eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
4.5هزار دنبال‌کننده
23.1هزار عکس
14.5هزار ویدیو
182 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
این شهدا به عشق زیارت رفتند و پشت پیراهن هایشان یا یا شهادت نصیبشان شد زیارت قسمت ما ولےقیامت چه بگوبیم بعداز شهدا چه کردیم ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 گفتم: راز این همه سلام نونهال، نوجوان و جوان در چیست !؟ 🔹گفت: "این همه آوازه‌ها از شه بود" 🔺 گفتم: چطور!؟ 🌷 گفت: یادت هست سال جدید، قرن جدید با یک سلام بغض آلود شروع شد ! تمام سلام‌ها امتداد همان سلام است که باید برسد به فرمانده اعظم و بزرگوار❤️ ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~|رایحھ‌ۍ . . . ~|دلبرےمیڪندبراےخدایٺ🎧!' ♥️ ابراهیم و گفٺ:همیشھ یھ‌ڪارےڪن‌اگہ‌خدا‌تورودید‌خوشش‌بیاد نھ‌مردم🙃° ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان گردان سیاه پوش راوی( خواهر شهید) قسمت پنجاه و یک چیزی را نگفته، پرسیدم: »جواد چرا یه لحظه ساکت شدی؟ حس میکنم یه چیزی رو نگفتی.« جواد گفت: »راستش من بارها صدای خوشحالی بچه های یتیم رو از توی خونه هایی که بهشون کمک میکردیم، شنیده بودم. ناصر خیلی خوب بود؛ خیلی.« اشک توی چشمهای همه جمع شده بود. فرح تازه بچهای اولش را از دست داده بود. از بس شبانه روز به سر مزار ناصر میرفت که آخر تو ُرد. فرح اشکش راهیاش که ناصر برایش اسم انتخاب کرده بود، به دنیا نیامده م را آرام پاک کرد و گفت: »اولین برفی که قزوین اومد، من نصف شب بیدار شدم و دیدم همه جا سفید شده. همون موقع آماده شدم و بدون اینکه به محمدرضا چیزی بگم، از خونه زدم بیرون و رفتم سر خاک ناصر. ترسیده بودم ناصر سرما بخوره. مثل دیوونه ها برفها رو از روی سنگ مزار ناصر با دستم کنار میزدم که یه پیرمرد بهم نزدیک شد. اون موقع صبح هیچ کس نبود. کنارم نشست و گفت: دخترم این موقع صبح چرا اومدی اینجا؟ خطرناکه. بهش با گریه گفتم: آخه مگه نمیبینید چقدر برف اومده؟ میترسم داداشم سرما بخوره. پیرمرد بهم گفت: منم پسرم شهید شده. اونا سرما نمیخورن دخترم. نترس. برفهای روی سنگ رو هم نباید کنار بزنی، سنگ ترک میخوره. حالا پاشو تا همراهیت کنم. خوب نیست با این وضعیت اینجا باشی. اون موقع هنوز باردار بودم. ماه آخرم بود. پیرمرد من رو تا سر خیابون همراهی کرد و سوار تاکسیم کرد. گفت: دخترم دیگه این موقع بیرون نیا. حالا که یادم میآد، میبینم چقدر رفتن ناصر به من فشار ً آورد، واقعا عاشقش بودم. هنوزم عاشقشم. فرح این را که تعریف کرد، بغضش ترکید و اشکهایش جاری شد. به جلال جواد اشاره کردم تا دیگر از ناصر صحبتی نکنند. جواد شروع کرد به خندیدن. من گفتم: »چهت شده جواد؟« همه کنجکاو جواد را نگاه کردند. جواد گفت: »یاد یه خاطرهی قشنگ از ناصر افتادم. بگم غش میکنید از خنده.« فرح اشکش را پاک کرد و گفت: »تعریف کن داداش.« جواد گفت: »به شرطی که وقتی از ناصر حرف میزنیم، گریه و زاری راه نندازی.« فریده گفت: »داداش جواد تو که گفتی خاطرهات خندهداره. حالا چرا میگی گریه نکنیم؟« جواد گفت: »کلی گفتم. آخه فرح تا اسم ناصر رو میشنوه، گریه میکنه. جلوی آقاجان و عزیز که نمیتونیم حرف بزنیم. خواهر و برادرها هم که دور هم جمع میشیم، فرح زودی اشکش سرازیر میشه.« فرح صورتش را تمیز کرد و گفت: »قول میدم دیگه گریه نکنم. منم خیلی دوست دارم که دور هم جمع بشیم و از خاطراتمون با ناصر حرف بزنیم.« جلال رو به جواد گفت: »حالا تعریف میکنی تا غش کنیم از خنده یا پاشیم بریم شام بخوریم؟« جواد گفت: »آخرین شب، قبل از رفتن ناصر برای عملیات بیت المقدس، دوستهای ناصر اومده بودن خونهمون. دوتا از دوستهاش یه دیس از من گرفتن و کلی کشمش ریختن توی دیس و به همه تعارف کردن. من و ناصر گفتیم: ای بابا چرا زحمت کشیدید. زیرزمین کلی کشمش داشتیم. اون دوتا ناقلا هم حرفی نزدن. نگو رفته بودن کشمشهای خودمون رو از زیرزمین آورده بودن.« فریده گفت: »اینکه چیزی نیست. هر وقت ناصر و دوستهاش دور هم جمع میشدند، میرفتند زیرزمین و میوههایی رو که آقاجان میگرفت، تموم میکردن. همون جا احضار روح و شوخیهای دیگه هم میکردن که فقط صدای خندههاشون رو ما میشنیدیم.« من گفتم: »منم یادمه ادامه دارد.... ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
رمان گردان سیاه پوش راوی (خواهر شهید) قسمت پنجاه و دوم شب آخر ناصر نشسته بود و داشت روی دست و پاهاش رو با ماژیک مینوشت. عزیز بهش گفت: ناصر جون چی کار میکنی؟ چی مینویسی؟ ناصرم با خنده گفت: دارم اسمم رو روی دست و پام مینویسم تا وقتی توی عملیات بدنم تکه تکه شد، این طرف و اون طرف افتاد، بدونن صاحبش کیه. عزیز خیلی از حرف ناصر ناراحت شد. ناصر میخواست به زبان بیزبانی به عزیز بگه که این بار دیگه شهید میشه و عزیز نباید منتظرش بمونه... راستی میدونستید ناصر دعای کمیل رو حفظ شده بود؟ میدونستید دائمالذکر بود؟« همگی برای چند دقیقه سکوت کردند. انگار همه در ذهنشان به دنبال خاطراتشان با ناصر میگشتند تا برای هم تعریف کنیم. فرح سکوت را شکست و گفت: »ناصر خیلی به حق الناس اهمیت میداد. یه بار با هم دوتایی رفته بودیم زیارت. بهم گفت: فرح تسبیح داری؟ گفتم: نه. برای چی میخوای؟ گفت میخوام نماز امام زمان)عج( بخونم. بعد دور و اطراف رو نگاه کرد، ولی تسبیح نبود. خیلی راحت با صدای بلند گفت: کسی تسبیح داره امانت بهم بده. میخوام نماز بخونم. اون وقت یه پیرمرد تسبیح شاه مقصود قیمتیش رو داد به ناصر. ناصر وقتی نمازش تموم شد، پیرمرد نبود. یک ساعت دنبالش گشت تا پیداش کرد و تسبیح رو پسش داد. تا پیرمرد رو پیدا کنه، ناراحت و بیقرار بود. من خسته شده بودم. گفتم ناصر بیا بریم. پیرمرد رفته. ناصر گفت: نه خواهر. من امانت ازش گرفتهام. وظیفه دارم دنبالش بگردم؛ هر چقدر طول بکشه. خلاصه آنقدر گشت تا پیرمرد را در وضوخانه پیدا کرد و تسبیحش را داد و خندان آمد کنارم و گفت: حالا بریم. جلال گفت: »یه خاطره هم من یادم افتاد. توی شلوغی های اول انقالب همون سال که دائم منافقین ترور میکردن، ناصر و دوستاش در حال برپا کردن نمایشگاه بودن که یکی از منافقین از خدا بیخبر برق رو وصل کرده بود به ستون آهنی چادر نمایشگاه. خالصه اینکه ناصر رو برق گرفته بود. شاهرضایی رفته بود ناصر رو از ستون جدا کنه که خودش هم برق گرفته بود. همینطور نفرات بعدی. خدا من رو بهموقع رسوند. رفته بودم سر بزنم و ببینم کاری از دست من ساخته ً است که بهشون کمک کنم. دقیقا همون لحظه رسیدم. من با یک تکه چوب ناصر رو از برق جدا کردم و خالصه همهشون یکدفعه ریختن روی همدیگه. کلی خندیدن. عمرشون به دنیا بود. کافی بود چند لحظه دیرتر میرسیدم، همهشون رو برق خشک کرده بود.« جواد گفت: »یه بار ناصر رو توی اهواز دیدم که لبها و گونه هاش سوخته بود. گفتم: ناصر چی شده؟ گفت: هیچی بابا. رفتیم چادر بغلی مهمونی که یه سینی چای برامون ریختند و گذاشتن وسط چادر. از بدشانسی، همون موقع هواپیماهای صدام سر رسیدن. شروع کردن به بمبارون منطقه. من هم که دیدیم هیچ کاری نمیشه کرد، دمر خوابیدم روی سینی چای تا الاقل استکانها نشکنه. آخه بيت‌المال بود. مردم هدیه داده بودن به جبهه. اگر میشکستن، حیف بود دیگه. این طوری شد که دور لبهام سوخت.« فریده خندید و گفت: »این خاطره رو ناصر برای من هم تعریف کرده بود. دائم میگفت چون بچگیت لبت رو سوزوندم، این بلا سرم اومد. این دنیا الکی و ً بدون حساب و کتاب نیست که. هر عملی حتما عکسالعمل داره. بعضی وقتها عکسالعملش سالها بعد بهمون برمیگرده.« ادامه دارد.... ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
هدف وسیله را توجیه نمی‌کند کارها باید درست پیش رود حواس تان باشد خلافِ قانون و اسلام کاری انجام نشود 🌹 ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
- ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توۍنمـٰازجمـٰاعت؛همیشہ‌صف‌اول‌مۍایستاد؛ همیشہ‌توۍجیبش‌مُھروتسبیح‌تربت‌دـاشت! گـٰاهۍوقت‌هاڪہ‌بہ‌هردلیلۍتوۍجیبش‌نبود، موقع‌نمـٰازدرحسینیہ‌ۍپـٰادگـٰان‌دنبـٰال‌مُھر‌تربت مۍگشت.وقتۍڪہ‌پیدامۍڪرد،این‌شعررازمزمہ مۍڪرد: تـٰاتوزمین‌سجدھ‌اۍ،سربہ‌هوـآنمۍشومシ..! ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
🌷 وصیت‌نامه شهدا: وصيت نامه شهيد علي زارعي به نام كسي كه هستي را آفريد سخنم را با نام او آغاز مي كنم و اين آخرين پيام من است به تمامي عزيزانم كه مرا مي شناسند و به كساني كه مرا دريافتند و مرا به عقل خود ديوانه پنداشتند. پدر و مادر عزيزم! فرزند شما آگاهانه قدم در راه پاسداري از انقلاب اسلامي گذاشت. پدر و مادرم! شهادت وديعه الهي است كه از جانب خداوند تبارك و تعالي براي آن كساني كه لايق هستند مي رسد و اين شهادت ها است كه باعث مي شود احكام اسلام و انقلاب پيشرفت بكند. مذهبي كه ما مسلمانان داريم مذهب شهادت است و اسلامي كه ما در راه آن آمده ايم مي خواهد انساني عادل و كامل به تمام معني بسازد. همانطوريكه در نهج البلاغه آمده است اكرم الموت قتل في سبيل الله شرافتمندانه ترين مرگها شهادت در راه خداست. خواهرانم و برادرانم! همچون حضرت زينب (س) و حضرت امام سجاد (ع) پيام خون شهيد را به همه برسانيد كه مذهب ما مذهب شهادت است. ما چون خدا داريم همه چيز داريم. هيچ وقت خدا را فراموش نكنيد و در هيچ شرايطي از خط امام فاصله نگيريد گرچه دشمن تشنه به خون گلوي ماست. كشته شدن در راه حق آرزوي ماست. وصيت مي كنم شما را ]كه[ دنباله رو آيه ي "يا ايها الذين آمنوا اطيعو الله و اطيعو الرسول و اولي الامر منكم " باشيد عبادت خداوند را از ياد نبريد؛ عبادتي كه همراه با جهاد در راه خدا باشد ارزش نماز را بدانيد. نماز جماعت را بخوانيد همانطور كه حضرت علي (ع) مي فرمايد:"كه ما بين كفر و ايمان هيچ فاصله اي نيست جز نماز." *پایگاه اطلاع‌رسانی بنیاد شهید و امور ایثارگران"نویدشاهد" ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
در مراسمی برای شهدا سردار سلیمانی رو کرد به خانواده‌ها و گفت: از همه تقاضا دارم دو دقیقه سقف را نگاه کنند. دو دقیقه همه سقف را نگاه کردند و کم کم گردن‌ها خسته شد. همان زمان سردار سلیمانی گفت: خسته شدید؟ برخی از رزمندگان ما بیش از 30 سال است که به دلیل مجروحیت فقط می‌توانند سقف را نگاه کنند. 📚راوی: همسر شهید هادی کجباف ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
