7.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
راهیان نور. کانال کمیل. عطش و خون. وفاداری و استقامت. ایثار و شهادت
راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
14.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اختصاصی/سخنان بیسابقه حاج آقا پناهیان درباره اخبار یمن
🔹 حجت الاسلام پناهیان: روز نیمه شعبان روز جهانی مستضعفان جهان است . نیمه شعبان امسال بیایید در اندیشه نجات مستضعفین یمن باشیم.
🔹اینها همان مستضعفانی هستند که وارثان زمین میشوند.
🔹امسال بیایید کمکهای خود را برای پیروزی مردم یمن اختصاص بدهیم
🔹مردم یمن به عشق وعده های آخرالزمانی است که مقاومت میکنند.
🔹یمنی ها از همه به نقطه ظهور نزدیکترند
🔹به وقت ظهور مردم یمن زودتر از همه خود را به یاری امام زمان خواهند رساند
🔹منتظران ظهور قرنهاست که منتظر قیام مردم یمن هستند.
🔹آیت الله العظمی بهجت فرمودند منتظر اخبار یمن باشید...
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
#ناحله
#پارت_صد_و_بیست_و_سه
شونه کوچیکمو از داشبورتم در آوردمو به موهام حالت دادمو ریشمو مرتب کردم با عطرم دوش گرفتمو بعد ازاینکه یه بار دیگه تیپمو چککردم از ماشین پیاده شدم ساعت کاریم که تموم شد بلافاصله اومدم محل کار آقای موحد منتظرموندم بیاد بیرون تا برم پیشش چشمم خورد بهش دست راستش با باند بسته شده بود تا جلوی در دیدمش دوییدم سمتش با دیدنم پلک هاشو روی هم فشرد و با حرص گفت:لعنت بر شیطان
با خوشرویی سلام کردم که گفت:علیک
ورفت اون سمت پیاده رو دنبالش رفتمو گفتم:میتونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟خیلی کوتاه؟!
به حرفم اعتنایی نکرد حس کردم منتظره کسیه ماشینشو ندیده بودم به ذهنم رسید شاید نتونه رانندگی کنه واسه همین گفتم:میخواین من برسونمتون؟
چپ چپ نگام کرد و دوباره نگاهشو چرخوند اون سمت خیابون و گفت:راننده ای شما؟
خواستم جواب بدم که چند نفر از اون سمت خیابون اومدن سمتمون یکیشون گفت:آقای موحد ببخشید دیر شد!!!
من رو هل داد عقب و درِ ماشین پشت سرمو باز کرد و نشست یکی دیگشونم تو ماشین کناری نشست آقای موحدم بدون توجهی به من نشست تو ماشین به سرعت از جلوم رد شدن کلافه نشستم تو ماشینم و به این فکر کردم اصلا امکان داره بتونم این آدمو راضی کنم؟هواتاریک شده بود خسته شده بودم وقتم داشت تموم میشد و من هنوز هیچ پیشرفتی نکرده بودم نمیشد دست رو دست بزارمو تا فردا صبر کنم رفتم مسجد نمازمو که خوندم برگشتم تو ماشین پامو گذاشتم رو گاز و سمت خونشون حرکت کردم با سرعت رفتم تا شاید قبل رسیدنش بتونم برسم جلوی خونشون پارک کردمو صندلیمو دادم عقب و منتظر موندم ساعت همینطور میگذشت و هیچ خبری نبود هواتاریک شد فهمیدم قبل از من به خونشون برگشته سرمو روی فرمون گذاشتم فضای خونه خودمون اذیتم میکرد ریحانه ام خونه نبود واسه همین به خونه برنگشتم گفتم یخورده دیگه هم صبرکنم پلک هام سنگین شد
(پدر فاطمه بهم نزدیک شده بود دوتا دستشو روی گلوم گرفت و محکم فشرد در حالی که دندوناشو از خشم روی هم فشرده بود داد زد:من جنازه دخترمم روی دوشت نمیزارم
احساس خفگی میکردم نفس کم آورده بودم سعی کردم صداش کنم ولی جونی برام نمونده بود...)
