eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
4.9هزار دنبال‌کننده
29.3هزار عکس
19.5هزار ویدیو
277 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_هشتاد_نهم همانجا ديدم که
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری هادي شجاعانه جلو ميرفت و فرياد ميزد: التخاف، التخاف ماکوشيئ ... نترس، نترس چيزي نيست. ما آنقدر جلو رفتيم که به دشت باز رسيديم. از صبح تا عصر در آنجا محاصره شديم. خيلي ترس داشت. نميدانستيم چه کنيم اما هادي خيلي شاد بود! به همه روحيه ميداد. عصر بود که راه باز شد و برگشتيم. از آنجا با هم راهي بغداد شديم. بعد هم نجف رفتيم و چند روز بعد هادي به تنهايي راهي سامرا شد. ما از طريق شبکه هاي اجتماعي با هم در ارتباط بوديم. يک شب وقتي با هادي صحبت ميکردم گفت: اينجا اوضاع ما بحراني است! من امروز در يک قدمي شهادت بودم. او ادامه داد: يک انتحاري پشت سر ما در ميان نيروها منفجر شد. من بالاي پشت بام خانه بودم که بالافاصله يک انتحاري ديگر در حياط خانه خودش را منفجر کرد و... چند روز بعد هادي به نجف برگشت. زياد در شهر نماند و به منطقهي مقداديه رفت. از آنجا هم راهي سامرا شد. دو تن از دوستانم با او رفتند. دوستان من چند روز بعد برگشتند. با هادي تماس گرفتم و گفتم: کي برميگردي؟ گفت: ان‌شاءالله مصلحت ما شهادت است! من هم گفتم اين هفته پيش شما ميآيم تا با هم فيلم و عکس بگيريم. اما چند روز بعد روز دوشنبه بود که از دوستان شنيدم که هادي شهيد شده. @rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_نود هادي شجاعانه جلو مير
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری ابراهيم تهراني حاج باقر شيرازي چند روزي بود كه هادي را نميديدم. خبري از او نداشتم. نميدانستم براي جنگ با داعش رفته. در مسجد هندي همه از او تعريف ميكردند؛ از اخلاق خوب، لب خندان و مهمتر اينكه با لوله كشي آب، در منزل بيشتر مردم، يك يادگار از خودش گذاشته بود. يكي دو بار هم به او زنگ زدم. اما برنداشت. توي گوشي نام او را به عنوان »ابراهيم تهراني« ثبت كرده بودم. خودش روز اول گفته بود من را ابراهيم صدا كنيد. بچه ي تهران هم بود. براي همين شد ابراهيم تهراني. تا اينكه يك روز به مسجد آمد. خوشحال شدم و سلام عليك كرديم. گفتم: ابراهيم تهروني كجايي نيستي؟ ميدانستم در حوزهي علميه هم او را اذيت كرده اند. او با دوچرخه به حوزه و براي كلاس ميرفت، اما برخي افراد با اين كار مخالفت ميكردند. با اينكه درس و بحث او خوب بود و حسابي مشغول مطالعه بود، اما چون در كنار درس مشغول لوله كشي بود، بعضي ها ميگفتند يك طلبه نبايد اين كارها را انجام دهد! خلاصه آن روز كمي صحبت كرديم. @rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_نود_و_یک ابراهيم تهراني
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری من فهميدم كه براي جهاد به نيروهاي حشدالشعبي ملحق شده. آن روز در خلال صحبت ها احساس كردم در حال وصيت كردن است. نام دو سيد روحاني را برد و گفت: من به دلايلي به اين دو نفر كم محلي كردم. از طرف من از اين دو نفر حلاليت بطلب. بعد يكي از اساتيد خودش را نام برد و گفت: اگر من برنگشتم، حتماً از فلاني حلاليت بطلب. نميخواهم كينه اي از كسي داشته باشم و نميخواهم كسي از من ناراحت باشد. ميدانستم آن شيخ يك بار به مقام معظم رهبري توهين كرده بود و ... او همينطور وصيت كرد و بعد هم رفت. يك پيرمرد نابينا در محل داشتيم كه هادي با او رفيق بود. او را تر و خشك ميكرد. حمام ميبرد و... هميشه هم او را با خودش به مسجد ميآورد. هادي سراغ او رفت و با هم به مسجد آمدند. بعد از نماز بود كه ديگر هادي را نديدم. تا اينكه هفتهي بعد يكي از دوستان به مسجد آمد و خبر شهادت او را اعلام كرد. من به اعلاميه او نگاه كردم. تصوير خودش بود اما نوشته بود: شيخ هادي ذوالفقاري. اما من او را به نام ابراهيم تهراني ميشناختم. بعدها شنيدم كه يكي از دوستان شهيد او »ابراهيم هادي« نام داشت و هادي به او بسيار علاقه‌مند بود. خبر را در مسجد اعلام كرديم. همه ناراحت شدند. پيكر هادي چند روز بعد به نجف آمد. همه براي تشييع او جمع شدند. وقتي من در خانه گفتم كه هادي شهيد شده، همهي خانوادهي ما ناراحت شدند. همسرم گفت: ميخواهم به جاي مادرش كه در اينجا نيست در تشييع اين جوان شركت كنم @rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_نود_و_دوم من فهميدم كه ب
