فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️حُبُّ الْحُسَيْن يَجْمَعُنٰا🌱
⛓️دردمارااَحدۍجزتوندانست
حسین،بہفداۍتوکہهمدردۍ
وهمدرمان..!
*#دســـتمـــارآبـــهمــــحـــرݥبــــرســاݩیـدفــقــط💔~*
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#تلنگر🌿
#نمازشوثانیہهاۍآخرمیخونہ
آنقدرتندمیخونہکہنصفکلماتهم
دُرُستادانمیکنہ🐚
بعدانتظاردارهرحمت الهی
مثلسیلسرازیربشہتوزندگیش🌿
#اینوبدونتانمازتدرستنشہ
هیچےتوزندگیتدرستنمیشہ ؛
-والسلام !🌻
🌷 شهید مدافع حرم صادق عدالت اکبری 🌷
❣️آرزوی شهادتش را در دومین جلسه خواستگاری برایم گفت.
گفت: "میخواهم شهید شوم."
و بعد ماجرای عقد #شهید_تجلایی را برایم گفت.
درست اولین روز ماه رجب عقد کردیم
و فردای روز عقد رفتیم گلزار شهدا تا قدم بزنیم.
با خودم می گفتم بین قبور شهدا اگر اسم صادق را دیدم
حتما برای صادقم نیز آرزوی شهادت خواهم کرد چند لحظه
از حضور این فکر به ذهنم نمی گذشت که مزار شهید
#صادق_جنگی را دیدم و آن لحظه حال عجیبی پیدا کردم.
حین برگشت ازم پرسید: "دعایی که ازت خواسته بودم را
در حقم کردی یا فراموشت شد ؟!"
نمیتوانستم جوابش را بدهم به صورتش نگاه کردم و خندیدم .❣️
راوی # همسربزرگوار
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
+آهایجوونا... 🌱
الآناگہتوایندورهزمونہکہ
دینداریخیلیسختشدھ💔
داریدیندارےمیکنی(:
خداوڪیلیدمٺگـرم⚘🙃
#استادرائفیپور
🏴«روز شــمــار عــاشـــقـیـــ»🏴
اربــاب صــدای قــدمــت مــی آیــد🥺
#تنها 9 روزتاروز شمار عاشقی✋
گر بنا نیست ببخشید نبخشید، اما دست ما را به محرم، برسانید🏴
🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
*#تلنگر*
*گران قيمت ترين تختخواب جهان کدام است؟*
*بستر بيماری …*
*شما می توانيد کسی را استخدام کنيد که به جای شما اتومبيلتان را براند، يا برای شما پول در بياورد.*
*اما نمی توانيد کسی را استخدام کنيد تا رنج بيماری را به جای شما تحمل کند.*
*ماديات را می توان به دست آورد. *
*اما يک چيز هست که اگر از دست برود ديگر نمی توان آن را بدست آورد و آن سلامتی است.*
*❣ حداقل یک لحظه برای بزرگترین نعمت که همیشه نادیده اش میگیریم شکر گوییم...❤️*
*#الحمدلله_علی_کل_نعمه*
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam
@sadrzadeh1
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╝
••|📗🌱
#تلنگرانه
قدیما:
+کجا میری؟؟
_گلزار شهدا
+خبریه؟؟
_بهشت خونم افتاده🌸
امروز
+کجا بسلامتی؟؟
_گلزار شهدا
+خبریه؟؟
_لایک اینستاگرامم کم شده
میرم چند تا عکس جدید بگیرم..
به کجا چنین شتابان...؟
✍🏻| #لبیک.یاحسین.ع🌱
صداقت و شهادت
اتفاقی همقافیه نشدهاند، اگر صادق
باشیم حتما شهیدمیشویم :)♥️
📻|#حاجحسینیکتا
• ليَجْزِيَاللَّهُالصَّادِقِينَبِصِدْقِهِم •
-وَهُوَلِلدَّعَواتِسامِعٌ-
واوستکهدعایِبندگانرامستجآبمیگرداند
وگرفتاریهایشانرادفعمیکند.
Γ🍃✍🏼••
#تلنگرانہ
آمـادھشـہـادتبودن...
بـاآرزوۍشـہـادتداشـٺـن،
فرسنگهافاصلهستوفـرقمےڪنـه✋🏼(:
#حواسمونهست؟💔!'
-
-
بھدڪترگفتـم:
همھدآروهـآمرومیخـورم
امـآاثـر؎نـدآرھ...!☹️
دڪترگفـت:
همھدآروهـآتروســر
وقــتمیخــور؎⁉️
ومـنتـآزھ متـوجھشـدمڪھ
چـرآنمـآزآماثـر؎نـدآرد :)
☁️⃟☂¦⇢ #بدون تعآرف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*مـجـموعـه فــرهـنـگـی شـهـیـد ابـراهـیــم هـادیــ*💞
جهت دریافت کتاب شهید ابراهیم هادی
به صورت وقف در گردش
با شماره زیر تماس بگیرید یا در واتساپ پیام دهید.
👇👇👇
*09335848771*
*خادم شهید ابراهیم هادی*
🍃🌹🍃🌹🍃
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
AUD-20210629-WA0103.
8.23M
👤حجت الاسلام امینی خواه
✏️آن سوی مرگ👆👆👆
(قسمت سی و دوم)
🌼➖➖➖➖➖➖🌼
ما هم شهید می شویم !
وقتی در #قتلگاه_دنیا ...
لذت گناهانش را
حراممان می کنیم...
و به جرم حزب اللهی بودن هم ،
سرزنش می شویم !
جهاد اکبر ... بیش از ...
جهاد اصغر ... شهید دارد ...
شهیدانی از جنس ذوب شدن های ...
چندین ساله ... ذره ذره ...
🔶 و امان از #قتلگاه_مجازی ...
چه خوب هایی آمدند و غرق شدند.
آن هم ، ذره ذره ...
اینجا هم میتواند سکوی پرش باشد
و هم مرداب شیطان ...
#بنگر_که_چگونه_ایی؟
#مراقب_دل_هایمان_باشیم ...
🍃🌹🍃🌹🍃
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
آقای صابر خراسانی میگه :
نمیشه آدم امام حسینی باشه و پدر و مادرش براش محترم نباشن...
بچه ها یه چیزی بگم؟!
دستمونو نمیگیرن اولیای خدا اگه پدر و مادرمون ازمون ناراضی باشن...
پدر و مادر دلشون دریاست ولی یه کار کنیم از ته دل راضی باشن
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊🕊🕊
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╝
🕊🌷کلام شهید
اگر دو چیزرا رعایت بکنی، خدا شهادت را نصیبت میکند:
یکی پرتلاش باش
دوم مخلص
این دو تا را درست انجام بدی خدا شهادت راهم نصیبت میکند.
🔮خدایا اینها مگه انسان نبودن؟؟ پس چرا مثل فرشته ها خالی از تعلقات دنیا بودن.
🌷شهید حسن باقری🌷
🌷یاد شهدا باصلوات🌷
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
*بسم الله الرحمن الرحیم* 🌈 #قسمت_چهارم 🌈 #هرچی_تو_بخوای بعد کلاسهام رفتم خونه... همش به حرفهای خ
🌈 #قسمت_پنجم
🌈 #هرچی_تو_بخوای
-میگی چکارکنم؟😕
-حالا یه کاریش میکنیم.من با توأم خیالت راحت.😊
-ممنون داداش.☺️
بالاخره خواستگارها اومدن....💐🍰
تو خواستگاری هام مریم مشغول سرگرم کردن بچه ها توی اتاق بود.😊
حرفهای همیشگی بود...
من مثل هربار سینی چایی رو بردم توی هال.ولی هربار محمد سینی رو ازم میگرفت 😊👌و خودش پذیرایی میکرد.
اکثر خواستگارها هم غر میزدن ولی من از اینکار محمد خوشم میومد.😇
کنار اسماء نشستم...
#نگاهی_گذرا به سهیل کردم...😕
خوش قیافه و خوش تیپ بود.از اون پسرهایی که خیلی از دخترها آرزوشو دارن.🙁
بزرگترها گفتن من و سهیل بریم تو اتاق من که حرف بزنیم.محمد گفت:
_هوا خوبه.با اجازه تون برن تو حیاط.🌳
نمیدونم چرا محمد اینو گفت ولی منم ترجیح میدادم بریم توی حیاط،گرچه هوای اسفند سرده...
محمد جذبه ی خاصی داره.حتی پدرم هم روی حرفش حساب میکنه و بهش اعتماد داره.😊☝️
رفتیم توی حیاط،..
من و آقای سهیل.روی تخت نشستیم ولی سهیل #کاملاروبه_من نشسته بود.گفت:
_من سهیل صادقی هستم.بیست وشش سالمه.چند سال خارج از کشور درس خوندم.پدرومادرم اصرار دارن من ازواج کنم.منم قبول کردم ولی بعد از ازدواج برمیگردم.
منکه تا اون موقع به رو به روم نگاه میکردم باتعجب نگاهش کردم.😟
نگاهش...نگاهش خیلی #آزاردهنده بود.
از نگاه مستقیم و بی حیایش سرمو انداختم😔 پایین و گفتم:
_من دوست ندارم جایی جز ایران🇮🇷 زندگی کنم... از نظر من ادامه ی این بحث بی فایده ست.😐
بلند شدم،چند قدم رفتم که گفت:
_حالا چرا اینقدر زود میخوای تمومش کنی؟شاید بتونی راضیم کنی که بخاطر تو ایران بمونم.😏
از لحن صحبت کردنش خیلی بیشتر بدم اومد تا فعل مفردی که استفاده میکرد..😑
برگشتم سمتش و جوری که آب پاکی رو بریزم روی دستش گفتم:
_من اصلا اصراری برای موندن شما ندارم.اصلا برام مهم نیست ایران بمونید یا نمونید.جواب من به شما منفیه.☝️
-اونوقت به چه دلیل؟ما که هنوز درمورد هیچی حرفی نزدیم😐
-لازم نیست که آدم...😕
-حالا چرا نمیشینی؟😕
با دست به کنارش روی تخت اشاره کرد و گفت:بیا بشین.
ولی من روی پله نشستم و بدون اینکه نگاهش کنم،گفتم:
_نیاز نیست آدم همه چیز رو بگه،خیلی چیزها با رفتار مشخص میشه.
-الان از رفتار من چی مشخص شده که اونجوری میخواستی ازم فرار کنی؟😐
نمیخواستم بحث به اونجایی که اون میخواست کشیده بشه،فقط میخواستم این گفتگو یه کم بیشتر طول بکشه که نگن بی دلیل میگم نه.گفتم:
_چرا اومدید خواستگاری من؟😕
بالبخندی که یعنی من فهمیدم میخوای بحث روعوض کنی گفت:
_خانواده م مخصوصا مادرم اونقدر ازت تعریف کردن که به مادرم گفتم یه جوری میگی انگار فرشته ست.مادرم گفت واقعا فرشته ست.منم ترغیب شدم ببینم این فرشته کی هست.😊
سکوت کرد که چیزی بگم...
متوجه نگاه سنگینش شدم ولی من سرمو بالا نیاوردم که نگاهشو نبینم.
خودش ادامه داد:
_ولی وقتی دیدمت و الان که اینجایی فهمیدم مادرم کم تعریف کرده ازت.😊
تو دلم گفتم
✨خدا جونم!!!😒🙏
چرا اینقدر بامن شوخی میکنی؟😔به فکر من نیستی مگه؟😔آخه چرا پسری مثل سهیل باید بخواد که همسری مثل من داشته باشه؟😔قطعا دخترهایی دور و برش هستن که آرزوی همسری سهیل رو داشته باشن.چرا بین اون دخترهای رنگارنگ سهیل باید منو بخواد؟...😔😞
یاد اون جمله ی معروف افتادم؛
✨کسی که محبت خدا رو داشته باشه،خدا محبت اون بنده شو به دل همه می اندازه...✨خب خداجون من چکار کنم؟😞عاشق تو نباشم که کسی عاشق من نشه؟😔خوبه؟😞
تو همین افکاربودم که سهیل گفت:
_تو چیزی نمیخوای بگی؟
-الان مثلاشما چی دیدین که متوجه شدین تعریف های مادرتون درسته؟
-مثلا #نگاهت. دختری که به هر پسری نگاه نمیکنه یعنی در آینده #فقط به همسرش نگاه میکنه.زنی که فقط به همسرش نگاه کنه دیگه مقایسه نمیکنه و همسرش رو #بهترین میدونه.
دختری که به هر پسری نگاه بیجا نمیکنه #لایق این هست که با پسری ازدواج کنه که اون هم به نامحرم نگاه بیجا نکنه😊👌
تو فکر بود.نگاهم به آسمان بود.گفتم:
_من مناسب همسری شما نیستم.
پوزخندی زد و گفت: ......
ادامه دارد...
📚نویسنده : بانو مهدی یار منتظر قائم
#رفیق_شهیدم_ابراهیم_هادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🌈 #قسمت_ششم
🌈 #هرچی_تو_بخوای
پوزخندی زد و گفت:
_راحت باش...
(به خودش اشاره کرد)
_بگو من لیاقت تو رو ندارم.😏
بلند شدم و گفتم:
_دیگه بهتره بریم داخل.
برگشتم سمت پله ها که برم بالا،با یه حرکت ناگهانی اومد جلوم،با دستش مانع رفتنم شد.