با صدای بوق ماشین با وحشت از خواب پریدم
تا چشم هامو باز کردم نگاهم افتاد به آقای موحد که با لباس ورزشی روی صندلی کنارم نشسته بود و با اخم بهم زل زده بود گلوم خشک شد به اطرافم نگاه کردم تمام اتفاقای دیشب یادم افتاد هنوز تو ماشین جلوی خونشون بودم از شدت ترس و هیجانم بخاطر خوابی که دیده بودمو حضور بابای فاطمه تو ماشینم زبونم نمیچرخید انگار منتظر بود حرف بزنم فکر میکردم دارم خواب میبینم با تعجب به اطرافم نگاه کردم که گفت:خواب نیستی
نگاهم افتاد به عقربه های ساعتی که رو مچم بسته بودم فکر کردم اشتباه میبینم گوشیمو روشن کردم ساعت ۶ و۲ دقیقه و نشون میداد
یهو داد زدم:یا حسینن نمازم
با لحن آرومی گف :هنوز قضا نشده
از ماشین پیاده شد منماومدم پایین و از صندوق یه بطری آب برداشتمو وضو گرفتم سجاده ای هم که همیشه تو ماشینم بود رو برداشتمو پهن کردم
تازه یادم افتاد جهت قبله رو نمیدونم برگشتم عقب که دیدم آقای موحد ایستاده و نگام میکنه بدون اینکه چیزی بپرسم به سمتی ایستاد وگفت:اینوره
بدون توجه به حضورش نمازمو بستم نمازم که تموم شد متوجه شدم هنوزم ایستاده اومد سمتم و گفت:از کی اینجایی؟
شرمنده گفتم:از دیشب...به خدا قصد بدی نداشتم میخواستم منتظر بمونم وقتی دیدمتون باهاتون حرف بزنم نفهمیدم کی خوابم برد!
نگاهش مثل قبل پر از خشم نبود
بابای فاطمه:خب پس شانس آوردی خودتو ماشینتو نبردن سجادمو جمع کردمو توی ماشین گذاشتم اومد کنارم ایستاد یاد خوابم افتادم همون دستش که دورش باند پیچیده بود رو گذاشت رو صورتم با تعجب نگاش میکردم خودمو آماده کرده بودم که دوتا سیلی خوشگل تر ازش بخورم روی صورتم جایی که دفعه قبل سیلی زده بود دست کشید و با لحنی که آروم تراز قبل بود گفت:ببین پسرجون تو آدم خوبی هستی منو ببخش بخاطر حرفایی که از روی عصبانیت بهت زدم ولی خواهش میکنم دور فاطمه ی منو خط بکش مسیر خودت رو برو با کسی که شبیه خودته ازدواج کن تمام حرف من همینه ایندفعه هم این اشتباهتو میبخشم ولی دیگه نمیخوام اینورا پیدات بشه!نمیخوام دیگه ببینمت!میفهمی؟
چیزی نگفتم که در طرف راننده ماشین رو باز کرد
وقتی نشستم درو بست و یه لبخند ساختگی تحویلم داد از خونشون دور شدم حس کردم سرگیجه داشتم به هر زوری بود خودمو به محل کارم رسوندم تو اتاقم نشسته بودم سرم رو تنم سنگینی میکرد یه شکلات برداشتمو گذاشتم دهنم
شیرینیش حالمو بهتر کرد...
نویسندگان:فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزا پور.
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
#ناحله
#پارت_صد_و_بیست_و_چهار
تو دلم گفتم بیچاره آقای موحد بر خلاف میلش مجبوره هر روز منو ببینه.
ازینکه هی تنهایی رفتم دنبالش خسته شدم تصمیم گرفتم امروز با محسن در میون بزارم زودتر از همه رسیده بودم تو دفتر کسی نبود مشغول کارام شدم تا محسن بیاد یه چند دقیقه گذشت محسن شیرینی به دست وارد شد!ایستادمو بهش دست دادمو گفتم:سلام
محسن:سلام بر دلاور مرد شریف استان مازندران
خندیدم
محمد:چیه کبکت خروس میخونه؟
شرینیو دراز کرد سمتمو گفت:چرا نخونه؟؟؟شمارم میبینیم صبرکن!
محمد:بگو حالا چیشده؟
محسن:نمیگم بیا یه شیرینی بردار
محمد:محسن میزنم تو سرت!!!
محسن:باشه باشه
محمد:بگو
محسن:چشممم.
از توجعبه یه شیرینی برداشتم!