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری بسيار مراسم تشييع با شكوهي برگزار شد. من چنين تشييع با شكوهي را كمتر ديدهام. پيكر او در همه ي حرمين طواف داده شد و اينگونه با شكوه در ابتداي وادي السلام به خاك سپرده شد. از آن روز تا حالا هيچ روزي نيست كه در منزل ما براي شيخ هادي فاتحه خوانده نشود. هميشه به ياد او هستيم. لوله كشي آب منزل ما يادگار اوست. يادم نميرود. يك هفته بعد از شهادت خوابش را ديدم. در خواب نميدانستم هادي شهيد شده. گفتم: شما كجايي، چي شد، نيستي؟ لبخندي زد و گفت: الحمدلله به آرزوم رسيدم. @rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_نود_و_سوم بسيار مراسم تش
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری اين اواخر كمتر حرف ميزد. زماني كه از تهران برگشته بود بيشتر مشغول خودسازي بود. از خودش كمتر ميگفت. به توصيه هاي كتب اخلاقي بيشتر عمل ميكرد. هادي عبادتها و مسائل ديني را به گونهاي انجام ميداد كه در خفا باشد. كمتر كسي از حال و هواي او در نجف خبر داشت. او سعي ميكرد خلوت خود را با مولاي متقيان اميرالمؤمنين ع حفظ كند. هادي حداقل هر هفته با تهران و دوستان و خانواده تماس ميگرفت و با آنها بگوبخند داشت، اما در روزهاي آخر تغييرات خاصي در او ديده ميشد. شمارهي همراه خود را عوض كرد. آخرين بار با يكي از دوستانش تماس گرفت. هادي پس از صحبتهاي معمول به او گفت: نميخواي صداي من رو ضبط كني؟! ديگه معلوم نيست بتوني با من حرف بزني! به يكي از دوستان طراح هم گفته بود: من چهرهي جذاب و خوبي ندارم، اگه توانستي يه طرح قشنگ از عكسهاي من آماده كن! بعدها به درد ميخوره! با اينكه بارها در عملياتهاي گروههاي مردمي از طرف سپاه بدر عراق شركت كرده بود، اما وصيتنامه اش را قبل از آخرين سفر نوشت! @rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_نود_و_چهادم اين اواخر ك
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری درست در روز 19 بهمن 1393 ،يعني يك هفته قبل از شهادت. وصیت‌نامه ی كاملي نوشت كه توصيه هاي بسيار خوبي در آن داشت. عجيب اينكه بيشتر درخواسته ايي را كه او در وصيتنامه آورده بود به طرز عجيبي اجرا شد. ّ نيروهاي مردمي شد. آنقدر عجله او بعد از تكميل وصيتنامه راهي مقر داشت كه سجادهاش در اتاقش همينطور باز ماند! بعد هم با دوستانش عازم سامرا گرديد. آنها در عمليات پاكسازي مناطق اطراف سامرا و ديگر مناطق حضور فعال داشتند. نيروهاي مردمي در چند عمليات قبلي با كمك مشاوران ايراني توانسته بودند مناطق مهمي نظير جرفالصخر را از دست داعش پاكسازي كنند. هادي به همراه ديگر مدافعان حرم، حدود بيست کيلومتر جلوتر از حرم عسکريين در سنگرها حضور داشتند. آنها بيشتر شبها را به حرم ميآمدند و آنجا ميخوابيدند. هادي هم كه موقعيت خوبي پيدا كرده بود، از فضاي معنوي حرمين سامرا به خوبي استفاده ميكرد. @rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_نود_و_پنجم درست در روز 1
