#امام_باقر
در مزارت نفسِ ثانیهها میگیرد
باد، دَم میدهد و مرثیه پا میگیرد
زائرت پنجرهفولاد ندارد به بغل
ولی از آجرِ دیوار، شفا میگیرد
🏴🏴🏴🏴
AUD-20210629-WA0083.
زمان:
حجم:
9.42M
👤حجت الاسلام امینی خواه
✏️آن سوی مرگ👆👆👆
(قسمت هجدهم)
( اللهم عجل لولیک الفرج )
🌼➖➖➖➖➖➖🌼
امام باقر علیه السلام🖤🖤🖤
ایکه در مقتل خون پیکر بی سر دیدی
بر سر نیزه سری ماه منوّر دیدی
همچو محزون پدرت اشک بچشمانت بود
کربلا شاهد صد داغ فراوانت بود
دیده ی ناله جانسوز علی اصغر را
ارباً ارباً شدن جسم علی اکبر را
ایکه دیدی به سر تله دوصد افغان را
زینب وناله و آن اوج غم دوران را
خواهری بود مقابل بدنی غرقِ بخون
که شده زیر دو صد نیزه و خنجر مدفون.
با رقیه ، که تو را همدم هم بازی بود
با رقیه ،که جمالش همه تن نازی بود
رخ ماهش همه درگرد وغبار آمده بود
روی خاشاک مغیلان به فرار آمده بود
یاد آن اوج مصیبت که در آن ویرانه
شعله زدبال و پر بی رمق پروانه
تو از آن کودکیت بار مصیبت دیدی
شهر شام و غم اندوه فراوان دیدی
تو کجا، کعب نی و، هلهله بازار کجا
تو کجا ، مجلس دون، این همه آزار کجا
ایکه عمرت همه در رنج ملالت بودی
پنجمین وارث میراث امامت بودی
ایکه عِلم و اَلَمت ارث علی شیر خداست
قصه ی عمر تو از غربت قبرت پیداست
هاشمیان همه محزون پریشان تواند
عاشق دربدر و بی سر سامان تواند
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
هفتم ذی الحجه سالروز شهادت امام باقر علیه السلام را به شیعیان ودلدادگان آن حضرت تسلیت میگوییم.
🌺 امام باقر علیه السلام فرمودند:
🔹إنّما المؤمنُ الّذي إذا رَضِيَ لَم يُدْخِلْهُ رِضاهُ في إثمٍ و لا باطلٍ ، و إذا سَخِطَ لَم يُخْرِجْهُ سَخَطُهُ مِن قولِ الحقِّ ، و المؤمنُ الّذي إذا قَدَرَ لم تُخْرِجْهُ قُدرتُهُ إلى التَّعدّي و إلى ما لَيس لَه بحقٍّ .
🔴مؤمــــن كســـى است كـــه
چون خشنـــود و سرخــوش شود ,
خشنــودى اش او را به گنــاه و باطل نكشــاند
و هر گاه به خشــم آيد،
خشــمش او را از حق گويى دور نســازد،
مؤمــن كســى است كه اگر قـدرت يابد،
قدرتــش او را به تجــاوز و دست انداختــن به آنچه حقّ او نيست نكشــاند.
📚بحار الأنوار ، ج 71
#حدیث
#امام_باقر
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
8.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دختر شهید مدافع حرم به عشق امیرالمومنین چه کارقشنگییی کرده ،خیلی ایده خوبی هست برای غدیر،آفررررین به این شهید که چنیییین دختری ازخودش به یادگار گذاشته👏👏👏👏مبلغ #غدیر# باشیم.
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
حتما حتما این پیامو تا انتها بخونید👇👇
اگر گذرتان به بهشت زهرا افتاد سعی کنید حتما به مزار این برادران دوقلو سر بزنید!
برادران دو قلوی غریبی که هیچگاه پدر یا مادری به خود ندیده اند
و کسی زائر مزارشان نبوده است!
من ثابت و ثاقب شهابی نشاط را برای اولینبار در منطقه سومار دیدم،
سال61 دراوج جنگ ایران و عراق دو برادری که آماده بودند تا به عنوان امدادگر در خدمت جنگ باشند!
طوری که همرزمان این دو برادر شهید نقل میکردند وقتی پستچی نامه ها را به خط مقدم میآورد
معمولاً ثابت و ثاقب غیبشان میزد!
