eitaa logo
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
937 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
3.6هزار ویدیو
94 فایل
باسلام به کانال "راه صالحین " خوش آمدید🌺 🤚در این مجال، راه صلحا را با هم مرور خواهیم کرد✋ ارتباط با ادمین: @habeb_1 این کانال مستقل بوده و به هیچ ارگانی متعلق نمی‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
14.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پاسخ چند شبهه در مورد امیرالمؤمنین علی علیه السلام. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
15.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*دوستان حتما گوش کنید. چند دقیقه است ولی یکدوره کلاس اعتقادی و اخلاقی است.* •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞پایین کشیدن پرچم رژیم صهیونیستی توسط دو کودک فلسطینی در شهر یافا . این بچه هایی که من می بینم اسراییلو کله پا میکنند . 🤷‍♂😉 ان شاء الله... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این بار فرق میکند. همه آمده اند. و آماده نبرد برای پایان اشغالگران •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🎥 خیبر ، خیبر ، ای یهودیان ، لشگر محمدی بازگشته است!‌* *🔳شعار زیبای "خیبر ، خیبر ، ای یهودیان ، لشگر محمدی بازگشته است" در مسجدالاقصی 🇵🇸پس از اقامه نماز جمعه گذشته توسط فلسطینیان طنین انداز شد!* ⚜️حرف حساب •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
مطالبه برگزاری نماز عید فطر به امامت رهبر انقلاب 🔹مخاطبان فارس‌من با ثبت پویشی خواستار برگزاری نماز عید فطر به امامت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای شدند. پویش را اینجا امضا کنید @my_farsnews •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 *رونمایی فرمانده سپاه قدس از یک عملیات موفق پهپادی در خاک فلسطین اشغالی* سردار قآنی در سخنرانی روز قدس مشهد: 🔹۴۱ هواپیمایی جنگی و شناسایی شما برای رهگیری آن ۲ پهپاد عملیات کردند. این پهپادها از کجا رسید؟! 🔹چرا دروغ گفتید!؟ حاضر نیستید مردانه راست بگوئید! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
🔘 استاد نادر طالب زاده ، کارگردان، استاد حوزه رسانه، از موسسان شبکه افق و فعال در حوزه مبارزه با صهیونیسم در منطقه در درگذشت. روحش شاد🌹 ▪️@IslamLifeStyles
روی سنگ قبرم چیزی ننویسید، فقط اگر خواستید "تنها پر کاهی تقدیم به پیشگاه حق تعالی"... فقط میتونم بگم، شرمندتونم...😔 📌🌹بهشت حضرت معصومه قم، قطعه شهدای مدافع حرم راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
زینب:مامان... فاطمه:همین ک گفتم! زینب:باشه! فاطمه:یکم رو خودت کار کن انقدر غرورِ یه جا بد حالِتو میگیره ها! رفتارت اصلا درست نبود تکرار نکن کارت رو! زینب:چشم اینو گفتمو رفتم توی اتاقم. گاوم زاییده بود دو قلوهم زاییده بود عذرخواهی رو دیگه کجای دلم میذاشتم؟حالا از اون دختره یه چیزی ولی از محمد حسام؟امکان نداشت!من بمیرمم ازش عذرخواهی نمیکنم! _ شب اول قبرش بود همیشه ازش میترسید میگفت فاطمه وقتی مُردم شب اول قبر کنارم بمون و واسم قران بخون بلند بلند قران بخونو شب اول قبر تنهام نزار همیشه به شوخی میگفتم تو هفت تا جون داری نمیمیری حالا حالاها ولی الان روی زمین نشسته بودمو سرمو روی قبرش گذاشته بودم دوتا دستام رو هم باز کرده بودم. من بابا و اقا محسن پیشش مونده بودیم حالم انقدر خراب بود که دلم میخواست جیغ بکشم جلو چشمام محمدمو به خاک سپردن براش تلقین خوندن شونشو تکون دادن جلو چشمام روش سنگ لحد گذاشتن جلو چشمام روش خاک ریختن و من موندمو خاطره هاش... ادمی که تا اراده میکردم صداش کنم جلوم ظاهر میشد و با لبخند جواب میداد: جان دلم؟ جونم فدات بگو عزیزم؟ الان صدای زار زدنمو میشنید ولی جواب نمیداد میشنید التماسش میکنم ولی جواب نمیداد فکر نمیکردم انقدر زود از دستش بدم میدونستم موندنی نیست و میره ولی فکرشم نمیکردم به این زودی! فاطمه:دلم برات تنگ شده اقا محمدم باورم نمیشه دیگه نمیبینمت.چرا دیگه جوابمو نمیدی؟چرا امروز دیگه نگام نمیکردی؟محمد دیگه باکی حرف بزنم از همچی تو که نیسی من با کی خاطره های گذشته رو مرور کنم؟محمد دیگه با کی برم هیئتتون؟محمد من دیگه چجوری تو خیابونایی که باهم توش قدم زدیم راه برم؟محمد من بدون تو چجوری زندگی کنم؟محمد خنده هات از جلو چشمام نمیره محمد کاش یه بار دیگه بغلت میکردم محمد به خدا چشمام خسته شد. چرا نیستی بگی از کجا میاری این همه اشکو؟ محمد جواب بده دیگه چرا با من اینطوری میکنی؟ محمد یادته بهت گفتم برو از کنارم؟به خدا از عشق داشتم میمردم یادته میدیدمت دست و پامو گم میکردم؟ محمد من به خاطر تو زهرایی شدم محمد مگه تو به من زندگی نداده بودی؟ پس چرا رفتی؟ محمد دوستت دارم خیلی دوستت دارم. با اینکه مثه همیشه جلو زدی ولی میدونم بی معرفت نیستی منم ببر پیش خودت. بدونِ تو همه ی زندگیمو کم دارم. اقا محسن داشت قران میخوند که تو همون حالت گفتم:وصیتنامشو خوندین؟چی نوشته بود؟ محسن:چی داشت که بگه؟فقط اینکه واسه من سنگ قبر نزارین و مزار درست نکنین همین که جسمم بر میگرده شرمنده ی امام حسین میشم که اون بی کفن و من با کَفَن دفن شدم ولی حداقل نمیخوام تو صحرای محشر شرمنده ی مادرم زهرا بشم! محسن میگفت و من اشک میریختم اگه میشد دونه به دونه ی اشکامو بشمرم قطعا عدد کم میاوردم همینطور که واسه ابراز حالم حرف کم اوردم! پیشونیمو به خاکش چسبوندمو خاکش رو بوسیدم که محسن گفت:راستی فاطمه خانم با چشمم دنبالش کردم که دستشو کرد تو جیبش و یه چیزی از توش در اورد که چون عینک نداشتم و از گریه ی زیاد چیزی نمیدیدم متوجه نشدم چیه. سمت من گرفتش و گفت:بفرمایین اینم از شفاعت نامتون کاغذ رو از دستش گرفتمو بازش کردم نمیتونستم بخونمش کلافه شده بودم گرفتمش سمت محسن و گفتم:میشه برام بخونیدش؟ کاغذ رو از دستم گرفت و شروع کرد به خوندن: (اینجانب مرتضی غلام حضرت زینب متعهد میشوم که در صورت شهید شدنم شفاعت همسر عزیزم را در محضر خدا و روسولش و اهل بیت بزرگوارش بکنم یاعلی. امضا‌،یادت نره لا یوم کیومک یا ابا عبدالله) با اینکه گریه امونمو بریده بود و حتی نفسامو منقطع کرده بود با خوندن جمله ی اخرش مو به تنم سیخ شد جمله ای بود که بارها و بارها تکرار میکرد ولی من نمیفهمیدم مفهومشو ! محمد امروز خوب برام معنیش کرده بود کاغذ رو از محسن گرفتمو نوشته هاشو بوسیدمو به عکسش که رو به روم بنر شده بود زل زدمو گفتم: هر نفس درد بیاید برود حرفی نیست عکست بشود دار و ندارم سخت است! _ کتاب رو بستم و چراغ مطالعه رو خاموش کردم چقدر مامان بابا رو دوست داشت یعنی میشه منم در آینده یکیو انقدر دوست داشته باشم؟ سعی کردم این فکرها رو از سرم بیرون کنمو بخوابم که دوباره یاد امروز افتادم! مامان راست میگفت نباید جوابشو اینجوری میدادم باید یجوری محکم جواب میدادم که دیگه خودش از حرفش خجالت میکشید و عذر خواهی میکرد. اخه اینا چه میفهمن وقتی همه ی سهمت از داشتن پدر یه چندتا فیلم چند دقیقه ای و چندتا دونه عکس رو کاغذ باشه یعنی چی؟چه میفهمن یه دختر بچه ی نه ماهه رو بزارن تو تابوت پدرش یعنی چی؟اخه اینا چه میفهمن از نگاهای پر درد یه بچه ی هفت ساله روز اول مدرسش به بچه هایی که با باباهاشون اومدن مدرسه. اصن یعنی چی وقتی میپرسه بابا کجاست بهش بگن پیش خدا!! اینا اصلا چه میفهمن بدون پدر بزرگ شدن یعنی چی؟بدون پدر قد کشیدن یعنی چی؟همه و همه ی اینا بدون وجود پدر تو همه ی
اینا چه میفهمن شاید یکی مثل من دلش پدر میخواد که واسه کارای بدش سرش داد بزنه. یا بشینه بغلش و براش ناز کنه... اینا که یه عمر به وجود پدرشون تکیه کردن چه میفهمن تکیه به سایه ی پدر یعنی چی؟؟ اخه یکی نیست بگه سهمیه ی کنکور کشک چی دوغ چی؟ اصلا گیرم که از سهمیه ی کنکور استفاده کردم اخه مگه سهمیه واسه ادم بابا میشه؟ اونم واسه یه دختر! اخه چرا به خودشون اجازه ی توهین میدن خب یعنی چی بابات چقدر گرفته شما رو ول کرده. اه. من که از سهمیه ی کنکور استفاده نکردم اینجوری بم حمله ور شدن پس خدا به اونا رحم کنه که استفاده کردن ...! تو فکر اتفاقای صبح بودم که نفهمیدم کی خوابم برد... روز سختی بود تا ظهر کلاس داشتیم انقدر خسته بودم که دیگه حد نداشت‌ کیفمو روی دوشم جابه جا کردمو از درِ دانشگاه خارج شدم. تو پیاده رو به سمت ایستگاه تاکسی قدم بر میداشتم که حس کردم یه مرد صدام میکنه:زینب؟ ایستادم و برگشتم عقب که با قیافه ی خندون امیرعلی مواجه شدم راهمو به سمتش تغییر دادمو گفتم:سلام تو اینجا چیکار میکنی؟ امیر علی:علیک سلام تو چرا گوشیتو چک نمیکنی؟صدبار زنگ زدم. خداخواهی بود که اینجا پیدات کردم. زینب:عه؟زنگ زدی؟حواسم نبود خب چیکارم داری؟ امیر علی:بیا بشین تو ماشین بهت میگم زینب:عه اخ جون ماشین داری؟ امیر علی:اره بیا! پشت سرش حرکت کردم. امیرعلی پسر عمو محسن بود که از بچگی باهم بزرگ شده بودیم و به هم محرم بودیم‌. دقیقا شکل مامانش بود صورت سفید با موها و محاسن بور... قدشم خیلی بلند بود. یه پیراهن چهارخونه ی ترکیبی روشن تنش بود با شلوار کتان مشکی. پشتش رفتمو سوار ماشینش شدم میخواستم زودتر بفهمم که چیشد که دنبالم میگشت به محض اینکه نشست گفتم:خب تعریف کن چیشد؟ امیر علی:میگم حالا بهت خودت خوبی؟ چه خبر از دانشگاه؟درسا خوب پیش میره؟ زینب:هی میگذره تو چی؟خیلی وقته ندیدمت پیر شدی! امیر علی:فشار زندگیه دیگه! زینب:اوه بله بله چه خبر از این طرفا؟ امیر علی:ببین از صبح دارم دنبالت میگردم چند بار به خاله زنگ زدم سر کلاس بود جواب نداد!! رفتم خونتون نبودی دوباره زنگ زدم به خاله که گفت تا ۵ دانشگاهی. زینب:خب اره امیر علی:بله هیچی دیگه میگم سرهنگ عمادی نیا میخواد با مامانت صحبت کنه یجوری راضیش کن زینب:برای چی؟ امیر علی:واسه برگزاری یادواره شهدا زینب:ای وای اره خوب شد گفتی یادم رفته بود اصلا. امیر علی:اره میخوان امسال یادواره بگیرن واسه بابات پاشم کرده تو یه کفش که اره الا بلا باید یادواره بگیریم. زینب:ولی خب مامان که نمیزاره... امیر علی:مگه خودش نمیدونه؟ هزاربار تاحالا شما بهش گفتین هزار بارم ما گفتیم ولی میگه امسال باید بگیریم حتما... زینب:تو که میشناسی مامان منو میگه بابا اینجوری راضی نیست. عوضش هر سال یه پولی میبره میده به خیریه. امیر علی:تو دیگه نمیخواد به من بگی خودم از بَرَم اینارو. ولی میگه چون بیسمتُمین سالگرده باید حتما یه یادبود بگیرن گزارش کار بدن. زینب:خب کلی شهید دیگه هم هست بگو واسه اونا یاد بود بگیرنُ گزارش کار بدن! مامان راضی نمیشه میگه بابا دوست نداشت! امیر علی:من نمیدونم از من گفتن بود حالا خودِ سرهنگ میاد خونتون سعی کن تو هم از قبل به مامانت امادگی بدی! زینب:باشه سعی خودمو میکنم. ولی به سرهنگ بگو که حرف از مصاحبه و مستند و اینا نزنه پیش مامان که بیشتر مخالفت کنه بگو خودشون سر و تهشو راست و ریست کنن! منم که میدونی دلنوشته و اینا نمیخونم! امیر علی:اووف کشتین منو شما خسته شدم به خدا باشه بابا بیا تو زودتر برو خونه رو تمیز کن! زینب:امشب؟وای نه! امیر علی:چرا چه خبره مگه؟ زینب:خیلی خستم حالشو ندارم پوفی کشید و ماشینو روشن کرد. امیر علی:خونه میری دیگه؟ زینب:اره قربونت. تو اگه کار داری برو من خودم میرم! امیر علی:نمیخواد ناز کنی نه خیر کار ندارم. مشغول تماشای خیابون شدم که رسیدیم خونه ازش خداحافظی کردمو رفتم بالا بعد از اینکه لباسمو عوض کردم مشغول تمیزکاری خونه شدم... نویسندگان:فاطمه زهرا درزی و غزاله میرزا پور. ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
5ccfdb1f61aeb6066ed8e0d5_16509038.jpg
11.75M
سیر نمایشگاهی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin