🖊 #آیت_الله_مجتهدی_تهرانی(ره) :
⚠️این دنیـــا ڪـــوچهی بنبســـت اسـت.
آخرش پیشــانیمان میخورد به سنگ
لحد! آنوقت تازه پشیمـــان میشویم،
میگوییمخدایا مارا بهدنیابازگردان...!
اما خطاب میرسد "کلّا"...ساکت شو!
حــواسمـــون هســـت؟ به هـــر ڪجـا
میخــواهیم میرویــم، به هـر چیــزی
میخواهیم دست میزنیم، به هرکسی
خواستیم دروغ و تهمت و ... میگیم.
و...
خیلی ڪارهای دیگه آیا نمیترسیــم؟
یا اعتقــاد نداریم ڪـہ هر روز از دنیا
دورتر میشویم و به مـرگ نزدیکتر؟
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️
https://www.instagram.com/p/CQvUNHMHclI/?utm_medium=share_sheet
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
در قید غمم، خاطرِ آزاد کجایی؟
تنگ است دلم، قوّت فریاد کجایی؟
کو هم نفسی، تا نفسی شاد برآرم؟
ای آن که نرفتی دمی از یاد کجایی؟
🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸
#_انتظارمنتظر
867K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
شلمچه امانت دار خوبیه
1_1069702816
زمان:
حجم:
7.64M
👤حجت الاسلام امینی خواه
✏️آن سوی مرگ👆👆👆
(قسمت اول)
( اللهم عجل لولیک الفرج )
🌼➖➖➖➖➖➖🌼
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#رئیسی #مناظره #انتخابات #رای #انتخابات۱۴۰۰ #حامیان_رئیسی
•『🎙』
•
خداناراحتمیشهاگه
بندهاشناخوشاحوالوناراحتباشه...
پسمشتی!
باهمهناسازگاریهابسازُسعیکنخوبباشی..(:
#استاد_پناهیان
@rafiq_shahidam96
#رفیق؛
هر موقع خواستی برگردی،
با هرچقدر گناه که داری...
بدون این در به روی همه باز است...
یه وقت فکر نکنی که؛
آب سرت گذشته و دیگه راهت نمیدن...!
.
ای دوست تو را چه غم ز طوفان بلاء...
جایی که سفینة النجاة است حسین....
1400/4/10
🖋️ انتشار با شما خوبان 💚
@rafiq_shahidam96
#امام_حسین_علیه_السلام
#امام_زمان_عج #کربلا
#یا_حسین_ع #خوشنویسی
#دستخط #خط_نسخ #خط_خودکاری #روضه #هنر_خوشنویسی #نوحه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شب_جمعه_است_هوایت_نکنم_میمیرم #اهل_بیت_علیهم_السلام #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله_الحسین #امام_حسنی_ام #اربعین #امام_حسین_ع #امام_رضا_ع #رفیق_شهیدم #ابراهیم_هادی #شهید_مصطفی_صدرزاده #شهید_مهدی_زین_الدین #شهید_حسین_معزغلامی #حاج_مهدی_رسولی #قمر_بنی_هاشم #حضرت_زهرا #حضرت_ام_البنین #حضرت_اباالفضل
https://www.instagram.com/p/CQwffAmMikG/?utm_medium=share_sheet
•『🎙』
•
همهبدیهاتروبهخدابگو
وقتیبدیهاتروبگی،
خداواسهتکتکشکمکتمیکنه..
+مگهداریمازاینقشنگتر...(:
#استاد_پناهیان
۰
•『🌶』
•
اگهواقعامعتقدیمخوشگلے
بایدطبیعےوبدونآرایشباشه
فلسفهاینناخنومژهمصنوعےچیه؟!
#بدون_ٺعارف
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
✅ عاشقانه شهدایی🌹 ♥️🍃 #رمان_یادت_باشد... 🍃♥️ 🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹 🍃قسمت7 بااینکه
✅ عاشقانه شهدایی🌹
♥️🍃 #رمان_یادت_باشد... 🍃♥️
🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹
🍃قسمت8
حمیدی که به خواستگاری من آمده بودهمان پسرشلوغ کاری بودکه پدرم اسم اووبرادردوقلویش راپیشنهادداده بود.همان پسرعمه ای که باسعیدآقاهمیشه لباس یکسان میپوشید؛بیشترهم شلوارآبی بالباس برزیلی بلندباشماره های قرمز!موهایش راهم ازته میزد؛یک پسربچه ی کچل فوق العاده شلوغ وبی نهایت مهربان که ازبچگی هوای من راداشت.نمیگذاشت باپسرهاقاطی بشوم.دعواکه میشدطرف من رامیگرفت،مکبرمسجدبودوباپدرش همیشه به پایگاه بسیج محل میرفت.اینهاچیزی بودکه ازحمیدمیدانستم.
زیرآینه روبه روی پنجره ای که دیدش به حیاط خلوت بودنشستم.حمیدهم کناردربه دیوارتکیه داد.هنوزشروع به صحبت نکرده بودیم که مادرم خواست درراببنددتاراحت صحبت کنیم.جلوی درراگرفتم وگفتم:"ماحرف خاصی نداریم.دوتانامحرم که داخل اتاق دررونمیبندن!"
سرتاپای حمیدراوراندارکردم.شلوارطوسی وپیراهن معمولی؛آن هم طوسی رنگ که روی شلوارانداخته بود.بعدامتوجه شدم که تازه ازماموریت برگشته بود،برای همین محاسنش بلندبود.چهره اش زیادمشخص نبودبه جزچشمهایش که ازآنهانجابت میبارید.
مانده بودیم کداممان بایدشروع کند.نمکدان کنارظرف میوه به دادحمیدرسیده بود؛ازاین دست به آن دست بانمکدان بازی میکرد.من هم سرم پایین بودوچشم دوخته بودم به گره های فرش شش متری صورتی رنگی که وسط اتاق پهن بود؛خون به مغزم نمیرسید.چنددقیقه ای سکوت فضای اتاق راگرفته بودتااینکه حمیداولین سوال راپرسید:"معیارشمابرای ازدواج چیه؟"
به این سوال قبلاخیلی فکرکرده بودم،ولی آن لحظه واقعاجاخوردم.چیزی به ذهنم خطورنمیکرد.گفتم:"دوست دارم همسرم مقیدباشه ونسبت به دین حساسیت نشون بده.مانون شب نداشته باشیم بهترازاینه که خمس وزکاتمون بمونه."
گفت:"این که خیلی خوبه.من هم دوست دارم رعایت کنیم."بعدپرسید:"شماباشغل من مشکل نداری؟!من نظامیم،ممکنه بعضی روزهاماموریت داشته باشم،شبهاافسرنگهبان بایستم،بعضی شبهاممکنه تنهابمونید."جواب دادم:"باشغل شماهیچ مشکلی ندارم.خودم بچه پاسدارم.میدونم شرایط زندگی یه آدم نظامی چه شکلیه.اتفاقامن شغل شماروخیلی هم دوست دارم."
بعدگفت:"حتماازحقوقم خبردارین.دوست ندارم بعداسراین چیزهابه مشکل بخوریم.ازحقوق ماچیززیادی درنمیاد."گفتم:"برای من این چیزهامهم نیست.من باهمین حقوق بزرگ شدم.فکرکنم بتونم باکم وزیادزندگی بسازم."
همان جایادخاطره ای ازشهیدهمت افتادم وادامه دادم:"من حاضرم حتی توی خونه ای باشم که دیوارکاه گلی داشته باشه،دیوارهاروملافه بزنیم،ولی زندگی خوب ومعنوی ای داشته باشیم"؛حمیدخندیدوگفت:"بااین حال حقوقموبهتون میگم تاشمابازفکراتون روبکنین؛ماهی ششصدوپنجاه هزارتومن چیزیه که دست مارومیگیره."
زیادبرایم مهم نبود.فقط برای اینکه جوصحبتهایمان ازاین حالت جدی ورسمی خارج بشود،پرسیدم:"اون وقت چه قدرپس اندازدارین؟"گفت:"چیززیادی نیست،حدودشش میلیون تومن."پرسیدم:"شماباشش میلیون تومن میخوای زن بگیری؟!"
درحالی که میخندید،سرش راپایین انداخت وگفت:"باتوکل به خداهمه چی جورمیشه."بعدادامه داد:"بعضی شبهاهییت میرم،امکان داره دیربیام."گفتم:"اشکال نداره،هییت رومیتونین برین،ولی شب هرجاهستین برگردین خونه؛حتی شده نصفه شب."
قبل ازشروع صحبتمان اصلافکرنمیکردم موضوع این همه جدی پیش برود.هرچیزی که حمیدمیگفت موردتاییدمن بودوهرچیزی که من میگفتم حمیدتاییدمیکرد.پیش خودم گفتم:"این طوری که نمیشه،بایدیه ایرادی بگیرم حمیدبره.بااین وضع که داره پیش میره بایددستی دستی دنبال لباس عروس باشم!"
به ذهنم خطورکردازلباس پوشیدنش ایرادبگیرم،ولی چیزی برای گفتن نداشتم.تاخواستم خرده بگیرم،ته دلم گفتم:"خب فرزانه!توکه همین مدلی دوست داری."نگاهم به موهایش افتادکه به یک طرف شانه کرده بود،خواستم ایرادبگیرم،ولی بازدلم راضی نشد،چون خودم راخوب میشناختم؛این سادگیهابرایم دوست داشتنی بود.
وقتی ازحمیدنتوانستم موردی به عنوان بهانه پیداکنم،سراغ خودم رفتم.سعی کردم ازخودم یک غول بی شاخ ودم درست کنم که حمیدکلاازخواستگاری من پشیمان شود،برای همین گفتم...
&ادامه دارد...
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c