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری فاصله تا شهادت سيد روح الله ميرصانع هادي سه بار براي مبارزه با داعش راهي منطقهي سامرا شد. او با نيروهاي حشدالشعبي همكاري نزديكي داشت. دفعهي اول حدود بيست روز طول كشيد و كسي خبر نداشت. چند بار به او زنگ زدم اما حرف خاصي نميزد. نميگفت كه كجا رفته، تا اينكه برگشت و تعريف كرد كه در مناطق نبرد با داعش مشغول مبارزه بوده. بار دوم زمان كمتري را در مناطق درگيري بود. وقتي به نجف برگشت، به منزل ما آمد. خيلي خوشحال شدم. به هادي گفتم: چه خبر؟ توي اون مناطق چي كار ميكني؟! هادي ميگفت: خدا ما رو براي جهاد آفريده، بايد جلوي اين آدمهاي از خدا بيخبر بايستيم. بعد ياد ماجرايي افتاد و گفت: اين دفعه نزديك بود شهيد بشم، اما خدا نخواست! با تعجب پرسيدم: چطور؟! هادي گفت: توي سامرا مشغول درگيري بوديم. نيروهاي انتحاري داعش قصد داشتند با فريب نيروهاي ما خودشان را به محدودهي حرم برسانند. @rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_نود_و_ششم فاصله تا شهادت
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری در يكي از روزهاي درگيري، يكي از نيروهاي داعش خودش را تا نزديك حرم رساند اما يكباره لو رفت! چند نفر به دنبال او رفتند و اين نيروي انتحاري وارد يك ساختمان شد. ما محاصرهاش كرديم. من سريع به دنبال او وارد ساختمان شدم. آن نيروي داعشي موضع گرفته بود و مرتب شليك ميكرد. اما در واقع محاصره بود اگر از پشت ديوار بيرون ميآمد، به درك واصل ميشد. بعد از چند دقيقه گلوله هاي من تمام شد و آرام از ساختمان بيرون آمدم. يكي از دوستان من وارد ساختمان شد و من بيرون ايستادم. چند دقيقه بعد دوست من داد زد: خشاب برسون ... خشاب را برداشتم و آماده شدم كه وارد ساختمان شوم. يكباره صداي مهيب انفجار من را به گوشهاي پرت كرد. عامل انتحاري داعش كه فهميده بود نيروهاي ما گلوله ندارد از مخفيگاه خودش بيرون آمد و خودش را به نيروهاي ما رساند و بلافاصله خودش را منفجر كرد ... چند لحظه بعد وارد ساختمان شدم. من فقط چند ثانيه با شهادت فاصله داشتم. زنده ماندن من خيلي عجيب بود. ديوارهاي داخل ساختمان خراب شده و خون شهداي ما به در و ديوار پاشيده بود. پيكرهاي پاره پاره ي شهدا همه جا ريخته بود. @rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_نود_و_هفتم در يكي از روز
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری بارها از دوستان شهدا شنيده بوديم كه قبل از آخرين سفر رفتار و كردار آنها تغيير ميكرد. شايد براي خود من باوركردني نبود! با خودم ميگفتم: شايد فكر و خيال بوده، شايد ميخواهند از شهدا موجودات ماورائي در ذهن ما ايجاد كنند. اما خود من با همين چشمانم ديدم كه روز آخري كه هادي در نجف بود چه اتفاقاتي افتاد! بار آخري كه ميخواست براي مبارزه با داعش اعزام شود همه چيز عوض شد! او وصيتنامه اش را تكميل كرد. به سراغ وسايل شخصي خودش رفته بود و هر آنچه را كه دوست داشت به ديگران بخشيد! چند تا چفيه ي زيبا و دوردوخته داشت كه به طلبه ها بخشيد. از همهي كساني كه با آنها رفت و آمد داشت حلاليت طلبيد. دوستي داشت كه در كنار مسجد هندي مغازه داشت. هادي به سراغ او رفت و گفت: اگر بر نگشتم، از فلاني و فلاني براي من حلاليت بگير! حتي گفت: برو و از آن روحاني كه با او به خاطر اهانت به رهبر انقلاب درگير شده بودم حلاليت بطلب، نميخواهم كسي از دست من ناراحت باشد. شب آخر به سراغ پيرمرد نابينايي رفت كه مدتها با او دوست بود. پيرمرد را با خودش به مسجد آورد. با اين پيرمرد هم خداحافظي كرد و حلاليت طلبيد. @rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_نود_و_هشتم بارها از دوست
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری براي قبر هم كه قبال با يك شيخ نجفي صحبت كرده بود و يك قبر در ابتداي وادي السلام از او گرفته بود. برخي دوستان هادي را بارها در كنار مزار خودش ديده بودند كه مشغول عبادت و دعا بود!! هادي تكليف همهي امور دنيايي خودش را مشخص كرد و آماده ي سفر ً وقتي به جاي مهمي ميرفت، بهترين لباس هايش را ميپوشيد. شد. معمولا براي سفر آخر هم بهترين لباسها را پوشيد و حركت كرد... برادر حمزه عسگري از دوستان هادي و از طلاب ايراني نجف ميگفت: صورت هادي خيلي جوش ميزد. از دوران جواني دنبال دوا درمان بود. پيش يكي دو تا دكتر در ايران رفته بود و دارو استفاده كرد، اما تغييري در جوشهاي صورتش ايجاد نشد. شب آخر ديدم كه با آن پيرمرد نابينا خداحافظي ميكرد. پيرمرد با صفايي كه هر شب منتظر بود تا هادي به دنبال او بيايد و به مسجد بروند. آخر شب بود كه با هم صحبت كرديم. هادي حرف از رفتن و شهادت زد. بعد گفتم: راستي ديگه براي جوشهاي صورتت كاري نكردي؟ هادي لبخند تلخي زد و گفت: يه انفجار احتياجه كه اين جوشهاي صورت ما رو نابود كنه! دوباره حرف از شهادت را ادامه داد. من هم به شوخي گفتم: هادي تو شهيد شو، ما برات يه مراسم سنگين برگزار ميكنيم. بعد ادامه دادم: يه شعر زيبا هست كه مداح ها ميخونن، ميخوام توي تشييع جنازه تو اين شعر رو بخونم. هادي منتظر شعر بود كه گفتم: جنازهام رو بيارين، بگيد فقط به زير لب حسين ع... هادي خيلي خوشش آمد. عجيب بود كه چند روز بعد درست در زمان تشييع، به ياد اين مطلب افتادم. يكباره مداح مراسم تشييع شروع به خواندن اين شعر زيبا كرد. @rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_نود_و_نهم براي قبر هم كه
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری پرواز شكست هاي پيدرپي باعث شده بود كه توان نظامي داعش كم شود. آنها در چنين مواقعي به سراغ نيروهاي انتحاري رفته و يا اينكه خود را در ميان زنان و كودكان مخفي ميكنند. آن روز هم نيروهاي مردمي بلافاصله با خودروهاي مختلف به سوي مناطق درگيري اعزام شده و با پشتيباني سلاح هاي سنگين مشغول پيشروي و پاكسازي مناطق مختلف بودند. نزديك ظهر روز يكشنبه 26 بهمن 1393 بود كه هادي به همراه ديگر دوستان و فرماندهان عملياتي، پس از ساعتي جنگ و گريز، به روستاي مکيشفيه در بيست كيلومتري سامرا وارد شدند. ساختمان كوچكي وجود داشته كه بيست نفر از نيروهاي عراقي به همراه هادي به داخل آن رفته تا هم استراحت كنند و هم براي ادامه كار تصميم بگيرند. بقيه ي نيروها نيز در اطراف روستا حالت تدافعي داشته و شرايط دشمن را تحت نظر داشتند. درگيريها نيز به طور پراكنده ادامه داشت. هنوز چند دقيقهاي نگذشت كه يك بولدوزر از سمت بيرون روستا به سمت سنگرهاي نيروهاي مردمي حركت كرد. بدنهي اين بولدوزر با ورقه اي آهن پوشيده شده و حالت ضد گلوله پيدا كرده بود. @rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_صد پرواز شكست هاي پيدر
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری به محض اينكه از اولين سنگر عبور كرد نيروها فرياد زدند: انتحاري، انتحاري، مواظب باشيد... درست حدس زده بودند. اين خودرو براي عمليات انتحاري آماده شده بود. چند نفر از نيروهاي مردمي با شليك آرپيجي قصد انفجار بولدوزر را داشتند. برخي ميخواستند راننده را بزنند اما هيچ كدام ممكن نشد! حتي گلوله ي آرپيجي روي بدنهي آن اثر نداشت. يكي از رزمندگان که مجروح شده و در مسير بولدوزر قرار داشت ميگويد: اين خودرو به سمت ما آمد و ما از مسيرش فاصله گرفتيم، بلافاصله فهميديم كه اين بولدوزر انتحاري است! هر چه تيراندازي كرديم بيفايده بود. فاصله ي ما با هادي ذوالفقاري و ديگر دوستان زياد بود. يكباره حدس زديم كه خودرو به سمت آنها ميرود. هر چه که داد و فرياد کرديم، صدايمان به گوش آنها نرسيد. صداي بولدوزر و گلوله ها مانع از رسيدن صداي ما ميشد. هادي و دوستان رزمندهاي كه در آنجا جمع شده بودند، متوجه صداي ما نشدند. لحظاتي بعد صداي انفجاري آمد كه زمين و زمان را لرزاند! صدها كيلو مواد منفجره، براي لحظاتي آسمان را سياه كرد. وقتي به سراغ آن ساختمان رفتيم، با يك مخروبهي كوچك مواجه شديم! انفجار به قدري عظيم بود كه پيكرهاي شهدا نيز قادر به شناسايي نبود. خبر شهادت بهترين دوستانمان را شنيديم. جنگ است ديگر، روزي شهادت دارد و روزي پيروزي، البته براي انسان مؤمن، شهادت هم پيروزي است. روز بعد خبر رسيد كه هادي ذوالفقاري مفقود شده و پيكري از او به جا @rafiq_shahidam96