خاطرات بسیارشیرین
،زیبا وجذاب برادر علی عاشوری از رزمندگان دوران دفاع مقدس از استان قم واز همرزمان شهید دکتر چمران تحت عنوان خاکیان افلاکی
هر روز یک قسمت از خاطرات
قسمت : ( سی ام)
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
خاطرات برادر علی عاشوری از رزمندگان دوران دفاع مقدس واز همرزمان شهید دکتر چمران
👇
🍃قسمت سی¬ام: حمله به دشمن در دهلاویه
دو روز بعد دکتر مصطفی چمران به منطقه آمد. قرار شد عملیاتی را در دهلاویه علیه دشمن آغاز کنیم. این عملیات طراح1 نام گرفت. هدف اصلی در این عملیات، ضربه زدن به دشمن بود. مقرر شد این ضربه به صورت چریکی باشد، که طی آن ادوات زرهی دشمن منهدم گردد. در صورت موفقیت هم¬چنین خط مقدم دشمن را به تصرف خود دربیاوریم. تأمین سلاح و مهمات کافی، چند روزی طول کشید و برای این¬که نیروها با منطقه دشمن آشنایی کامل پیدا کنند، من مسؤولین دسته¬ها را چندین بار تا نزدیکی خط دشمن بردم و توجیه کردم. همه آمادگی کامل پیدا کردند. تا یک عملیات تهاجمی چریکی را علیه دشمن انجام بدهند.
دکتر چمران هدایت عملیات را در دست گرفت. قرار شد از دو محور، خودمان را به خط دشمن نزدیک کنیم. سمت راست ما برادران سپاه بودند که مقرر شده بود در صورت نیاز کمک کنند. عملیات ساعت ده و نیم آغاز شد. طوری سر دشمن فرود آمدیم که اکثراً با لباس زیر و در حال استراحت بودند. با حمله غافل¬گیرانه ما تعداد زیادی از دشمن کشته و مجروح شدند. تعدادی هم بدون مقاومت در بیابان فرار می¬کردند. تقریباً همه امکانات دشمن به دست ما افتاده بود. از برادران سپاه در خواست کردیم کمک¬مان کنند. آن¬ها هم با سه گردان وارد منطقه شدند. تقربیا خاکریز اول و دوم را گرفته بودند، تعدادی هم از دشمن اسیر شده بودند. تعداد زیادی سلاح و مهمات و تانک دشمن را به غنیمت گرفتیم.
وقتی دکتر مصطفی چمران پیشرفت عملیات را خوب دید. درخواست کرد، چند گردان زرهی ارتش هم به کمک¬مان آمدند و با آتش سنگین آن¬ها دشمن هم¬چنان در حال فرار و ترک منطقه بودند. چند نفر از گروهان من به شهادت رسیدند و تعدادی هم مجروح شدند. تمام تانک¬های غنیمتی را برادرانی که در جنگ¬های نامنظم دوره آموزش با تانک را دیده بودند در پشت خاکریزها مستقر کردند، تا بر علیه دشمن استفاده کنند.
این¬که دشمن در ساعت اولیه درگیری فرار و عقب نشینی می¬کند اما بعد از جمع¬آوری نیروهایش شروع به پاتک می¬کند، برای رزمندگان تجربه شد. هوا داشت روشن می¬شد همه نماز صبح را در همان حال خواندیم دکتر چمران چند گروهان دیگر به منطقه آورد که از تیپ تکاوران کلاه سبز نوهد بودند. با آمدن نیروی کمکی توانستیم اولین پاتک دشمن را دفع کنیم. دشمن اصلا فکر نمی کرد به این شکل ضربه کاری بخورد. رزمندگان در حال تثبیت خط مقدم بودند، هواپیماهای دشمن بر فراز منطقه به پرواز درآمدند و مواضع ما را زیر شدیدترین بمب باران خود قرار می¬دادند. دشمن فشار زیادی را وارد آورد، اما ما توانستیم پاتک¬های دشمن را دفع کنیم.
پاتک¬های دشمن از هر حمله ای شدیدتر بود. دشمن بمب خوشه ای روی سر نیروها ریخت. تعداد زیادی به شهادت رسیدند و یا مجروح شدند. اما ما توانسته بودیم بیش از دوازده کیلومتر منطقه را از دست دشمن خارج کنیم. این یک پیروزی برای جمهوری اسلامی ایران به حساب می آمد. آمبولانس ها در حال تخلیه شهدا و مجروحین بودند. من پای راستم هنوز خوب نشده بود، دیگر قادر به حرکت نبودم ولی باید مأموریتی که دکتر چمران به عهده من گذاشته بود به نحوه احسن انجام می¬دادم. در این عملیات چریکی، ضربه زدن به دشمن هدف اولیه بود. اما حالا تبدیل شده بود به یک پیروزی فراگیر، با هماهنگی و اتحاد همه نیروهای مسلح و دشمن چندین بار دیگر پاتک زد. ولی دیگر خط تثبت شده و منطقه وسیعی را از دست داده بود.
دکتر چمران همه فرماندهان را در یک سنگر مستحکم جمع کرد و دست آورد عملیات را بیان کرد و از همه نیروها قدردانی نمود. بعد از آن، داشت هماهنگ می¬کرد چند تا گردان از ارتش بیایند منطقه را تحویل بگیرند و ما برویم پشت خط تا چند روزی را استراحت کنیم. وقتی آمار نیروها را گرفتم پنجاه شهید و هفتاد مجروح در این عملیات از جنگ¬های نامنظم به اسلام تقدیم کرده بودیم. دو روزی طول کشید تا برادران ارتشی آمدند. ما خط را تحویل دادیم و همه نیروها برگشتیم مدرسه شهید دلبری برای استراحت. هر وقت از عملیات برمی¬گشتیم همان شب اول بیاد شهدا مجلس ختمی را برگزار می¬کردیم و یادشان را گرامی می¬داشتیم و در سوگشان گریه و عزاداری می¬کردیم.
🌺🍃🌺🍃🌺
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
ادامه دارد
پسر شهید سعید سامانلو ماکت پدرش رو دید و دوید تا بغلش کنه اما وقتی دید پدرش نیست نشست و گریه کرد.😞
ما مدیون این پدرهاییم.
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
1.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️͜͡🙃
•
•
من معٺقدم چشمے ڪہ بہنگاه حࢪام عادٺ ڪنہ
خیلے چیزهارو از دسٺ میده،چشم گناه ڪار،لایق
شهادٺ نمیشہ..
#شهید_هادے_ذوالفقارے (:
•••
#صبح_بخیر_آقای_مهربان
دلم بی تو ، از یاد برد تمام دلخوشی های دنیا را💔
و یک لحظه آمدنت آباد می کند آن معشوقه ی بی تابت را🌿
یا صاحبنا ... العجل...
سلام بر تو ای همه آرزویم❤️✋
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
پيامبر اکرم صلى الله عليه وآله:
مَثَلُ الصَّلَاةِ مَثَلُ عَمُودِ الْفُسْطَاطِ إِذَا ثَبَتَ الْعَمُودُ نَفَعَتِ الْأَطْنَابُ وَ الْأَوْتَادُ وَ الْغِشَاءُ وَ إِذَا انْكَسَرَ الْعَمُودُ لَمْ يَنْفَعْ طُنُبٌ وَ لَا وَتِدٌ وَ لَا غِشَاءٌ.(5)
مثل نماز، مثل ستون چادر است؛ اگر ستون محکم و برقرار باشد، طناب ها و میخ ها و پرده ها مفید خواهند بود؛ ولی اگر ستون چادر بشکند، دیگر طناب ها و میخ ها سودی ندارند.
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
.
#خاطره_شهید 😍✨
با دوستاش رفته بود راهیان نور ، دیار شهدا...☺️
مناطقی که به گفت خودش غریب بود...😥
موقع برگشت از سفر،اتوبوس رفت ولی رسول نرفت!گفت جا موندم..بعدا فهمیدیم داستان از این قراره 😶
که تیم تفحص مستقر شده بوده و رسول هم با خبر شد و دلش می خواست یه مدتی رو باهاشون باشه....😊
اون یه مدت شد10 روز! واز همان جا بود که با شهید محمد حسین محمد خانی آشنا شد.😯
با آمدن رسول به منطقه شرهانی،بعد از مدت ها یک شهید پیدا شد..😵
..چه ذوق و شوقی داشت موقع تعریف کردن قضیه ی پیدا شدن شهید ❤️
#شهید_رسول_خلیلی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
*همسنگر- مهر علی اخلاقی (همرزم شهید )
در 24 مهر 1359 به منطقه ی گیلانغرب اعزام و روی ارتفاعات برآفتاب مستقر شدیم. با شهید اخلاصی زنگنه هم سنگر شده و مدت سه ماه با هم بودیم. در خط مقدم 100 متر جلوتر از سنگرها، یک تیغه ی کوهی دیواری مقابل دشمن بود که به نوبت نگهبانی می دادیم، آن روزها هر دقیقه اش به سختی می گذشت. حالتی بین خوف و رجاء داشتیم. دشمن مجهز بود و ما با کم ترین سلاح ممکن ایستادگی می کردیم و عملیات های ایذایی را انجام می دادیم. قسمتی از تنگ حاجیان که منطقه ی سوق الجیشی و در واقع مسیر گیلانغرب به سرپل ذهاب بود، به دست عراقی ها افتاده و ارتباط بچه های بازی دراز با گیلانغرب قطع شده بود. شب عملیات همه شور و هیجان خاصی داشتیم به خصوص شهید اخلاصی که بی قرار بود و دعا می خواند. ما 80 نفر بودیم و آقای بوچانپور فرمانده ی محور ما بود.
آقای کردمیر، شهید امیر سلیمانی، شهید محسن احمدی، آقای محمود دولت آبادی، جمال ویسی، شهید اصغر فریدونی، عبداله ویسی، یزدان نجف آبادی، آقای یوسف وندی و ... حضور داشتند.
برادران اصغر وصالی و علی قربانی هم از تهران آمده بودند که هر دو شهید شدند. هر یک از ما در گروه های پنج نفره پشت تپه مشغول تیراندازی بودیم. ارتباط با فرماندهی قطع شده و از ساعت 2 بعد از ظهر دستور عقب نشینی صادر شده بود. این در حالی بود که شهید اخلاصی و شهید علی سلیمانی و من به اندازه ای دور افتاده بودیم که اصلا متوجه عقب نشینی نیروها نشدیم. حدود ساعت 4 بعد از ظهر در مسیر برگشت، چند نفر را دیدیم که به طرف ما می آیند. اصلا مشخص نبود نیروهای خودی هستند یا دشمن! نزدیک تر که شدند متوجه شدیم بچه های خودی هستند. هنگام بالا آمدن آن ها از تپه، ته دره نقطه به نقطه خمپاره می زدند. انتهای دره، رودخانه ی فصلی وجود داشت که بعضی از قسمت های آن ماسه ای بود. چند شهید آنجا افتاده بودند که آن ها را نمی شناختیم. حسین اخلاصی اصرار داشت هر طور شده باید جنازه ها را ببریم. می گفت: احتمالا از بچه های همدان یا تهران هستند که دیشب اعزام شدند. باران به شدت می بارید و راه رفتن را سخت کرده بود. حاضر نبودیم پیکر مطهر شهدا را جا بگذاریم. با نیروهای بومی که همراهمان بودند به گروه های سه نفره تقسیم شدیم و پیکر شهدا را برداشته و با خود حمل کردیم. عراقی ها که حدود 40-30 متر به کف رودخانه دید داشتند، ما را به رگبار گرفتند. شهدا را کناری گذاشتیم و پشت سنگ ها پناه گرفتیم. صدا زدم: " حسین چه کار کنیم؟" حسین گفت: حالا به راهمان ادامه بدیم، هوا که تاریک شد برمی گردیم. حسین جلوتر از من بود و ناصر غلامی و نیروهای عشایری پشت سرم. خمپاره ای حدود 3- 2 متری من افتاد و سر تا پایم شن و ماسه ای شد. از شدت موج انفجار گیج شده بودم. حسین داد زد: علی چه شد؟ با صدای او متوجه شدم راه را برعکس می روم. برگشتم و گفتم: هیچی نشده. سه بار گفت: " الله اکبر! فکر کردم متلاشی شدی." بالاتر که رفتیم بچه های مقر اصلی را دیدیم که چند رأس قاطر با خود آورده بودند. رفتیم و جنازه ها را سوار آن ها کردیم و برگرداندیم. حسین اخلاصی جوان مخلص و با تقوایی بود؛ در برخورد اول انسان را جذب می کرد، در کارهای گروهی همکاری می کرد و با ایثاری که داشت، هرگز نمی گفت که این کار وظیفه ی من نیست؛ حتی گاهی بدون اطلاع من لباس هایم را می شست. گاهی ذخیره ی غذایی خود را با دیگران تقسیم می کرد و بسیار شوخ طبع بود. واقعا" در کنارش احساس آرامش می کردیم.
منبع:کتاب گل و گلاب
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_ادرکنی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#هادےدلھٰا 🕊
یا اُنْسَ کُلِ مُستَوحِشٍ غَریبٍ
ای آرامش هر ناآرام غريب:)🌱
#چھارشنبہهاےامامرضایۍ💚