صاف تو چشمهام نگاه کرد و گفت:
_چکار کنم لایقت بشم؟😒چکار کنم راضی میشی؟😒
باتعجب😳 و اخم😠 تو چشمهاش خیره شدم که شاید بفهمم چی تو سرشه.
ازچیزی که میدیدم ترس افتاد تو دلم،😥نگاهش واقعا ملتمسانه بود.
تعجبم بیشتر شد.گفت:
_هرکاری بگی میکنم.😕به کسی نگاه نکنم خوبه؟ریش داشته باشم خوبه؟😐
دستشو برد سمت دکمه یقه ش وگفت:
_اینو ببندم خوبه؟
-یعنی برداشت شما از من و عقاید و تفکراتم اینه؟!!😐
پله ها رو رفتم بالا.پشت در بودم که گفت:
_بذار بفهمم تفکرات و عقاید تو چیه؟😕
نمیدونستم بهش چی بگم،..
ولی #مطمئن بودم حتی اگه تغییر کنه هم #حاضرنیستم باهاش ازدواج کنم...
از سکوت و تعلل من برای رفتن به خونه استفاده کرد و اومد نزدیکم و گفت:
_بذار بیشتر همدیگه رو بشناسیم.😊
-در موردش فکر میکنم.
اون که انگار به هدفش رسیده باشه خوشحال گفت:
_ممنونم زهراخانوم.☺️
بعد با لبخند درو باز کرد و گفت:
_بفرمایید.
یه دفعه همه برگشتن سمت ما...
از نگاه هاشون میشد فهمید چی تو سرشونه. خانم و آقای صادقی خوشحال نگاهمون میکردن. مامان و بابا اول تعجب کردن بعد جواب نگاه های خانم و آقای صادقی رو بالبخند دادن.
نگاه محمد پر از تعجب و سؤال و نگرانی و ناراحتی بود...
بالاخره خانواده ی صادقی رفتن.منم داشتم میرفتم سمت اتاقم که بابا صدام کرد:
_زهرا
-جانم بابا
-بیا بشین
نشستم روی مبل،رو به روی محمد.بابا گفت:نظرت چیه؟
به چشمهای بابا نگاه کردم ببینم #چی دوست داره #بشنوه.
نگاهش سؤالی بود و کمی نگران.حتما فهمیده سهیل اونی که باید باشه نیست.
محمد گفت:
_بابا شما که سهیل رو دیدید.فهمیدید چه جور آدمیه.این...😕
بابا پرید وسط حرفش و گفت:
_بذار خودش جواب بده.😐
مامان گفت:
_آخه زهرا هیچ وقت با خواستگارش جوری حرف نمیزد که پسره خوشحال بیاد تو خونه!
همه ساکت بودن و به من نگاه میکردن ولی محمد کلافه سرش پایین بود.گفتم:
_من نمیدونم چرا آقای صادقی اون طور رفتار کرد.من فقط بهش گفتم درمورد پیشنهادش فکرمیکنم.
بلندشدم که برم،مامان گفت:
_یعنی فقط از اینکه بهش فکرکنی اینقدر خوشحال شد؟!!😟
شانه بالا انداختم و گفتم:
_چی بگم؟فقط همین بود.🙁
چندقدم رفتم و برگشتم،بالبخند گفتم:
_شاید اینقدر جاهای مختلف رفته خواستگاری همون اول بهش نه گفتن😅 از اینکه من به پیشنهادش فکر کنم خوشحال شده.😁
همه لبخند زدن😊😊😏 و محمد پوزخند زد.منم رفتم تو اتاقم.
مریم اومد پیشم و گفت:
_چی شده؟محمد خیلی ناراحته!😕
-خودم هم نمیدونم چرا سهیل اونطوری رفتار کرد.فردا یه سرمیام خونه تون،باید با تو و محمد حرف بزنم.😊
-خوشحال میشیم.😊
اینکه خواستم بعدا با محمد صحبت کنم آروم ترش کرده بود.
وقتی داشت میرفت......
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظرقائم
#رفیق_شهیدم_ابراهیم_هادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
🌈 #قسمت_ششم 🌈 #هرچی_تو_بخوای پوزخندی زد و گفت: _راحت باش... (به خودش اشاره کرد) _بگو من لیاقت تو
سلام عزیزان🖐🏻
وقتتون بخیر😇
منتظر نظرات قشنگتون هستیم😉
راستی نظرتون رو راجب #رمان داخل پی وی بهمون بگین😊
خوشحال میشیم🌹