محمد:خب؟
محسن:به سمع و نظرتون برسونم که ان شالله اگر خدا بخواهد به حول و قوه ی الهی برای بار دوم شما دارین عمو میشین دوست عزیز و شریفتون داره بابا میشه
چشم هام از حدقه بیرون زد
محمد:خب شوخی قشنگی بود
محسن:دیوونه من باتو شوخی دارم؟
محمد:جدی میگی محسن؟
محسن:اره
بغلش کردمو تبریک گفتم.
محمد:ایول تبریک میگمممم الهی قدمش خیر باشه واسه عموش و بابا مامانش!
محسن:ایشالله ایشالله.
اومد نشست سر جاش از خوشحالی محسن خوشحال بودم نگام کرد و گفت:چیه محمد؟چند وقتیه دل و دماغ نداری؟چت شده؟
محمد:نمیدونم محسن نمیدونم.
محسن:چیو پنهون میکنی ازم؟
محمد:محسن...!ی چیزی بگم بهت؟
محسن:بگو
محمد:من رفتم خواستگاری
با چشم های گرد شده بهم زل زد
محسن:خب؟کیه ان شالله این زنداداشِ گرام؟
محمد:محسن!!!
محسن:بگو دیگه!
محمد:فاطمه!
محسن:فاطمه کیه؟من میشناسمش؟
محمد:اره!
محسن:نکنه...!
چشم هامو بستمو گفتم:اره
محسن:وای محمدددد!!!!چه غلطی کرررردیییی!!!؟
خواستگاری کی رفتییی؟دیوانه ی عالممممم تو اصلا چته؟میدونی کیه اون دختر؟همونیه که ما از روی زمین جمعش کردیم این همونه با اون وضع!!!محمد خنگ شدی؟
محمد:نه!
محسن:خفه شو!!!
محمد:محسن میزنمتا.
محسن:تو رفتی خواستگاری دوستِ خواهرت؟بابا اون همسن بچته!!
محمد:محسن ی کلمه دیگه بگی ازینجا میرم.
سکوت کرد و با اخم بهمخیره شد.
محمد:باباش خیلی سرسخته خیلی ها خیلی محسن.
محسن:اصلا چیشد به این نتیجه رسیدی بری خواستگاریش؟
محمد:محسن لطفا اجازه بده حرف بزنم من دوسش دارم!!!
محسن خیره موند تو صورتمو چیزی نگفت!
محسن:خب؟
محمد:محسن من دوسش دارم ولی باباش نمیزاره حتی باهاش حرف بزنم.
محسن:از کی دوسش داری؟
محمد:نمیدونم به حضرت زهرا!تا به خودم اومدم دیدم دوسش دارم!اولش حس عجیبی بود ولی بعد مطمئن شدم.
محسن:چرا زودتر نرفتی خواستگاریش؟
محمد:ترسیدم
محسن:با وجودِ خدا؟
محمد:من گناه کردم اره من با وجود خدا اول ترسیدم بعد دیدم حسم داره منو به گناه میکشه اول از چهارتا نگاه...
وای محسن!اگه باباش نزاره....!!
محسن:نگران نباش خدا هست!
محمد:نمیدونم چطور یهو شد همه ی...!!
محسن:امیدت ب خدا باشه!
محمد:میخوام باهام بیای بریم پیش باباش دوباره!
محسن:من بیام؟
محمد:اره!شاید تو بتونی راضیش کنی!
محسن:هعی تا الان ب من نگفتی الان که کارت گیر افتاد...
محمد:عجب آدمی هسی توها میخوای تنهام بزاری؟
محسن:نه ولی ازت دلخورم باید از دلم در بیاری
محمد:چشم کی وقت داری بریم پیشش؟من صبح پیشش بودم
محسن:چه سیریشی هستی تو!
از حرفش خندم گرفت
محمد:آره خیلی!
محسن:بعدظهر بریم بد نیست؟ باشه واسه فردا.
محمد:دیره اقا دیره!
محسن:ن به امروز و فردا کردنت واسه زن گرفتن ن ب این همه عجله الان واسه چی میگی دیره؟
محمد:چون من این هفته باید برم کردستان
محسن:اها باشه بعد اداره میریم.
سرمو تکون دادمو هر دو مشغول کارهامون شدیم!