😔😔😔😔😔
یکبار یکی از رزمندگان متوجه شده بود که وقتی همه سرگرم نامه خواندن هستند و خبر سلامتی خانواده
و عکسهایشان را با خوشحالی نگاه میکنند
این برادران دوقلو دست در گردن هم در کنج سنگر های های گریه میکنند!
بعدها که موضوع را جویا شدیم فهمیدیم آنها بیسرپرست هستند.
و در پرورشگاه بزرگ شده اند هر بار دلشان میشکند
که کسی آنسوی جبهه چشم انتظارشان نیست.
عکسهای کودکی و زنبیل قرمزی که در آن سر راه گذاشته شدهاند را بغل کرده گریه میکنند
جنگ شوخی بردار نیست، زن و بچه و برادر و دوست و رفیق نمیشناسد، او نمیفهمد که وقتی از دار دنیا فقط و فقط یک برادر داری یعنی چه!
جنگ بی رحم است، این دو برادر حتی مرخصی هم نمی رفتن چون کسی پشت جبهه چشم براهشان نبود!
پس از مدتی تلاش و فداکاری ثاقب برادری که فقط چند ثانیه از ثابت بزرگتر بود
بشدت مجروح و در نهایت شهید شد و بردارش را تنها گذاشت!
اما مگر ممکنه کسی که در این دنیا تنها یار و غمخوار و مونس تنهایی اش برادرش بوده او را تنها بگذارد
و اینچنین شد تا ثابت دوری برادر را تاب نیاورد و تنها بفاصله چند ساعت طوری که هنوز جنازه برادر را به پشت جبهه منتقل نکرده بودند
او نیز بر اثر استنشاق گازهای شیمیایی شهید شود!
واما قصه پر غصه این دو برادر شهید به نقل از دفتر خاطرات خودشان :
روزی شخصی ثاقب و ثابت را پشت به یکدیگر داخل زنبیل کوچک قرمز رنگی گذاشته بود
زیر شرشر باران کنار درب ورودی بهزیستی رها میکند!
حال درد نان بوده یا درد جان کسی نمیدانست!
از آن پس بود که آن زنبیل کوچک شده بود تنها یادگاری از پدر و مادر ندیدهشان
ثاقب و ثابت سالها از کرمانشاه و غرب کشور گرفته
تا اهواز و خرمشهر به هر کجا که اعزام میشدند در درون ساکشان اعلامیههایی را به همراه داشتند
که عکسی از دوران کودکیشان به همراه دست نوشتهای به این مضمون به در و دیوار شهرها میچسباندند
« پدر و مادر عزیز از آن روزی که ما را تنها در کنار خیابان رها کردید و رفتید سالها میگذرد
حال امروز دیگر ما برای خودمان مردی شدهایم
ولی همچنان مشتاق و محتاج دیدار شماییم!»
ولی هیچگاه از پدر و مادرشان خبری نشد ( شاید هم مرده بودند )
اما از شیر خوارگاه تا آسمان برای این دو برادر راه طولانی و پر پیچ و خمی نبود...
آنچه که امروز از ثاقب و ثابت شهابی نشاط باقی است دو قبر مشکی رنگ شبیه به هم و در کنار هم در قطعه 50 گلزار شهدای بهشت زهرا،
سعی کنید اگر چنانچه روزی گذارتان به بهشت زهرا افتاد سری به گلزار شهداء قطعه 50 ردیف 67 شماره 19 و ردیف 66 شماره 19 این دو برادر شهید غریب آرام کنار یکدیگر خفته اند،
آنان شبهای جمعه هیچگاه پدر و مادری زائر مزارشان نبوده است
و سخت چشم به راه پدر و مادر و دوستانند،
توجه کنید که آنها خیلی غریبند، هیچ کس را ندارند ولی به گردن تکتک ماحقدارند!
لطفا برای شادی روح همه ی درگذشتگان که دستشان از دنیا کوتاهه
بخصوص این دو برادر شهید و غریب فاتحه و صلواتی قرائت کنید.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
✅ عاشقانه شهدایی🌹
♥️🍃 #رمان_یادت_باشد... 🍃♥️
🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹
🍃قسمت54
کارساخت آکواریوم سه،چهارساعتی طول کشیده بودوقتی به خانه رسید،پرسید:"آخرهفته برنامه چیه خانوم؟آقابهرام میگه بریم سمت شمال."گفتم:"موافقم.الان فرصت خوبیه بریم یه مسافرت یه روزه.
