*سلام علیکم خدمت شما عزیزان و برگواران همراه کانال شهید ابراهیم هادی*🌹
دوستان اگر انتقاد و پیشنهادی از کانال شهید ابراهیم هادی دارید لطفا به شماره زیر در واتساپ پیام دهید؟
*خادم کانال*
⤵️⤵️⤵️⤵️
*09335848771*
*ممنـــون تـــشـــکر اجــرتــان با شــهــدا*💫
🌹
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
هدایت شده از کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
﷽
وای بر آنکس که
در صحرای محشر
سر از خاک بردارد و
نشانهای از معرکهی جهاد
در بدن نداشته باشد ...
@shahid__mostafa_sadrzadeh1
@rafiq_shahidam96
#شهید_آوینی🌸🍃
پ.ن:
مجروحیت سیدابراهیم در بغل شهید محمد جعفر حسینی
عملیات بصرالحریر
#شهید_محمد_جعفر_حسینی
#سید_ابراهیم#شهید_مصطفی_صدرزاده#ابوعلی#شهید_مرتضی_عطایی #شهید_ابراهیم_هادی #مدافعان_حرم #شهید_محمدرضا_دهقان #شهید_محمدحسین_محمدخانی #شهید_حسین_معز_غلامی #شهادت #شهادت_آرزومه #رفیق_شهیدم #حاج_حسین_یکتا #امام_زمان_شرمنده_ایم #مهدویت #شهدا #مصطفی_صدرزاده #سیدمرتضیآوینی #شهید_روح_الله_قربانی #شهیدمدافع_حرم
https://www.instagram.com/p/CRdr41ClLbL/?utm_medium=share_sheet
هدایت شده از کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
♥مـــــحــــفـــل روزانــــه عــــشــــاق الــــحــــســـــیـــــن ♥
عشاق اباعبدالله سلام✋🏻🥀
متاسفانه با شیوع ویروس کرونا از سال ۱۳۹۸ و برگزار نشدن اکثر مراسمات محرم در یک سال اخیر و کم کاری دولت دوازدهم برای جلوگیری ویروس کروناضعیف بود معلوم است که متاسفانه محرم امسال هم مانند یک سال اخیر برگزار نمی شود و ما با همفکری گروه مداحان کانال گالری تصاویر رهبری یک اتفاق میخواهد برگزار بشود عزاداری مجازی که پارسال هم این اتفاق در کشور رخداد عزاداری مجازی گالری تصاویر رهبری در سایت اسکای روم برگزار می شود که حدودا نیم ساعت لغایت یک ساعت زمان آن است افتتاحیه این عزاداری مجازی ۳۱ تیر ماه ۱۴۰۰ می باشد که ساعت آن متعاقبا ارسال می شود 🏴
با ما همراه باشید
یا علی مدد ✋🏻
♥ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے[پرستوےگمنام ڪمیݪ]♥
❌اسپند زیاد در خانه دود کنید‼️
🔴پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: یك فرشته موکل شده برای کاشت اسپند. حتما اسپند بکارید. اسپند داروی شفا دهنده ۷۲ بیماری یا گرفتاری است.
🔴امام صادق علیه السلام: اسفند؛ شیطان را نَه از ۷۰ اتاق، بلکه از ۷۰ خانه فراری می دهد.
👌 فایده های اسپند:
❤️برای رفع بی حوصلگی و بی قراری و کلافگی!
❤️برای شفای 72 بیماری یا گرفتاری!
❤️شیطان را دور و فرشتگان را نزدیک میکند!
❤️برکت و رزق را زیاد میکند!
❤️به اذن خدا سحر و جادو و چشم و حسد و هم و غم را از خانه دور میسازد!
❤️برای نوزادی که بی دلیل گریه میکند و برای بچه ها و بزرگان ارامش و همبستگی می آورد !
❤️انرژی منفی محیط را خنثی یا دفع میکند.
🔴بهترین ساعت برای دود کردن اسپند👈 اول صبح و نیم ساعت قبل از غروبه. به اين صورت كه یك مشت اسپند و کمی نمک در دست راست بگیرید و سوره حمد و سوره توحید ۷ مرتبه بخونید و بعد اسفند را روی آتش بریزید و آیةالکرسی و چهار قل بخونید و صلوات بفرستید و دود کنید.