در دفترو قفل کردیمو سمت دادگاه رفتیم
منتظر بودیم وقت دادرسیش تموم بشه باهاش حرف بزنیم از اتاقش بیرون اومد محسن رفت سمتشو دست دراز کرد ولی من هنوز رو صندلیم نشسته بودم با اشارش از جام بلند شدم چشم هاش که بهم افتاد گفت:عه عه عه عه! پسرمن از دست تو به کجا فرار کنم؟چرا دست بر نمیداری اقا؟ولمون کن دیگه دل بکن!!!من که حرفامو بهت زدم.
محسن دستشو گرفت و گفت:آقای موحد خواهش میکنم!!!
بهم نگاه کرد و گفت:غوشون کشیدی برام؟
محسن نزاشت ادامه بده!
محسن:نهههه خدا نکنه!!فقط میخوام دو کلمه باهاتون حرف بزنم!
بابای فاطمه:آقا من حرفامو زدم والا آدم از شما کنه تر ندیدم!
محسن گفت:چرا نمیزارین حرف بزنه؟به خدا قصد محمد خیره!اصن شما چیزی از آقا محمد میدونین؟میدونین چیکارست؟
یه نگاه به تیپم انداخت و گفت:قاضی مملکت و تو دادگاه تو روز روشن تهدید میکنی؟هر کی میخواد باشه!چه ربطی داره؟حرف من یکیه.
محسن گفت:آقای موحد خواهش میکنم...
شما اجازه بدین محمد حرفاشو بزنه بعد تصمیمتون رو نهایی کنید تو رو خدا تا وقتی ازش شناخت کافی پیدا نکردید چیزی نگید اقا محمد فرزندِ شهیدِ!خودشم پاسداره!!!
سرشو تکون داد و گفت:هی من یه چیزی میگمشما یه چیز دیگه میگین من اگه نخوام رو این ادم تحقیق کنم باید کیوببینم؟
محسن ادامه داد:شما به انجام
5.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🛑 برسد به دست ناجوانمردان نمک خورده و نمکدان شکن.*
*🔺تصاویر دیده نشده از ورود حاج قاسم به اربیل عراق در واپسین لحظات سقوط اربیل قطعی و این شهر در محاصره کامل ۳۶۰ درجه ای داعش بود و معلوم نبود اگر حاج قاسم و یارانش نبودند؛ داعش چه بلائی سر زنان و دخترانشان می آورد. همان بلائی را که سر ایزدی های عراق آوردند. حالا همین پست فطرت ها بهترین و مستحکم ترین کاخ خود را در اختیار اسرائیل قرار داده اند تا علیه ایران عملیات نظامی انجام دهد که حمله پهپادی یک ماه پیش در شهر ماهیدشت کرمانشاه به مرکز هوافضای سپاه از همین کاخ اربیل هدایت می شد. و حالا که سپاه برای امنیت کشور این مرکز رو زده؛ یه عده وطن فروش نادان میگن کی گفته از اینجا ایران تهدید می شده؟؟؟*
*🔺لطفا به تحلیل ذیل همین کلیپ توجه کنید.*
AUD-20220317-WA0021.opus
1.12M
تحلیل حمله موشکی سپاه به مرکز جاسوسی اسرائیل در اربیل عراق
سخنران استاد محمود قاسمی از اساتید مطرح کشوری
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرف حساب..
نشانه امر به معروف چیست؟
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
7.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*عنایت مادر. حتما" گوش کنید.*
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
*🔺تا دیروز میگفتند*
*فرهنگ #حسین_فهمیده ضد حقوق کودک است. و نوکر خودشان رامین جهانبگلو را از بنیاد جورج سورس در دولت خاتمی به وزارت آموزش و پرورش نفوذ دادند تا درس حسین فهمیده و نواب صفوی را حذف کردند: حالا خودشان اسلحه دادند دست بچهها و حماسه سرایی میکنند.*
*🔹تفکر پر زرق و برق اما دو رو و دوگانه لیبرال دمکراسی را از اینجا باید شناخت.*
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
*دولت روحانی به دولت بهشت جاسوسها معروف بود. در طول ۸ سال تسلط لیبرالها بر سرنوشت سیاسی و اقتصادی کشور؛ ۲۶ جاسوس شناسائی شد که بسیاری از آنها از طریق خود دولتها فراری داده شدند.اما تعداد کمی را هم سپاه توانست دستگیر کند.*
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
ماموریت های جاسوس ملکه در ایران چه بود؟
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میلاد منجی عالم بشریت را به عموم مسلمانان جهان تبریک عرض میکنیم.
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin