eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
4.9هزار دنبال‌کننده
29.1هزار عکس
19.3هزار ویدیو
257 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹 ‍ ♡بسم رب الحسین♡ 🍃همه درگیر بودند، درگیر شهادت، به دنبال کسب لیاقت از عمه ی سادات تا پر بکشند به و بشوند 🍃تا بشوند *شهید* و رنگ بدهند زندگی بی رنگ و ظلمت زده ی ما را. اما میان این شلوغی ها، میان این دعاهای شهادت، دعای تو عجیب به دستان عرش خدا رسید و گویی مستقیم عطر چادر خاکی (ص) را گرفت 🍃گویی عمه جانمان (س) شهادت نامه ات را به دست مادرش سپرده بود و تورا در سپاه سربازان او نهاده بود که اینگونه زهرایی(س)، را در آغوش کشیدی. 🍃آن لحظه ای که ایمان و اعتقاداتت را برتری دادی و دست پهلویت را نشانه گرفت؛ همان لحظه بود که خدا بالید به پهلوی شکسته ات و فخر کرد به زمین و زمان از داشتن چنین بنده ی دلبری 🍃گویا علاقه ات به ، غیرت علوی ات و همه و همه ی این ها تورا با تمام وجود به سمت وظیفه ی دینی ات کشاند و در اخر این تو بودی که عاقبت بخیر شدی 🌺به مناسبت سالروز شهادت 🌱 🌹🌹🌹 📅تاریخ تولد : ۱۳۷۱ 📅تاریخ شهادت : ۳ فروردین ۱۳۹۳ 🥀مزار شهید : بهشت‌زهرا ❤❤❤❤ @rafiq_shahidam96 ❤❤❤❤❤ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
هردم بہ گوشم مےرسد آوای زنگ قافلہ 🔔 ایڹ قافلہ ٺا دیگر ندارد فاصلہ 😞 ، یڪ زڹ میاڹ محملے اندر غم و ٺاب و ٺب است 😥 ، ایڹ زڹ صدایش آشناسٺ😍 🎼 ، ای وای بر مڹ است..!😱😭 ⌛️ ؟! 💔 🔹 حداکثری.🌸
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
🌈 #قسمت_بیست_وهفتم 🌈 #هرچی_تو_بخوای بستنی پرید تو گلوش و سرفه ش گرفت...😳😣 مریم دستمال کاغذی بهش دا
🌈 🌈 _حلالم کنید.من شما رو خیلی اذیت میکنم. دعا کنید دیگه دفعه ی آخر باشه و شما هم از دستم راحت بشید.😊☝️ من همونجا افتادم روی زمین و فقط اشکهام بود که جاری میشد...😣😭 بابا به محمد نگاه کرد،میخواست چیزی بگه که نگفت.محمد رو چند دقیقه درآغوش گرفت،بعد پیشونی و صورتشو بوسید😔😘 و رفت تو اتاق... محمد سرشو انداخت پایین و آروم اشک میریخت.😢 چند دقیقه بعد اشکاشو پاک کرد،لبخندی زد و دوباره رفت پیش مامان نشست.😊 مامان فقط نگاهش میکرد ولی محمد به مامان نگاه نمیکرد،چشمهاش پایین بود و پر اشک.😢 نمیدونم چقدر طول کشید.هیچ کدوممون تکان نمیخوردیم. جو خیلی سنگین بود. .میدونستم کسی الان چایی نمیخوره ☕️☕️☕️☕️ولی رفتم چند تا چایی ریختم.نفس عمیقی کشیدم.اشکامو پاک کردم.لبخند زورکی زدم. بسم الله گفتم و رفتم تو هال.باصدای بلند و بالبخند گفتم: _بسه دیگه اشک ما رو درآوردین.بفرمایید چایی که چایی های زهرا خانوم خوردن داره ها.😃 محمد که منتظر فرصت بود،.. سریع بلند شد،لبخندی زد☺️ و سینی رو ازم گرفت.من و محمد روی مبل نشستیم.به محمد گفتم: _داداش الان که خواستگاری نیست،سینی رو از من میگیری.🙁😃 محمد لبخند زد.باصدای بلند گفتم: _آخ جون.😃👏 مامان سؤالی به من نگاه کرد.گفتم: _وقتی محمد نیست خواستگار حق نداره بیاد.اگه خواستگار بیاد کی سینی چایی رو از من بگیره؟پس نباید خاستگار بیاد.باشه مامان خانوم؟😂😜 محمد خندید و گفت: _راست میگه مامان.وگرنه همه چایی ها رو میریزه رو پسر مردم،آبرومون میره.😁 مثلا اخم کردم.گفت: _خب راست میگم دیگه... منم به علامت قهر سرمو برگردوندم.☹️ مامان لبخند زد.گفتم: _الهی قربون لبخند خوشگل مامان خوشگم بشم،باشه؟🤗☺️ مامان بابغض گفت: _چی باشه؟😢 -اینکه خواستگار نیاد دیگه.☹️😁 لبخند مامان پر رنگ تر شد و گفت: _تو هم خوب بلدی از آب گل آلود ماهی بگیری ها.😊 هرسه تامون خندیدیم...😁😃😄 مسخره بازی های من و محمد فضا رو عوض کرده بود.بعد مدتی محمد به ساعتش نگاه کرد.به مامان گفت: _من دیگه باید برم.مریم و ضحی خونه منتظرن.😊✋ دوباره اشک چشمهای مامان جوشید.😢 محمد بغلش کرد و قربون صدقه ش رفت.بلند شد کتش رو پوشید و رفت تو اتاق با بابا خداحافظی کرد و رفت. منم دنبالش رفتم توی حیاط... وقتی متوجه من شد اومد نزدیکم و گفت: _آفرین.داری بزرگ میشی.حواست به مامان و بابا باشه.😍😊 اشک تو چشمهام جمع شد و بابغض گفتم: _تو نیستی کی حواسش به من باشه؟😢 لبخند زد و گفت: _حقته.اگه پررو بازی در نمیاوردی الان سهیل💓 حواسش بهت بود.😁😜 مثلا اخم کردم و گفتم: _برو ببینم.اصلا لازم نکرده حواست به من باشه.😢😬 رفت سمت در و گفت: _اشتباه کردم.هنوز خیلی مونده بزرگ بشی.😁😝 خم شدم دمپایی مو👡 😬در بیارم که رفت بیرون و درو بست... یهو ته دلم خالی شد... همونجا نشستم.به در بسته نگاه میکردم و اشک میریختم.😭 چند دقیقه طول کشید تا ماشینش روشن شد و حرکت کرد.💨🚙 به حانیه فکرمیکردم.به عکس هایی که بهش نشون دادم... به که باید حفظ بشه.به حضرت (س)،به امام حسین(ع).متوجه گذر زمان نشدم. وقتی به خودم اومدم یک ساعت به اذان صبح بود.✨🌌رفتم نماز شب خوندم. بعد نماز صبح سرسجاده گریه میکردم. -زهرا! زهرا جان!..دخترم😊 -جانم -چرا روی زمین خوابیدی؟پاشو ظهره.😕 -چشم،بیدارم....ساعت چنده؟😅 -ده -ده؟!ده صبح؟!!! چرا زودتر بیدارم نکردین؟😱 -آخه دیشب اصلا نخوابیدی،چطور مگه؟کاری داشتی؟ -نه.اصلا نفهمیدم کی خوابم برد.😅 -من میرم صبحانه تو آماده کنم.پاشو بیا -چشم سر سجاده م خوابم برده بود.سجاده مو مرتب کردم. رفتم تو آشپزخونه... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
2.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام ای شاه خراسان تویی چشم و چراغ خاک رسیده این رو‌ سیاهت تو را جان رو‌ بر نگردان (س)🥀 🕯 🥀
محمدرضاهمیشه جمله رومیگفت... «ای که بر من می‌گذری، روضه بخوان نام (س) شنوم زیر لحد گریه کنم» 🌹 ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
💔 بلند مرتبہ شاهےو پیڪرت افتاد همیݩ ڪه پیڪرٺ افتاد خواهرٺ افتاد تو نیزه خوردے و یڪ مرتبہ زمیݩ خوردے هزار مرتبہ برابرٺ افتاد 💔🥀 ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
گویند در حدیث کساء نیست نام او (سلام الله علیها) همان عبای یمانی دلبرست...🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~--- 🇮🇷 @shahidmedadian
🔴چقدر مگه ارزششو داره حجاب داشته باشم... میخوام آزاد باشم و زندگی کنم! 🔹جواب_شهید موسی نامجو : خواهرم، یک توصیه به تو دارم و آن اینست که تو باید درس آزادگی و زندگی کردن را از حضرت کبری (س) و (س) یاد بگیری، را رعایت کن، حجابت را حفظ کن، زیرا که حفظ حجاب از خون هر شهیدی ارزشش بیشتر است. ✍فرازی از وصیت‌نامه شهید سرتیپ موسی نامجو الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ بحق‌ حضࢪٺ‌ زینب‌ ڪبرۍ‌ سلام‌ الله‌ علیها‌ ┄┅┅❅❁❅┅┅🖤 @rafiq_shahidam96 ❁═══┅┄ 《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم 🖤👆》
🌀 شهادت اتفاقی نیست؛ مخصوصا شهادت در روز ولادت حضرت زهرا و در آغوش حاج قاسم 📝 به یاد طلبه شهید علیرضا محمدی‌پور 🔸 ده سال بیشتر نداشت که پدرش را از دست داد و داغ یتیمی را چشید؛ آخرین فرزند خانواده و تک‌پسر بود؛ از همان موقع مردی بود برای خودش و دربست در خدمت مادرش بود؛ ✅ مهمترین شرط ازدواجش این بود که دختری که قرار است با او ازدواج کند بپذیرد مادرش هم باید با آنها زندگی کند. ✅ انقلابی بود و عاشق امامین انقلاب. در فضای دروس طلبگی هم از طلاب بسیار درسخوان و با همت بود؛ عاشق طلبگی بود و شدیدا اهل رعایت مسائل اخلاقی. مطالعات جنبی در فضای شهدا و شهادت هم زیاد داشت. 🔺 بسیار با شهید مدافع حرم، مصطفی صدرزاده عجین بود و انس داشت؛ برای همین خیلی پیگیر کتب و شرح حال این شهید بود. 🔻 کار فرهنگی یکی از مساجد را به عهده گرفت و با وسع محدودی که در اختیار داشت، قفسه کتابخانه‌ای برای این کار در مسجد قرار داد. کتابخانه‌ای که بوی شهدا از آن استشمام می‌شد. ♨️ همین عید غدیر عروسی‌اش بود و دختری در راه داشتند به نام ... 💠 و دیروز علیرضا سبک‌بال همچون الگوی شهیدش مصطفی صدرزاده پر کشید تا ملاقات خدا؛ میهمان حضرت زهرا شد در روز ولادت حضرتش در جوار مرقد پرنور حاج قاسم سلیمانی... به فاتحه و صلواتی یاد کنیم از این شهید جوان روحانی ۲۴ ساله... ✾‌✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam96 ✾✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐✾‌✾
گوش کن عالم پر از شور و نوا دارد ... حسین.. حسین ..حسین ... وای...وای...😭 (💔قلب دیگر نمی‌تپد حسین حسین میگوید..😭
37.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍نام خاک را زر می کند دخت حیدر کار حیدر می کند نام زینب دلنشین و دلرباست دختر مشکل گشا مشکل گشاست🤲🌿 💌شما دعوتید به زیارت حرم (س) نیت کنید و سلام بدهید✋ دلتون شکست مارو ازدعای خیرتون فراموش نفرمایید💔 @rafiq_shahidam https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‌‎‌‎‌‎‌
🕯 توسل به حضرت (س) در تعجیل در فرج 🔰از آقای شیخ حسین سامرایی که از اتقیاء اهل منبر در عراق بودند، نقل شده است: ▫️ در آن ایامی که در سامرا مشرف بودم، روز جمعه طرف عصر در سرداب مقدس رفتم؛ دیدم غیر از من کسی نیست و من حال و توجهی پیدا کرده و متوسل به حضرت ولی عصر (عج) شدم در آن حال صدایی از پشت سر شنیدم که به فارسی فرمود: 🔸 «به شیعیان و دوستان ما بگویید خدا را قسم دهند به حق عمه ام زینب که فرج مرا نزدیک گرداند.» ⬅️ شیفتگان حضرت مهدی، ج۱، ص۲۵۱ 🏷 (عج) (س) 🍃🌹