eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
1.3هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
7.9هزار ویدیو
87 فایل
🌻مشڪݪ ڪارهاے ما اینست ڪہ بـراے رضاے همہ ڪار میڪنم اݪا رضاے خدا . @rafiq_shahidam #شهید_ابراهیم_هادی #رفیق_شهیدم ارتباط با خادم کانال 👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شھدا بامعرفتند! حاضرند تا پای‌ جان ‌بروند تا تو جـان ‌بگیری! شھدا رفیق‌بازند! باورکن... آنھا نیکو رفیقانی ‌برای ‌ما راه‌ گم‌کرده هاهستند... :) « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
دوستان عزیز امشب ساعت 20 لایو از حرم امام رضا علیه السلام داریم با پیج شهید مصطفی صدرزاده حتما ببینید و به دوستانتون اطلاع بدین ⤵️❤️⤵️❤️⤵️❤️⤵️ @shahid__mostafa_sadrzadeh2 ❤️❤️❤️❤️ https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2?utm_medium=copy_link
پخشش کنید تو گروها و مخاطبینتون ممنونم وضعیت واتساپ هم بزارید
دوستان عزیز امشب ساعت 20 لایو از حرم امام رضا علیه السلام داریم با پیج شهید مصطفی صدرزاده حتما ببینید و به دوستانتون اطلاع بدین ❤️❤️❤️❤️ https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2?utm_medium=copy_link
https://instagram.com/stories/shahid__mostafa_sadrzadeh1/2737830338081403279?utm_source=ig_story_item_share&utm_medium=share_sheet
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم‌الله الرحمن الرحیم اَبْكي اَبْكي لِخُروُجِ نَفْسي اَبْكي لِظُلْمَةِ قَبْري اَبْكي لِضيقِ لَحَدي خدایا گریه میکنم برای لحظه ای که میخواهد روح از بدنم خارج شود .... ‏هرکی تو دنیا سر سفره بشینه و فقط از دست اون رزقش رو بگیره، نهایتاً میتونه طلب رزقِ دائمِ بکنه و «عند ربهم یرزقون» بشه و سرشار بشه از برکت. «وارْزُقْنِی مِنْ فَضْلِکَ رِزْقاً وَاسِعاً حَلَالًا طَیِّباً» @shahid_rahman_medadian قبلاً چالش دشمن این بود که چیکار کنیم یه ضربه‌ای به انقلاب بزنیم و بزرگترین ضربه‌ای که اومدن بزنن، جنگ تحمیلی هشت ساله رو شروع کردن. ولی حالا چی؟ حالا میگن چجوری جلوی برنامه موشکی ایران رو بگیریم. قبلاً دنبال این بودن سیم‌خاردار به ما ندن، حالا دنبال اینن که چجوری موشک‌های ما به دیگر جاها نرسه! انصارالله یمنی رو چیکار کنن ؟ ببین! تومنی صنّار فرق کرده! 1400/10/6 @shahid_rahman_medadian https://www.instagram.com/p/CX_KNnVKkoK/?utm_medium=share_sheet
ابوالفضلی ها حتما ببینید مخصوص و رزقتون بوده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دیدار رئیس‌جمهور با خانواده شهید وارطان آقاخانیان 🔹آیت‌الله رئیسی در شب میلاد حضرت مسیح و در آستانه فرارسیدن سال نو میلادی به دیدار خانواده شهید وارطان آقاخانیان، از شهدای مسیحی رفت. ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam @sadrzadeh1 ❤️❤️❤️❤️ https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
چه آدم ها که در دنیای حقیقی بهشتی بودن و در فضای مجازی تقدیرشون جهنمی شد! راستی ما چقدر موقع قدم زدن تو حیاط خلوت، این برزخ بیکران احتیاط میکنیم؟!🤔 مراقب هستیم؟! ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
「🖤🥀•••」 .⭑ کجاست‌، داغ ‌تو را ‌التیام..؟:) .⭑ 🥀🖤¦➺ •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• 🥀🖤¦➺ ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
』 پیشنهاد دادم کہ بیاید با خودم باجناق شود و همین مقدمہ‌اے براے ازدواجش شد ب مادر خانمم گفتم : این رفیق ما ، جعفر آقا از مال دنیا چیزے غیر از یك دوربین عکاسے نداره گفت : مادر اینها مال دنیاست بگو ببینم از دین و ایمان چے داره؟ گفتم : از این جهت کہ هر چے بگم کم گفتم! ما کہ بہ گردِ پاے او هم نمےرسیم گفت : خدا حفظش کنہ من هم دنبال همچین دامادے بودم.. جانم فداےِ اسلام ، ص۴۲ ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت برای روزنامه مقاله می نوشت. با اینکه سوادش از من بیشتر بود، گاهی تا نیمه های شب من را بیدار نگه میداشت تا را نسبت به نوشته اش بدهم. روزهای امتحان، خانه عمه پاتوق دانشجوهای فامیل بود غیر از خواهرم و دختر عمم، هم به جمعشان اضافه شد. با وجود بچه ها ایوب نمی توانست برای، چند دقیقه هم جزوه هایش را وسط اتاق پهن کند. دورش جمع می شدند و روی کتابهایش نقاشی می کشیدند. بارها شده بود که جزوه هایش را جمع می کرد و میدوید توی اتاقش، در را هم پشت سرش قفل می کرد. صدای جیغ و گریه بچه ها بلند می شد. اسباب بازی هایشان را می ریختم جلوی در که آرام شوند. یک ساعت بعد تا لای در را باز می کردم که سینی چای را به ایوب بدهم، بچه ها جیغ می کشیدند و مثل گنجشک که از قفس پرواز کرده باشند، می پریدند توی اتاق ایوب. بعد از امتحان هایش تلافی کرد. آیینه بغل بچه ها را نصب کرد و برای هر سه مسابقه گذاشت بچه ها با شماره سه ایوب شروع کردند به رکاب زدن. را تشویق می کردیم که دلخور نشوند. هدی، تا چند قدم مانده به خط پایان اول بود. وقتی توی آیینه بغل نگاه کرد تا بقیه را ببیند افتاد زمین ایوب تا شب به غرغرهای هدی گوش میداد که یک بند می گفت: "چرا آیینه بغل برایم وصل کردی؟ لبخند میزد. . دوباره ایوب بستری شد برای پیدا کردن قرص و دوایش باید بچه ها را می گذاشتم. سفارش هدی و محمد حسن را به کردم و غذای روی گاز را بهشان نشان دادم و رفتم. وقتی برگشتم همه قایم شده بودند. صدای هق هق محمد حسین ازپشت دیوار مرا ترساند. با توپ زده بودند به قاب عکس عمو حسن و شیشه اش را خرد کرده بودند. محمد حسین اشک هایش را با پشت دست پاک کرد: _"بابا ایوب عصبانی می شود؟" روی سرش دست کشیدم _"این چه حرفی است!؟ تازه الان بابا ایوب بیمارستان است میتوانیم با هم شیشه ها را جمع کنیم. ببینم فردا هم که باز من نیستم چه کار میکنی؟ مواظب همه چیز باش، دلم نمیخواهد همسایه ها بفهمند که نه بابا خانه است و نه مامان و شما تنها هستید." سرش را تکان داد _"چشم" به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت فردا عصر که رسیدم خانه بوی غذا می آمد. در را باز کردم،هر سه آمدند جلو، بوسیدمشان.. مو و لباسشان مرتب بود. گفتم: _"کسی،اینجا بوده؟ محمد حسین سرش را به دو طرف تکان داد. محمد حسین_ نه مامان محمد حسن خودش را کثیف کرده بود، عوضش کردم. هدی را هم بردم حمام ناهار هم استامبولی پلو درست کردم. در قابلمه را باز کردم، بخار غذا خورد توی صورتم. بوی خوبی داشت محمد حسین پشت سر هم حرف میزد: _"میدانی چرا همیشه برنج های تو به هم می چسبند؟ چون روغن کم میریزی. سر تا پای محمد حسین را نگاه کردم. اشک توی چشم هایم جمع شد. قدش به زحمت به گاز می رسید. پسر کوچولوی هفت ساله ی من، مردی شده بود. ایوب وقتی برگشت و قاب را دید، محمد حسین را توی بغلش فشار داد. _"هیچ چیز آنقدر ارزش ندارد که آدم به خاطرش از بچه اش برنجد." توی فامیل پیچیده بود که ربابه خانم و تیمور خان، دختر شوهر نداده اند، انگار خودشان شوهر کرده اند، بس که با ایوب مهربان بودند و مراعات حالش را می کردند. اوایل که بیمارستان ها پر از بود و نداشت، ایوب را نیمه بیهوش و با لباس بیمارستان تحویلمان می دادند. تاکسی آقاجون می شد اتاق ریکاوری، لباس ایوب را عوض می کردم و منتظر حالت های بعد از بی هوشیش مینشستم تا برسیم خانه. گاهی نیمه هشیار دستگیره ماشین را می کشید وسط خیابان پیاده می شد. آقاجون دنبالش، می کرد و بر می گرداند توی ماشین به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند