eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
5هزار دنبال‌کننده
24.9هزار عکس
15.9هزار ویدیو
190 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
『شهیدانه🥲🌱』 یاران‌شتاب‌ڪنید! گویندقافله‌اۍدر‌ راه‌است ڪہ‌گنہڪاران‌ر‌ادر‌آن‌راهـےنیست! آرۍ؛گنہڪاران‌راراهـےنیست؛ اما‌پشیمانان‌ر‌امۍپذیرند🌱!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_چهل_و_ششم بعد هم به جهت
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری اسلام اصيل محمدحسين طاهري مؤسسه هاي در نجف بود به نام اسلام اصيل كه مشغول كار چاپ و تكثير جزوات و كتاب بود. من با اينكه متولد قم بودم اما ساكن نجف شده و در اين مؤسسه كار ميكردم. اولين بار هادي ذوالفقاري را در اين مؤسسه ديدم. پسر بسيار با ادب و شوخ و خندهرويي بود. او در مؤسسه كار ميكرد و همانجا زندگي و استراحت ميكرد. طلبه بود و در مدرسه كاشف الغطا درس ميخواند. من ماشين داشتم. يك روز پنجشنبه راهي كربلا بودم كه هادي گفت: داري ميري كربلا؟ گفتم: آره، من هر شب جمعه با چند تا از رفيقها ميريم، راستي جا داريم، تو نميخواي بياي؟ گفت: جدي ميگي؟ من آرزو داشتم بتونم هر شب جمعه برم كربلا. ساعتي بعد با هم راهي شديم. ما توي راه با رفقا ميگفتيم و ميخنديديم، شوخي ميكرديم، سربه سر هم ميگذاشتيم اما هادي ساكت بود. بعد اعتراض كرد و گفت: ما داريم براي زيارت كربلا ميريم. بسه، اينقدر شوخي نكنيد. او ميگفت، اما ما گوش نميكرديم @rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_چهل_و_هفتم اسلام اصيل
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری براي همين رويش را از ما برگرداند و بيرون جاده را نگاه ميكرد. به كربلا كه رسيديم، ما با هم به زيارت رفتيم. اما هادي ميگفت: اينجا جاي زيارت دسته جمعي نيست. هركي بايد تنها بره و تو حال خودش باشه، ما هم به او محل نميگذاشتيم و كار خودمان را ميكرديم! در مسير برگشت، باز همان روال را داشتيم. شوخي ميکرديم و ميخنديديم. هادي ميگفت: من ديگر با شما نميآيم، شما قدر زيارت امام حسين ع آن هم شب جمعه را نميدانيد. اما دوباره هفتهي بعد كه به شب جمعه ميرسيد از من ميپرسيد؟ كي ميري كربلا؟ هادي گذرنامه ي معتبر نداشت، براي همين، تنها رفتن برايش خطرناك بود. دوباره با ما ميآمد و برميگشت. اما بعد از چند هفته ي ديگر به شوخيهاي ما توجهي نداشت. او براي خودش مشغول ذكر و دعا بود. توي كربلا هم از ما جدا ميشد. خودش بود و آقا ابا عبدالله ع. بعد هم سر ساعتي كه معين ميكرديم ميآمد كنار ماشين. روزهاي خوبي بود. هادي غير مستقيم خيلي چيزها به ما ياد داد. يادم هست هادي خيلي آدم ساده و خاکي بود. در آن ايام با دوچرخه از محل مؤسسه به حوزهي علميه ميرفت. براي همين از او ايراد گرفته بودند. ميگفت: براي من مهم نيست كه چه ميگويند. مهم درس خواندن و حضور در كنار مولا علي ع است. مدتي كه گذشت از كار در مؤسسه بيرون آمد! حسابي مشغول درس شد. عصرها هم براي مردم مستحق به صورت رايگان كار ميكرد @rafiq_shahidam96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
50.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگہ‌خۅاستےتعࢪیفےبراےشھیدپیداڪنے، بگۅ: باࢪان :)💧 حُسنِ‌باران‌این‌اسٺ‌ڪه‌‌زَمینیسٺـ ، ۅݪےآسمانےشده‌ۅبہ‌امدادزمین‌مےآید !. /
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بـہ‌ شـهدا‌ وابـستہ شـوید بـا آن هـا آشـنـا شـوید و با آنـان صـحـبـت ڪنـید از حـال و روزٺـان آن هـا را بـاخـبـر ڪنـید ... ڪہ آن هـا زنـده انـد و مـا مرده ایم💔 !.... @rafiq_shahidam96