حال وهوامون عوض میشه."روزجمعه همراه باخانواده ی آقابهرام به سمت شمال راه افتادیم.میخواستیم برویم کناردریا،چندساعتی بمانیم وتاشب برگردیم.هنوزازقزوین فاصله نگرفته بودیم که باران گرفت.ازبس ترافیک بودتامنجیل بیشترنتوانستیم برویم.همان جانزدیک سدمنجیل یک ساندویچ گرفتیم وخوردیم.
حمیدگفت:"سرگردنه که میگن همینجاس.همه چی گرونه.زودترجمع کنیم برگردیم تاپولمون تموم نشده!"ازهمان جادورزدیم وبرگشتیم.شب هم آمدیم خانه،دورهم بال کبابی درست کردیم وخوردیم.برای تفریحات این شکلی حمیدهمیشه همراه بودوکم نمیگذاشت.
ازساعت دوونیم به بعدحرکت عقربه های ساعت روی دیوارپذیرایی خیلی کندوکسل کننده میشد.هردقیقه منتظربودم که حمیدازسرکاربرگرددوزنگ خانه رابزند.ازسربی حوصلگی پشت کامپیوترنشستم وعکسهای حمیدرانگاه کردم.
به عکس گرفتن علاقه داشت،برای همین کلی عکس ازماموریت ها
ومحل کاروسفرهایش داخل سیستم ریخته بود.
بیشترازاینکه باهمکارهایش عکس داشته باشد،باسربازهاعکس یادگاری انداخته بود.دلیلش این بودکه ارتباطش باسربازهاکاملارفاقتی بود.هیچوقت دستوری صحبت نمیکرد.
بارهامیشدکه وسیله ای رابایدازسربازش میگرفت،نمیگفت سربازآن وسیله رابه خانه مابیاورد.میگفت:"توکجاهستی،من بیام ازتوبگیرم."
بین عکس هایک پوشه هم برای بعدازشهادتش درست کرده بود.به من گفته بودهروقت شهیدشدازعکس های این پوشه برای بنرهاومراسم هااستفاده کنیم.
نگاهم راازعکسها
گرفتم.این باربیشترازدفعات قبل دیرکرده بود.حسابی نگران شده بودم.پیش خودم کلی خط ونشان کشیدم که وقتی حمیدآمدازخجالتش دربیایم.برای این که آرام بشوم شروع به راه رفتن کردم.
قدم هایم رامی شمردم تازمان زودتربگذرد.اتاق هاوآشپزخانه راچندباری مترکردم.بالاخره بعدازچندساعت تاخیرزنگ خانه رازد.صدای حمیدراکه شنیدم انگارآبی بودکه روی آتش ریخته باشند.تمام نگرانی هاوخط ونشان کشیدن هافراموشم شد.
تاداخل شد،متوجه خیسی لباسهایش شدم.گفتم:"حمیدجان نگران شدم.چرااین همه دیرکردی؟لباسات چراخیس شده؟"نمیخواست جوابم رابدهد.
طفره میرفت.سرسفره ی غذا،
وقتی خیلی پاپیچش شدم تعریف کردکه باسربازهابرای شستن موکت های حسینیه تیپ مانده است.
پابه پای آن هاکمک کرده بود.برای همین وقتی به خانه رسیدلباس هایش خیس شده بود.گفت:"برای حسینیه وکارخیرهمه ی ماسربازهستیم.داخل سپاه برونداریم،بیاداریم."
بانگاهم پرسیدم:"فرقشون چیه؟"جواب داد:"فرق برووبیااونجاس که وقتی میگی برو،یعنی خودت اینجاوایستادی.
انتظارداری بقیه جلوداربشن،ولی وقتی میگی بیا،یعنی خودت رفتی جلو،بقیه روهم تشویق میکنی حرکت کنن."این رفتارش باعث شده بودهمیشه بین سربازهاجایگاه خوبی داشته باشد.موقع کارخودش رادرلباس یک سربازمیدید،نه کسی که بایددستوربدهد.
به حدی صمیمی ومتواضع بودکه بعضی سربازهاحتی چندسال بعدازپایان خدمتشان زنگ میزدندوباحمیداحوال پرسی میکردند.
گفتم:"پس من هم ازاین به بعدبه رسم سپاه میبرمت خرید!"گفت:"یعنی چجوری؟"گفتم:"دیگه نمیگم حمیدآقا،بیابریم خرید.میرم داخل مغازه میگم بیاداخل،این چندتاروپسندیدم،حساب کن!"کلی به تعبیرم خندید.
&ادامه دارد...
رفیقم شهید ابراهیم هادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c