🙏چشم بد و بیماری و گرفتاری ازتون دور🙏
🤲🤲🤲🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
ما بهش میگیم «آقا» ❤️
همون که لب تر کنه عاشقاش براش جون میدن.
همون که اشاره کنه ،تلاویو و حیفا با خاک یکسانه.
همون که هیچ وقت کم نمیاره،مث مرد ،وایساده پای حرفش.
همون که نزدیکترین دوستاش،دشمن ترین دوستاشن.
همون که واسه بدحجابا گفت:
او یک نقصی دارد.مگر من نقص ندارم؟نقص او ظاهر است.نقصهای من باطن است.
با این رفتارش خیلیا محجبه شدن.
همون که نگاش به خداست.و معتقده کدخدا هیچ غلطی نمیتونه بکنه.
همون که وقتاییکه اوضاع کشور سوز و سرمای دشمنیهاست، دلمون بهش گرمه!
همون که با دیدنش غم از دل آدم میره.یه چهره درمانی اساسی!
همون که آرزومونه تا ظهور سایه ش بالا سرمون باشه.
استادی میگفت: اوایل انقلاب ،تلویزیون های غربی تصویر امام رو بدون صدا پخش میکردن، میگفتن صداش کاریزما داره، مردمو جذب میکنه!
حالاهم تلویزیون هاشون موقع اخبار فقط صدای آقا رو پخش میکنن.
میگن تصویرش کاریزما داره.
مردمو از راه به در میکنه!
#غدیر
#نعمت_ولایت
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
•♥️🌱•
± یک لحظه وا کند گره از کار عالمی
دست گره گشای تو یا باقر العلوم🥀🕯
#یاباقرالعلوم 🕊
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
± یا رب تـو دیــده را ز غمش پـر ز آب کـن
مـا را غلامِ حضرَت بـاقـر حـسـاب کن🥀💔
#یاباقرالعلوم 🪔
#شهادٺاماممحمدباقر(ع)'🥀!
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
هدایت شده از کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
💠قسمت پنجـم
عصـر یڪے از روزها بود.🌅
ابـراهـیم از سرڪار بہ خانہ مے آمد. 🚶🏻♂️
*🌻|@rafiq_shahidam96
وقتی وارد ڪوچه شد براے یڪ ݪحظه نگاهش بہ پسر همسایہ افتاد ڪه با دخترے جوان مشغوݪ صحبت بود.👀
پسر تا ابـراهیم رادید بݪافاصݪہ از دختر خدا حافظے ڪرد ورفت.🏃🏻♂️
مےخواست نگاهش بہ نگاه ابـراهـیم نیافتد.👁️
چند روز بعد دوباره این ماجرا تڪرارشد..🤦🏻♂️
این بار تا میخواست با دختر خداحافظے ڪند متوجہ شد ابـراهـیم درحاݪ نزدیڪ شدن بہ آنہـاست.😯
ادامه دارد .....
1400/4/27
*مـجموعہ فرهنگے شہید ابـراهیم هادے 💝هادےدلہـا*
*ما را در فضاے مجازے دنبال ڪنید*
@rafiq_shahidam96
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
@rafiq_shahidam96
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی #کاری_از_بچه_های_رسانه_خودمون
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها #رفیق_شهیدم_96 #رفیق_شهیدم #رفیق_شهیدم_ابراهیم_هادی #ابراهیم_هادی #شهیدمجیدقربانخانی #شش_گوشه #شهادت #شهید_جهاد_عماد_مغنیه #شهید_مهدی_زین_الدین #شهید_حسین_معزغلامی #شهدای_گمنام #شهید_آوینی #شهید_مصطفی_صدرزاده #شهید_گمنام #جمکران #مهدویت #منتظران_ظهور #حجاب #شهید_ابراهیم_هادی #حضرت_فاطمه #حضرت_زهرا #حضرت_ام_البنین #حضرت_اباالفضل #قمر_بنی_هاشم #طلاییه #کانال_کمیل #گرافیک
https://www.instagram.com/tv/CReAvqMDx4p/?utm_medium=share_sheet
AUD-20210629-WA0084.
زمان:
حجم:
8.57M
👤حجت الاسلام امینی خواه
✏️آن سوی مرگ👆👆👆
(قسمت نوزدهم)
( اللهم عجل لولیک الفرج )
🌼➖➖➖➖➖➖🌼
✅ عاشقانه شهدایی🌹
♥️🍃 #رمان_یادت_باشد... 🍃♥️
🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹
🍃قسمت58
نقطه ی مشترک طبقه بالاباطبقه پایین،صدای بچه هایی بودکه درطول روزازکوچه می آمد.خانه ی مادرمحله ی پرترددقزوین،یعنی خیابان نواب بود.
