15.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صد مبارک به تو آن عید که فردا باشد
نـوروز نـوید وصـل دلـها بـاشـد
امـیـد که با فضل خداوند جـلـیّ
سـال فـرج مـهـدی زهـرا باشـد ...
چه فرقی میکند نشستن روی نیمکت مدرسه در کنار همکلاسیها یا نشستن روی صندلی اتوبوس در کنار #همسنگران؟! مهم این است که منالمهد الیاللحد از گهواره تا گور، انسان در جادهی #مبارزه حرکت کند و این نشستنها اگر در این صراط و مسیر باشد عین تحرک و پویایی و شدن است.
#حسین_یکتا |
❤️❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
2.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به اولین روز سال 🌸
اولین روز فصل 🎊
خوش آمدید 🌸
امیدوارم همیشه🌸
اولین باشے در زندگیت 🎊
اولین در محبت 🌸
اولین در مهربانے 🎊
اولین در بخشش 🌸
اولین در گفتن سلام 🎊
سلام😊✋
#عید_نوروز مبارڪ🌸🎊🌸
اولین صبح بهاریتون بخیر 🌸🍃
❤❤❤❤
@rafiq_shahidam96
#روایت_عشق 💌
سردار شهید محمود رضا بیضایی
معمولا من و محمود رضا در اتاق پذیرایی درس می خواندیم .
پذیرایی ما اتاق بزرگی بود که فقط مواقعی که مهمان داشتیم و یا زمانی که قصد درس خواندن داشتیم اجازه ورود به آنجا را داشتیم .
یک شب بعداز نصف شب برای درس خواندن به اتاق پذیرایی رفتم و دیدم قبل من محمود رضا آنجاست . اما نه برای درس! داشت نماز می خواند . آن موقع 13 سالم بود جا خوردم . آمدم بیرون و رفتم به اتاق خودم .
فردا شب باز محمود رضا در پذیرایی بود و در حال نماز . چند شب پشت سر هم همین طور بود .
یک شب در نظر گرفتمش ، حدود دو ساعت طول کشید . صبح بهش گفتم : نماز شب خواندن برای تو ضرورتی ندارد .
کمبود خواب پیدا می کنی ! در مدرسه چرت می زنی ! تازه گذشته از آن تو هنوز خیلی سنت پایینه و شاید نماز های یومیه هم بر تو واجب نشده باشد ، چه برسه به نماز شب ، آن هم اینجوری .
صحبت که کردیم فهمیدم یکی از دوستان طلبه اش در مورد فضیلت نماز شب برای محمود رضا صحبت کرده و محمود رضا چنان از حرف های آن طلبه تحت تاثیر واقع شده بود که تا یک هفته مرتب نماز شب را ادامه می داد .
اما به هر حربه ای بود مانعش شدیم و فعلا از نماز شب خواندن منصرفش کردیم !ولی هنوز چهره و حالت زیبای نو جوانانه اش سر نماز شب را فراموش نمی کنم .
یاد عزیزش با صلوات
❤❤❤❤
@rafiq_shahidam96
1.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تولدتمبارڪمونباشھســࢪدارم♥️
3.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 | میخوام که با شروع سالم ، عوض بشه دوباره حالم
سال خوبه به یاد تو اغاز بشه معلم خوبم ابراهیم😊
2.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 استوری
شعار سال جدید
☘☘☘
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
1.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقاجانمون و ارتباط قلبی زیباشون با مناجات شعبانیه🌸🤲
❤️❤️❤️
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #شانزدهم
#فصل_سوم
وقتی دید به این راحتی نمی تواند من را به حرف درآورد، او هم دیگر حرفی نزد.
از فرصت استفاده کردم و به بهانه کمک به خدیجه رفتم و سفره را انداختم.
غذا را هم من کشیدم.
خدیجه اصرار می کرد: «تو برو پیش صمد بنشین با هم حرف بزنید تا من کارها را انجام بدهم»
، اما من زیر بار نرفتم، ایستادم و کارهای آشپزخانه را انجام دادم. صمد تنها مانده بود.
سر سفره هم پیش خدیجه نشستم.
بعد از شام، ظرف ها را جمع کردم و به بهانه چای آوردن و تمیز کردن آشپزخانه، از دستش فرار کردم.
صمد به خدیجه گفته بود: «فکر کنم قدم از من خوشش نمی آید.
اگر اوضاع این طوری پیش برود، ما نمی توانیم با هم زندگی کنیم.»
خدیجه دلداری اش داده بود و گفته بود: «ناراحت نباش. این مسائل طبیعی ست. کمی که بگذرد، به تو علاقه مند می شود. باید صبر داشته باشی و تحمل کنی.»
صمد بعد از اینکه چایش را خورد، رفت. به خدیجه گفتم: «از او خوشم نمی آید. کچل است.»
خدیجه خندید و گفت: «فقط مشکلت همین است. دیوانه؟! مثل اینکه سرباز است. چند ماه دیگر که سربازی اش تمام شود، کاکلش درمی آید.»
بعد پرسید: «مشکل دوم؟!»
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋
🌻|پیج اینستاگرام شهید ابراهیـم هادی :
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
🌻|ڪانال شهیـد ابـراهیـم هادی ایـتا:
*@rafiq_shahidam96*
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c