eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
4.9هزار دنبال‌کننده
30هزار عکس
20.2هزار ویدیو
284 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
.... 101 دیوارهای صورتی اتاقش،به همراه پرده ی سفید ویاسی و سرویس خواب سفیدش حسابی من رو به وجد آورد. با ذوق دور اتاقش چرخی زدم و خوش سلیقگیش رو تحسین کردم. بعد انگار که چیزی یادم افتاده باشه به زهرا نگاه کردم. -راستی!!تو چرا اینقدر سن مامانت کمه؟خیلی جوون به نظر میرسید! -آره سنش کمه.زود ازدواج کرده. -عه!چرا؟ -خب از نظر مامان من،ازدواج یک وظیفست که بهتره هرچه سریعتر انجام بشه. -وا!چه وظیفه ای؟ -وظیفه ای برای انجام بندگی و رشد.میگه این یکی از دستورات خداست و آدم باید سر وقتش وظیفش رو انجام بده! -اونوقت چرا تو رو هنوز شوهر نداده؟ -خیلی تلاش کرده!فعلا نتونسته راضیم کنه.یکم زیادی سختگیرم من! -عقاید مامانت خیلی جالبه! برعکس خانواده ی من که ازدواج رو یک اشتباه بزرگ میدونن! -عه!چرا؟ -میگن فقط دردسره. یه سرعتگیر بزرگ برای پیشرفت انسانه. و آدم نباید خودش رو گرفتار این مسائل دست و پاگیر بکنه! بعدم درکل ازدواج سخته .محدودت میکنه .دو تا آدم با دو عالم جدا، مجبورن همدیگه رو با همه ی اختلافات تحمل کنن .در حالیکه همینا اگر با هم دوست باشن، هم اختلافاتشون کمتره و هم موقع جدایی هیچ قانونی دست و پاشون رو نمیبنده! زهرا که تا الان به دیوار تکیه داده بود،نشست رو صندلی و جدی تر نگاهم کرد -اولا تا رشد و پیشرفت رو تو چی ببینی! اگر قراره بیراهه بری و به قول حاج آقا بزنی جاده خاکی،حرف مامان و بابات درسته .اما اگر میخوای به همون هدف اصلیت برسی، رشد و پیشرفت تو راهیه که خالقت برات تعیین کرده! بعدشم تو که خودت مسائل مربوط به رنج رو حفظی دختر !ما نیومدیم اینجا فقط خوش بگذرونیم .ما اومدیم تا امتحان پس بدیم و رشد کنیم. هیچکس هم نمیتونه از این رنج ها در بره! اگر با اختیار خودت رفتی سراغ رنج که رشد کنی، خب خوبه .اما اگر نری دنیا زورکی چنان رنجی بهت میده که نه تنها رشد نمیکنی، بلکه پدرت هم درمیاد! مثلا مامان من این رنج رو قبول کرده،ازش استقبال کرده،الانم داره نتیجش رو میبینه و کمِ کمش یه خانواده داره. ولی کسی همسن مامان من که این رنج رو قبول نکرده،الان تنهاست و هیچ ثمره ای از زندگیش نداره! -پس با این تعریف ها،مامان بابای من و مرجان اول از این رنج استقبال کردن،ولی بعدش از زیر بارش در رفتن. چی بگم.بیخیال. مغز من فعلا دیگه گنجایش چیزای عجیب و غریب نداره! موقع ناهار دوتایی برگشتیم آشپزخونه .زهرا رفت کمک مامانش و باهم میز رو چیدن. تمام مدت با لذت به کارهاشون و شوخی هایی که باهم میکردن خیره شده بودم و به رنجی فکرمیکردم که تو زندگی خانوادگیم ،مجبور بودم باهاش کنار بیام! "محدثه افشاری" @aah3noghte @RomaneAramesh https://chat.whatsapp.com/GpDB9aU80kpEUd8B525boN
مدینه و طوس فرقی ندارد «غریب‌الغربا» یعنی دور و برت شلوغ باشد و باز تنها باشی. مدینه و طوس فرقی ندارد، وقتی حرفت را نفهمند و یاری‌ات نکنند، چه فرقی می‌کند ولیعهدِ قصر مأمون باشی یا مانند پدر در بند زندان هارون‌؟ این جهل امت است که این‌بار از  دلِ دانه‌های انگور، زهرِ خود را می‌ریزد و جگرت را می‌سوزاند و دردی که تازگی ندارد: «مردمانی که امام زمان خود را نمی‌شناسند و با دست خویش گرفتارِ غربتش می‌کنند و بعد برای تنهایی‌اش می‌گریند.» اول خودم را می‌گویم...
آقا وقتی می خواست از مدینه حرکت کند دستور داد که زن و بچه اش بنشینند و برایش نوحه کنند. فرمود: من دیگر بر نمی گردم. بناست مرا در دیار غربت مسموم کنند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
آقا وقتی می خواست از مدینه حرکت کند دستور داد که زن و بچه اش بنشینند و برایش نوحه کنند. فرمود: من دی
اباصلت می گویدخدمت اقا بودم به من فرمود اباصلت،منتظرم بمان اگر آمدم و دیدی عبا بر سر افکنده ام دیگر با  من صحبت نکن بدان مرا مسموم کرده اند بدان هدف شان را به نتیجه رسانده اند. اباصلت می گویدآقا رفت من هم چشم به در گشودم. 
خدا کند آقا عبا به سر نیفکنده باشد اما یک وقت دیدم در باز شد امام عبا را به سرافکنده از خانه ی مأمون بیرون آمد نمی دانم چه شده بوداما بعد از هر چند قدمی یک لحظه می نشست یک لحظه بلند می شد اباصلت جگرم پاره پاره شد
این سم چه کرد با بدن آقا؟! 😭😭 حضرت داخل منزل شد در را بستم. آقا سئوال کرد خدمتکارها غذا خورده اند؟! گفتم نه یابن رسول الله، با این حالی که شما دارید مگر می  شود غذا خورد. فرمود بروید سفره بیندازید همه را خبر کنید.
اباصلت می گوید سفره انداختیم، خدمت کارها و غلام ها سر سفره نشستند،زیر بغل های امام رضا را گرفتند و آوردند. از یک یک آن ها حالشان را پرسید. سفره را برچیدیم و خدمتکارها رفتند لحظه ای بعد دیدم آقا ضعف کرد😭😭
فرش ها را کنار زد و شکم را به زمین چسباند یَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلیم مثل مار گزیده به خود می پیچد، دائماً به در نگاه می کرد و انتظار می کشید. یه وقت دیدم سرش روی زانوی جواد الائمه است،از مدینه آمده بود. خودش به آن شخص فرمود: من دارم می روم سر بابام را به دامن بگیرم، و ودایع امامت را تحویل بگیرم.
آقا جواد الائمه علیه السلام از مدینه با طی الارض خودش را کنار بدن بابا رساند.اما دل ها بسوزد برای آقا امام سجاد که نتوانست از خیمه ها بیاید. مگر از خیمه ها چه قدر راه بود که امام سجاد نتوانست سر بابا را به دامن بگیرد؟
فرمود امام رضا علیه السلام: یَا ابْنَ شَبِیبٍ: إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْ‏ءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ. اى پسر شبیب! اگر خواستی براى چیزى گریه کنى براى امام حسین (ع) گریه کن!..  یعنی شب شهادت من ِ امام رضا هم بگو:حسین…😭