داخل کوچه همیشه بازی وشیطنت ودعوای بچه های محل به راه بود.تازه فصل امتحانات شروع شده بود.نشسته بودم وکتابم رامرورمیکردم.
ازبس سروصدازیادبود،یک صفحه راپنج بارخواندم،ولی متوجه نشدم صدای بچه هاحواسم رابه کل پرت میکردونمیتوانستم روی مطالب کتاب تمرکزکنم.کتابم راپرت کردم ونشستم یک دل سیرگریه کردم.گفتم:"اینجاجای درس خوندن نیست!"دوره مجردی هم همین طورحساس بودم.گاهی مواقع شبهایی که امتحان داشتم ومهمان می آمدمیرفتم داخل انباری درس میخواندم!
این طورمواقع حمیدنقش میانجی رابازی میکرد.شروع میکردبه صحبت:"آروم باش خانم.آخه این بچه هااین طوری بانشاط بازی کنن خوبه یاخدای ناکرده مریض باشن وتوی خونه افتاده باشن؟
این طوری پرجنب وجوش باشن خوبه یابرن سراغ بازی های کامپیوتری وموبایل؟فردابچه های ماهم بخوان بازی کنن همین حرف رومیزنی؟"باحرفهایش آرامم میکرد.کم کم دستم آمده بودکه بهترین ساعت مطالعه ودرس خواندن نیمه شب است.
موقع امتحانات ساعت دوازده شب به بعدشروع میکردم به درس خواندن،چون این ساعتهاازسروصدای داخل کوچه خبری نبود.
باهمین روش توانستم برای اولین امتحانم کتاب چهارصدصفحه ای رامرورکنم.
بعدازامتحان خوشحال ازاینکه توانستم به اکثرسوالات جواب درست بدهم راهی خانه شدم.وقتی به خانه رسیدم متوجه شدم کل اتاقهاوآشپزخانه رادودگرفته است.گفتم حتماحمیداسپنددودکرده،ولی این دودخیلی بیشترازاسپنددودکردن بود!بارفتن به آشپزخانه شصتم خبردارشدکه حمیددسته گل به آب داده است.
دیدم بله!گوشه ی فرش آشپزخانه سوخته است.پرسیدم:"حمید!این دودبرای چیه؟گوشه ی
فرش چراسوخته؟"جواب داد:"دوست داشتم تاقبل ازاینکه توبیای اسپنددودکنم،ولی یهواسپنددونی ازدستم روی فرش افتادو
گوشه ی فرش سوخت."
دعواکردن هایم بیشترحالت شوخی وخنده داشت.گفتم:"چشمم روشن.توجهازم روناقص کردی.بایدجفت همین فرش روبخری."سوختن فرش به کنار،تادوروزحوله به دست این دودراازپنجره هابیرون میدادم.
هرکس می آمد
خانه مافکرمیکردکل خانه آتش گرفته!ایام محرم بااینکه هواتقریباسردشده بودباموتورشبهامیرفتیم هییت خودمان.شب تاسوعابه شدت هواسردشده بود،ولی بااین حال بازهم باموتورراهی شدیم.حمیدبه شوخی گفت:"الان کسی روبانانچیکوبزنن ازخونه درنمیاد،اون وقت ماباموتورداریم میریم هییت.
"دستش راگذاشت روی زانوی من گفت:"فرزانه!پاهات یخ زده؟غصه نخور.خودم برات ماشین میگیرم دیگه اذیت نشی."دستم راگذاشتم داخل جیب های کاپشن حمید.حمیدهم یک دستش راگذاشت روی دست من.کنارسرماوسوزشبانه ی هوای پاییزی قزوین،تنهاچیزی که دلم راگرم میکردمحبت دستهای همیشه مهربان حمیدبود.
آن شب هم مثل همه ی شبهای دیگری که به هییت میرفتیم خیلی سینه زده بود.میان دارهییت خیمه العباس بود.به حدی سینه میزدکه احساس میکردم جسم حمیدتوان این همه سینه زنی راندارد.
وقتی ازهییت بیرون آمد،صدایش گرفته بودوچشم هایش سرخ شده بود.باهمان صدای گرفته،اولین جمله ای که گفت این بود:"قبول باشه."خیلی هم سعی میکردمستقیم به چشم های من نگاه نکندکه من متوجه سرخی چشم هایش نشوم.
اهل مداحی شوروبالا،پایین پریدن نبود،ولی حسابی سینه میزد.بیشترمداحی های آقای مطیعی رادوست داشت.حتی وقتی هییتشان کلاس مداحی برای نوجوان هاگذاشته بود،به مربی سفارش کرده بود:"به این هاشوریادنده.روضه خوندن یادبده که بتونن وسط جلسه اشک بگیرن."
شب حضرت عباس سلام ا...علیها،برای حمیدیک شب ویژه بود.موقع برگشت سوارموتورکه شدیم،گفتم:"دوست دارم مثل آقام حضرت ابوالفضل سلام ا...علیهامدافع حرم بشم ودست وپاهام فدایی حضرت زینب سلام ا...علیهابشه
."وقتی این همه سینه زدن وتغییرحالت چهره ی حمیدرادیدم گفتم:"حمید،کمترسینه بزن یاحداقل آروم تر
سینه بزن.لازم نیست این همه خودت رواذیت کنی."جوابش برایم جالب بود.
گفت:"فرزانه!این سینه به خاطرهمین سینه زدن هیچوقت نمیسوزه.چه این دنیاچه اون دنیا."بارهااین جمله رادرموردسینه زدن هایش تکرارکرد.بعدهامن متوجه رازاین حرف حمیدشدم!
ازیک زمانی به بعدازپیامک دادن خوشم
نمی آمد.
دوست داشتم باخط خودم برایش بنویسم.یادداشتهای کوچک مینوشتم،چون معمولاحمیدزودترازمن ازخانه بیرون میرفت وزودترازمن به خانه برمیگشت.هرکاغذی که دم دستم میرسیدبرایش یادداشت مینوشتم
.میگفتم تاچه ساعتی کلاس دارم،ناهارراچه جوری گرم کند،مراقب خودش باشد،ابرازعلاقه یاحتی یک سلام خالی!هرروزیک چیزی مینوشتم ومیگذاشتم روی اپن یاکنارآینه.
&ادامه دارد...
رفیقم شهید ابراهیم هادی ❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
✅ عاشقانه شهدایی🌹
♥️🍃 #رمان_یادت_باشد... 🍃♥️
🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹
🍃قسمت59
خیلی خوشش می آمد.میگفت نوشته هایت هرچندکوتاه است،اماتمام خستگی راازتنم بیرون می برد.
می گفت یک روزبااین نوشته هاغافلگیرت میکنم!برای شرکت دردوره ی یک روزه بایدبه تهران میرفتم.برای ناهارحمیدلوبیاپلودرست کردم وبعددریادداشتی برایش نوشتم:"حمیدعزیزم!سلام.امروزمیرم تهران وتاغروب برمیگردم.وقتی داری غذاروگرم میکنی،مراقب خودت باش.سلام من روحسابی به خودت برسون!"
یادداشت راروی دریخچال چسباندم وازخانه بیرون زدم.دوره زودتراززمان بندی اعلام شده تمام شد.ساعت حوالی شش بودکه داخل کوچه بودم.بچه هاداخل کوچه فوتبال بازی میکردند.
پیرمردمسن همسایه هم مثل همیشه صندلی گذاشته بودوجلوی درنشسته بود.ازکنارش که میخواستم ردبشوم یادحرف حمیدافتادم وبااوسلام واحوالپرسی کردم.پیش خودم گفتم حتماالان حمیدخوابیده برای همین زنگ دررانزدم.
کلیدانداختم وآمدم بالا.درراکه بازکردم عینهودودکش کارخانه دودبودکه زدتوی صورتم.داشتم خفه میشدم.چشم چشم رانمیدید.چون پاییزبودهوازودتاریک میشد.تنهاچیزی که میدیدم نورکامپیوترداخل اتاق بود.
وقتی داخل اتاق شدم حمیدرادیدم که بی هوا
پشت کامپیوترنشسته بود.من راکه دیدسرش رابلندکردوتازه متوجه این همه دودشد.گفتم:"حمید!اینجاچه خبره؟حواست کجاست آقا؟این دودبرای چیه؟غذاخوردی؟"گفت:"نه،نخوردم."بعدیکهوبا
گفتن این که"وای!غذاسوخت"دویدسمت آشپزخانه.ازساعت دوونیم که حمیدآمده بوداجاق گازراروشن کرده بودتاغذاگرم بشود.