میگفت‌‌کھ : از‌هیئت‌‌اومدے‌بیرون چشمت‌‌بہ‌نامحرم‌‌خورد‌اما سرت‌ُ‌ننداختی‌‌پایین؛‌باختی🚶🏾‍♂️👀 :)) ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
کامنت یاحسین "ع" بزارید🥺❤ پیج حضرت ابوالفضل علیه السلام و به دوستانتون معرفی کنید ⤵️⤵️⤵️⤵️⤵️ @abalfazleeaam _____________________________ #چادر #امام_حسین https://www.instagram.com/p/CeHmOkPo3xc/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
رهبر معظم انقلاب به پسران جوان نصیحت میکنم که ازدواج کنند و نصیحت میکنم که در ازدواج تقوا و عفاف دختران را در نظر داشته باشند و نه جمال آنها را. ۶۰/۲/۴ ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
همــہ بــراے تـو باشد ❴👘❵لبــاس هاے شیـك براے "تـو" ❴👀❵تـوجـہ مـردم براے" تــو" ❴🙇‍♀❵آزادے و راحـتے بـراے" تــو" و مــن همین تڪہ پارچـہ مشڪے چـادرم را مے خواهم و نیـم نگـاهے از آن بالــایے😌☝️ ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
📝 ترجمه یادداشت یک شهروند عراقی: او مرتباََ چشم خود را پاک می کرد، چون ما با مواد شیمیایی به آن‌ها آسیب زدیم. اما چشمان او برای هر شهید عراقی اشک می ریخت. دست راست وی به دلیل جنگ ناعادلانه ما علیه ایران معلول بود و او برای گرفتن دست ما و کمک به ما آن‌ را به سوی ما دراز کرد‌... سینه عزیز او نیز تحت تاثیر سوختگی های قدیمی جنگ ما قرار گرفت و او ما را به سینه در آغوش گرفت... ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
📝 ترجمه یادداشت یک شهروند عراقی: او مرتباََ چشم خود را پاک می کرد، چون ما با مواد شیمیایی به آن‌ها آسیب زدیم. اما چشمان او برای هر شهید عراقی اشک می ریخت. دست راست وی به دلیل جنگ ناعادلانه ما علیه ایران معلول بود و او برای گرفتن دست ما و کمک به ما آن‌ را به سوی ما دراز کرد‌... سینه عزیز او نیز تحت تاثیر سوختگی های قدیمی جنگ ما قرار گرفت و او ما را به سینه در آغوش گرفت... ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
حاج‌ آقای‌ قرائتی میگفت بچه‌م کوچولو بود، از من بیسکویت خواست. گفتم: امروز می‌خرم. وقتی به خونه برگشتم فراموش کرده بودم. بچه دوید جلو و پرسید: بابا بیسکویت کو؟ گفتم: یادم رفت. بچه تازه به زبون اومده بود، گفت: بابا بَده، بابا بَده! بچه رو بغل کردم و گفتم: باباجان! دوستت دارم! گفت: بیسکویت کو؟ فهمیدم که دوستی بدون عمل رو بچه سه‌ساله هم قبول نداره! چطور ما میگیم خدا و رسول و اهل‌بیت رو دوست داریم، ولی در عمل کوتاهی می‌کنیم؟:)♥️✨ 💌 ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
⚫️دولت امروز را عزای عمومی اعلام کرد ▪️هیئت دولت به‌ احترام جان‌باختگان حادثه ریزش ساختمان متروپل آبادان، یکشنبه ۸ خرداد را عزای عمومی اعلام کرد. 🖤🖤🖤🖤🖤 هدیه به روح جان باختگان عزیز این حادثه بخوانیم فاتحه و صلوات الهم صل علی محمدوآل محمد وعجل فرجهم ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••گفٺند شهید گمنامہ ، ‌ پلاڪ هم نداشٺ💔 اصلا هیچ نشونہ ايے نداشٺ ؛ ‌ امیدوار بودم روے زیر پیرهنیش اسمش رو نوشٺہ باشہ ‌ نوشٺہ بود: ‌ ‌ اگر براے خداسٺ،بگذار گمنام بمانم 🕊 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