما هیچ خبری نبود....
عرشیا همچنان چنددقیقه یه بار زنگ میزد یا پیام تهدید میفرستاد.
زنگ زدم به مرجان...
-مرجان هیچ خبری نشد!!😕
-دیدی گفتم😉
-اینا فقط میخوان از حماقت بقیه استفاده کنن...
-مرجان...عرشیا پسر خوبی بود...
چرا اینجوری کرد؟؟
-هه😏خوب؟؟؟؟!!!!
تو این دوره و زمونه مگه ادم خوب هم پیدا میشه...😒
دیدی همین پسر خوب که اونجوری برات بال بال میزد اخرش چیکار کرد؟؟😂
بیخیال بابا ترنم...
برو خداتو شکر کن که راحت شدی😉
-من خدایی نمیشناسم مرجان
این تو بودی که بهم کمک کردی...
مرسی😊❤️
-چی بگم...
منم خیلی از این مسائل سر در نمیارم...
واقعا شاید خدایی نیست و همه عالم سرکارن😂
در کل خواهش میکنم عشقم😚
برو استراحت کن که معلومه شب سختیو پشت سر گذاشتی😉
-مرسی گلم،اوهوم...
اصلا نخوابیدم دیشب😢
ولی خوب شد که تو هستی...
وگرنه معلوم نبود چی میشد...
شاید از ترس بابام...😣😭
-بیخیال بابا...
حالا که به خیر گذشت☺️
دیگه هرچقدر عرشیا زنگ زد ،جواب ندادم.
خوشحال بودم که دیگه از شرش خلاص شدم....
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@Romanearamesh
#انتشارحتماباذکرلینک
https://chat.whatsapp.com/GpDB9aU80kpEUd8B525boN