بعدرفته بودسرکامپیوتروپروژه ی دانشگاهش.آن قدرغرق کارشده بودکه فراموش کرده بوداجاق گازراروشن کرده است.غذاکه جزغاله شده بودهیچ،قابلمه هم سوخته بود!شانس آورده بودیم خانه آتش نگرفته بود.میدانستم چون غذالوبیاپلوبود،فراموش کرده،وگرنه اگرفسنجان بودمهلت نمیدادغذاگرم بشود.همان جاسراجاق گازمیخورد!
پاییزسال93هردودانشگاه میرفتیم معمولاعصرهاحمیدپشت کامپیوترمینشست ودنبال مقاله وتحقیق وکارهای دانشگاهش بود.نیم ساعتی بودکه حمیدپشت سیستم نشسته بود.داخل اتاق رفتم وکمی اذیتش کردم.نیم ساعت بعددوباره رفتم داخل اتاق واین بار
چشم هایش رابستم.
گفتم:"کافیه حمید.بیابشین پیش من.این طوری ادامه بدی خسته میشی."میخواستم باشوخی وخنده درس خواندن رابرایش آسان کنم.
من هم که پشت کامپیوترمی نشستم همین ماجراتکرارمیشد.
حمیدهرنیم ساعت ازداخل پذیرایی صدایم میکرد:"عزیزم بیامیوه بخوریم.دلم برات تنگ شده!"کمی که معطل میکردم،می آمدکامپیوترراخاموش میکرد.دنبالش میکردم.میرفت داخل راهروقایم میشد.میگفت:"خب من چه کارکنم؟هرچی صدات میکنم میگم دلم تنگ شده نمیای!"
ترم های آخررشته حسابداری مالی بود.درسهای هم راتقریباحفظ بودیم.حمیدبه کتابهاودرسهای من علاقه داشت وگاهی جزوات من رامطالعه میکرد.من هم دردرس ریاضی سررشته داشتم.گاهی ازاوقات معادلات امتحانی راحل میکردوبه من نشان میدادتاآنهاراباهم چک کنیم.
موضوع پروژه ی پایان ترمش درخصوص"نقش خصوصی سازی درحسابرسی های مالی"بود.
بعضی ازهم دانشگاهی هایش بادادن مبالغی پروژه های آماده راکپی برداری میکردند،نمره ای میگرفتندوتمام میشد،ولی حمیدروی تک تک صفحات پروژه اش تحقیق و
جست وجوکرد.
چون دوره ی پایان نامه نویسی راگذرانده بودم،تاجایی که میتوانستم کمکش کردم.بین خودمان تقسیم کارکرده بودیم؛
کارهای میدانی وتحقیق وپرسش نامه هاباحمیدوکارتایپ ودسته بندی ومرتب کردن موضوعات بامن بعدازتلاش شبانه روزی،وقتی کارتمام شدماحصل کاررابه استادخودمان نشان دادم.اشکالات کارراگرفتیم.حمیدپروژه رابانمره بیست دفاع کرد.نمره ای که واقعاحقیقی بود.
فردای روزی که حمیدازپروژه اش دفاع کرد،هردوی ماسرماخورده بودیم.آب ریزش بینی وسرفه ی عجیبی یقه ی ماراگرفته بود دکتربرایمان نسخه پیچید.
داروهاراکه گرفتیم،سوارتاکسی شدیم تابه خانه برویم.راننده نوارروضه گذاشته بود.ماهم که حالمان خوب نبود.دایم یاسرفه میکردیم یا
بینی مان رابالامی کشیدیم.
راننده فکرکرده بودباصدای روضه ای که پخش میشودگریه میکنیم!
سرکوچه که رسیدیم حمیددست کردتوی جیب تاکرایه بدهد.
راننده گفت:"آسید!مشخصه شماوحاج خانم حسابی اهل روضه هستین.کرایه نمیخوادبدین فقط مارودعاکنین."حتی توقف نکردکه ماحرفی بزنیم.بعدهم گازش راگرفت ورفت.من وحمیدنشستیم کنارجدول ونیم ساعتی خندیدیم.نمی توانستیم جلوی خنده خودمان رابگیریم.
&ادامه دارد...
رفیقم شهید ابراهیم هادی 💚
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c