eitaa logo
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
943 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
3.6هزار ویدیو
93 فایل
باسلام به کانال "راه صالحین " خوش آمدید🌺 🤚در این مجال، راه صلحا را با هم مرور خواهیم کرد✋ ارتباط با ادمین: @habeb_1 این کانال مستقل بوده و به هیچ ارگانی متعلق نمی‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
* 💞﷽💞 قسمت (۲). زنگ زدم به آژانس خیلی خوشحال بودم که مامان فاطمم چشماشو باز کرد 😇 رسیدم بیمارستان بابا رضا: کجایی دختر ؟ چرا گوشیتو جواب نمیدی؟ - شرمنده بابا جون متوجه نشدم خاله زهرا: الان ول کنین ،سارا جان برو که مامان کارت داره - منو😳 خاله زهرا: آره از وقتی به بهوش اومده میگه میخوام با سارا حرف بزنم تن تن رفتم داخل یه لباس ابی دادن گفتن حتما باید بپوشم ،لباسو پوشیدم ،رسیدم کنار تخت به مادرم نگاه میکردم ،آخ که چقدر تو این دو هفته شکسته شده 😢 دستاشو نگاه کردم که چقدر کبود شده از بس سوزن زدن بهش😭 دستاشو بوسیدم که چشماشو باز کرد مامان فاطمه: سارا جان ،اومدی ؟ چقدر دلم برات تنگ شده بود ( از گوشه چشماش اشک می‌اومد ) - منم دلم براتون تنگ شده ،مامان فاطمه زودتر خوب شین بریم خونه مامان فاطمه: سارا جان به حرفام گوش کن تا حرفم تموم نشد هیچی نگو - چشم مامان فاطمه: تو دختره خیلی خوبی هستی ،میدونم که هیچ کاره اشتباهی انجام نمیدی، سارا جان یه موقع اگه من نبودم مواظب خودت باش ،مواظب بابا رضا باش،نزار بابا رضا تنها باشه ( شروع کردم به گریه کردن😢) قربون اون چشمای قشنگت برم ،قول بده خانم مهندس بشیااا ( خودمو انداختم تو بغلش) مامان فاطمه اینا چیه دارین میگین ،شما باید زودتر خوب شین بریم خونه ،یه ماه دیگه جواب کنکورم میاد ،من از خدا شمارو خواستم 😭 مامان فاطمه به خدا قول دادم همون دختری بشم که شما دوست دارین 😢 سرمو بالا اوردم دیدم مامانم چشماش بسته اس ،روی دستگاه هم یه خط صاف و نشون میداد - مامان فاطمه ترو خدا چشماتو باز کن😭 مامان فاطمه سارا بدون تو میمیره 😭 مامان فاطمه پاشو عشقت داره اون بیرون پر پر میشه 😭 پرستارا با صدای جیغ و داد من اومدن داخل ،دکترم اومد - آقای دکتر به پاتون میافتم مادرمو نجات بدین😭 دکتر : لطفا این دخترو از اینجا ببرین بیرون به زور منو بردن بیرون خاله زهرا اومد منو گرفت تو بغلش اینقدر جیغ کشیدمو گریه کردم که از هوش رفتم 😔 چشمامو که باز کردم صبح شده بود تو بیمارستان بودم به دستم سرم زده بودن بابا رضا کنارم روی صندلی نشسته بود داشت قرآن میخوند( واسه کی قرآن میخونی ،اونی که میخواستیم بمونه پیشمون که پرکشید و رفت 😭) با بیدار شدنم اومد کنارم ( از چشمای قرمز و پف کرده اش مشخص بود خیلی گریه کرده) بابا رضا: خوبی بابا جان هیچ حرفی نمیزدم ،فقط از چشمام اشک میاومد ✿💕💕✿ ─┅─┅─═ঊঈ💝️ঊঈ═─ ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
خوانش خطبه غدیر پیامبر اکرم فایل صوتی (و پی دی اف در آخرین پارت) با صدای استاد بهروز رضوی #خطبه_غدیر 📗#معرفی_کتاب📗 خطبه غدیر پیامبر اکرم (ص)؛ آخرین و مشهورترین خطابه رسمی ایشان است که طی آن علی(ع) را مولا و جانشین مسلمانان معرفی می‌کند. پیامبر(ص) این خطبه را در 18 ذی‌الحجه سال 10هجری قمری ،هنگام بازگشت از حجة الوداع در منطقه‌ای به نام غدیر خم، بعد از نزول آیه 67 سوره مائده بیان کرد. این خطبه یکی از قویترین دلایل ولایت و سرپرستی امام علی(ع) بعد از پیامبر اسلام است. قرائن و شواهد مختلفی این حدیث را در اثبات ولایت امام علی(ع) تأیید و تقویت می‌کنند. ✅به کانال توانمندسازی "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
khotbe ghadir part5.mp3
1.28M
خوانش #خطبه_غدیر پیامبر اکرم #ترجمه_فارسی 5️⃣🔶بخش پنجم خطبه : تاکید بر توجه امت به مسئله امامت ✅به کانال توانمندسازی "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞 قسمت (3) سرمم که تمام شد بابا منو برد بهشت زهرا ،خیلی شلوغ بود کل فامیل اومده بودن مادر جونم هی به سرو صورتش میزد و از حال میرفت من یه گوشه روی خاک نشسته بودمو با نگاهم مادرمو بدرقه خاک میکردم😭 ( مادری که هیچ وقت باهام تندی نکرد،همیشه لبخند میزد ،هیچ وقت چیزی رو به من تحمیل نکرد ،با اینکه خودش عاشق حجاب و دین بود ،هیچ وقت منو مجبور به حجاب و نماز نکرد ،همیشه فقط حرفای قشنگ درباره حجاب میزد ولی من گوشام نمیشنید ) یه دفعه دستی اومد روی شونه ام نگاه کردم دایی حسینمه بغض کرده بود و منو تو آغوشش گرفت 😔 ( دایی حسین بهترین دوست و رفیقم تو زندگی بود ،تو سپاه کار میکرد ، عاشق من بود همیشه میگفت با اینکه اهل نماز و روزه نیستی یه چیزی تو درونت هست که منو جذب خودش میکنه) دایی حسین: سارای عزیزم ،سارای قشنگم چرا گریه نمیکنی ،چرا حرفی نمیزنی ،نمیخوای با مادر خداحافظی کنی 😭 دلم میخواست حرفی بزنم،دلم میخواست فریاد بزنم و گریه کنم ولی نمیشد ،همه چی خشک شد و رفت دایی حسین اینقدر حالش بد بود که عمو هادی و چند نفر دیگه اومدن بردنش مراسم تمام شد( وای که چقدر زود تمام شد ، من که خدا حافظی نکردم ،من که حتی برای آخرین بار مادرمو ندیدم 😭) نرگس جون، زن دایی حسین بلندم کرد مادرجون: حاجی بزارین سارا با مابیاد خونه ما یه کم حالش بهتر بشه بابا رضا: من حرفی ندارم میتونه بیاد ( رفتم به کت بابا چنگ زدمو نمیخواستم برم ،میخواستم همراه بابا برم خونه ) مادر جونم فهمید اومد بغلم کردو اشک میریخت : سارا جان مواظب خودت باش ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
#قهرمان_من #یادشهید بابایی بخیر که یکی از دوستانش تعریف میکرد گاهی حقوق شو به روستاهای اطراف تهران کمک میکرد و یک روز دیدم صورتشو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده که معلوله ... شناختمش و رفتم جلو که ببینم چه خبره که فهمیدم پیرمرد رو برا ی استحمام میبره !! ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍 eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞 قسمت (4) توی راه بابا اصلا حرفی نزد،رسیدیم خونه بابا ماشینو برد پارکینک منم زودتر رفتم خونه که برم تو اتاقم چشمم به سجاده مامان افتاد که اون شب جمع نکرده بودم رفتم نشستم کناره سجاده قفل زبونم باز شد : اینقدر بد بودم که حتی صدامو نشنیدی؟، به حال روزم نگاه نکردی ؟من که از تو چیز زیادی نخواستم! من که قول داده بودم که دختره خوبی میشم 😔 چرا صدامو نشنیدی😭 دیگه نمیخوامت 😭 دیگه نیازی به تو ندارم 😭 تمام زندگی من الان زیر خاکه ،دیگه هیچ نمیخوام ازت😭 شروع کردم به جیغ و داد کردن سجاده رو پرت کردم اونطرف تر ،تسبیح مادرمو پاره کردم بابا با شنیدن صدام خودشو رسوند داخل خونه اومد کنارمو بغلم کرد: سارا جان آروم باش بابا - چه جوری آروم باشم بابا 😭 مامان دیگه نیست پیش ما بابا عشقت الان زیر خاکه 😭 بابا رضا اشک میریخت و چیزی نمیگفت 😔 اینقدر تو بغلش گریه کردم که از حال رفتم نفهمیدم چی شد که از حال رفتم و چشممو باز کردم توی اتاق بودم نرگس جون کنارم بود،به دستم سرم زده بودن نرگس جون: سلام سارا جان ،بهتری؟ - بابام کجاست ؟ نرگس جون : رفته مراسم ، میخواست بمونه پیشت ولی ما نزاشتیم زشت میشد اگه نمیرفت ،بابا رضا هم گفت نمیخواد تو بیای مراسم ،شاید باز حالت بد بشه یه هفته گذشت و بابا اجازه نمیداد تو هیچ مراسمی شرکت کنم حتی سر خاک هم منو نمیبرد ،میترسید حالم بد بشه ، ولی حال خودش از من خراب تر بود ،نیمه های شب صدای گریه هاشو از تو اتاقم میشنیدم 😢 به خودم میگفتم بابا جون تو چقدر صبوری منم توی اتاقم بودم و با عکس مامانم حرف میزدمو گریه میکردم در طول روز نرگس جون و خاله زهرا میومدن بهم سر میزدن بعد یک ماه بابا اومد تو اتاقم: بابا سارا آماده شو بریم سر خاک ( من چقدر خوشحال بودم که بلاخره میتونم برم سر خاک مامان فاطمه ) سریع آماده شدم و رفتیم رسیدیم بهشت زهرا ،دسته بابا رو گرفته بودمو همراهش میرفتیم رسیدیم به سنگ قبر مامان پاهام سست شد نشستم کناره قبر سرمو گذاشتم روی سنگ سلام مامان قشنگم ببخش که دیر اومدم پیشت چقدر دلم برات تنگ شده بود ،چقدر زود از پیش ما رفتی😢 بعد کلی درد و دل و گریه همراه بابا به سمت خونه حرکت کردیم ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
خوانش خطبه غدیر پیامبر اکرم فایل صوتی (و پی دی اف در آخرین پارت) با صدای استاد بهروز رضوی #خطبه_غدیر 📗#معرفی_کتاب📗 خطبه غدیر پیامبر اکرم (ص)؛ آخرین و مشهورترین خطابه رسمی ایشان است که طی آن علی(ع) را مولا و جانشین مسلمانان معرفی می‌کند. پیامبر(ص) این خطبه را در 18 ذی‌الحجه سال 10هجری قمری ،هنگام بازگشت از حجة الوداع در منطقه‌ای به نام غدیر خم، بعد از نزول آیه 67 سوره مائده بیان کرد. این خطبه یکی از قویترین دلایل ولایت و سرپرستی امام علی(ع) بعد از پیامبر اسلام است. قرائن و شواهد مختلفی این حدیث را در اثبات ولایت امام علی(ع) تأیید و تقویت می‌کنند. ✅به کانال توانمندسازی "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
khotbe ghadir part6.mp3
2.4M
خوانش #خطبه_غدیر پیامبر اکرم #ترجمه_فارسی 6️⃣🔶بخش ششم خطبه : اشاره به کارشکنی های منافقین ✅به کانال توانمندسازی "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خنده_حلال راز گیرایی منبرهای استاد قرائتی چیست؟ ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍 eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞 قسمت (5). رسیدیم خونه منم مستقیم رفتم توی اتاقم بعد نیم ساعت بابا رضا اومد داخل تو دستش یه نایلکس بود نشست کنار تختم بابا رضا: سارا جان ،خودت میدونی که مامان فاطمه هیچ وقت دوست نداشت رنگ مشکی بپوشی از داخل نایلکس یه شال صورتی که لبه اش با مروارید کرم دور دوزی شده بود با یه مانتوی سرمه ای ، چشمام تو چشماش بود بغض تو چشماش داغونم میکرد بغلش کردمو فقط گریه کردم حالم روز به روز بهتر میشد،عاطفه یکی از بهترین دوستانم که از بچگی با هم بزرگ شدیم هر از گاهی می‌اومد خونمون با شوخی هایی که میکرد حالمو خوب میکرد ( بابای عاطفه با بابا رضا دوستای دوران جنگ بودن ،بابای عاطفه ،حاج احمد جانباز بود،عاطفه بچه آخر خانواده بود 3 تا داداش و یه خواهر بزرگ تر از خودش داره،بابا رضا بعد از جنگ عاشق مامان فاطمه میشه از همون موقع به خاطر مشکل قلبی که مامان داشت تصمیم گرفتن بچه دار نشن ولی بعد ده سال خدا منو به اونا هدیه میده ) صدای زنگ گوشیم می‌اومد ولی اتاقم اینقدر ریخت و پاشیده بود که نمیتونستم پیداش کنم آخر زیر تخت پیداش کردم عاطفه بود - سلام عاطی خوبی؟ ( صدای جیغ و خنده اش با هم قاطی شده بود) چیشده دختر ،مثل دیونه ها چرا جیغ میکشی عاطی: وااییی سارا قبول شدی - خوب الان کجاش خوشحالی داره عاطی: دختره بی ذوق ،رشته برق قبول شدی خنگه ،مهندس خانم ( تا گفت مهندس ،یاد مامانم افتادم چقدر تو خونه صدام میکرد مهندس خانم😔) عاطی: الو سارا غش کردی ؟ من این چیزا حالیم نیست دارم میام اونجا بریم بیرون ،بهم شیرینی بدی،بوس بای ( دختره خل اصلا نزاشت حرف بزنم ) بلند شدم و لباسی که بابا برام خریده بود و پوشیدم واقعا قشنگ بود ،خیلی بهم می‌اومد یه دفعه صدای زنگ آیفون اومد ،دستشو از روش بر نمیداشت ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞 قسمت (6). رفتم پایین نگاه به صفحه نکردم گوشیو برداشتم: هووووییی دختره خل و دیونه ،آیفون سوخت یه دفعه دیدم دایی حسین اومد جلو تر: دسته شما درد نکنه الان ما خل و دیونه هم شدیم پس😅 - واییی خدا مرگم بده شمایین ( گوشی و گذاشتم سر جاش رفتم دم در درو باز کردم،از خجالت سرخ شده بودم ،نرگس جونم همراه دایی حسین بود) - سلام 🙈 دایی حسین : علیک سلام🤨 نرگس جون اومد بغلم کرد: سلام عزیزم خوبی - مرسی، ببخشید من فک کردم عاطفه اس دایی حسین ( اومد جلو و دماغمو کشید) : اره منم باور کردم 😉 نرگس جون: ععع حسین اقا ،اذیتش نکن ،اینجور که تو دستتو از رو زنگ بر نداشتی حاجی هم بود همینو میگفت😄 - چرا نمیاین داخل ؟ دایی حسین: قربون دستت ،باید برگردیم کرج ،تا الانم قاچاقی مرخصی بودم نرگس جون: سارا جان اومدیم که بهت بگیم همراه ما بیا بریم خونه ما - خیلی ممنون،نمیتونم بیام ،بابا تنهاست دایی حسین ( بغلم کرد) :قربون اون دلت برم من،هر موقع دوست داشتی بیایی، بگو بیام دنبالت - باشه چشم نرگس جون هم بغلم کرد خدا حافظی کرد ،و آروم زیر گوشمم گفت :داری دختر عمه میشی از خوشحالی اشک تو چشمم جمع شده بود ،آخه بعد 13 سال بچه دار شده - الهیی قربونتون برم ،مبارکتون باشه سرمو داخل ماشین کردم و به دایی حسین گفتم : دایی جون یه شیرینی بدهکاری به مناااا دایی حسین: به روی چششششم یه سارا که بیشتر نداریم دایی حسین اینا که رفتن،منم رفتم داخل که درو ببندم دیدم یکی داره بوق میزنه درو یه کم باز کردم از لای در نگاه کردم عاطفه اس رفتم بیرون و نگاهش کردم - عاطی تویی؟ عاطی: نه عممه 😂 - ماشینو از کی گرفتی؟ عاطی: از شاهزاده رویاهام 😄 - عع چه خوب یه شاهزاده واسه ما هم پیدا کن پس😅 عاطی: نه خیر تو اخلاقت گنده هر کسی نمیاد سمتت😂 - بی مزه ،بگو از کی گرفتی عاطی: حاج بابا گرفتم ،گفتم میخوام دختر دوستشو ببرم هوا خوری یه بادی به اون کله بی مغزش بخوره ،سویچو دودستی تقدیمم کرد 😂 بپر بالا بریم - صبر کن برم کیفمو بردارم میام ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🌸 🍀 📺 منبرهای یک دقیقه‌ای 💢 موضوع: دین را باید درست معنا کرد 🎙سخنران: حجت‌الاسلام قرائتی 🍃🌻🍃 ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
خوانش خطبه غدیر پیامبر اکرم فایل صوتی (و پی دی اف در آخرین پارت) با صدای استاد بهروز رضوی #خطبه_غدیر 📗#معرفی_کتاب📗 خطبه غدیر پیامبر اکرم (ص)؛ آخرین و مشهورترین خطابه رسمی ایشان است که طی آن علی(ع) را مولا و جانشین مسلمانان معرفی می‌کند. پیامبر(ص) این خطبه را در 18 ذی‌الحجه سال 10هجری قمری ،هنگام بازگشت از حجة الوداع در منطقه‌ای به نام غدیر خم، بعد از نزول آیه 67 سوره مائده بیان کرد. این خطبه یکی از قویترین دلایل ولایت و سرپرستی امام علی(ع) بعد از پیامبر اسلام است. قرائن و شواهد مختلفی این حدیث را در اثبات ولایت امام علی(ع) تأیید و تقویت می‌کنند. ✅به کانال توانمندسازی "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
khotbe ghadir part7.mp3
2.02M
خوانش #خطبه_غدیر پیامبر اکرم #ترجمه_فارسی 7️⃣🔶بخش هفتم خطبه : پیروان اهل بیت علیهم السلام و دشمنان ایشان ✅به کانال توانمندسازی "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
20 توصیه برای عید الله اکبر غدیر خم باید برای غدیر کاری کنیم.. ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سلام بر سجده ✍«سجده» جواد فروغی در مسابقات توکیو در رشته تیر اندازی بر روی «چفیه» نماد مقاومت ، بیانگر « توحید افعالی » و حضور «ایمان» در بدنه «ورزش قهرمانی» است. سلام بر سجده ات ، سلام بر چفیه ات ودرود بر عمل صالح جهانی و بین المللی تو تنها کاری که سپاه پاسداران برای مردم نکرده بود مدال طلای المپیک بود که امروز جواد فروغی عزیز خدمت سپاه را به مردم تکمیل کرد. ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 برای اطعام عید غدیر برنامه‌ریزی کردید؟ ❤️ نذری عید غدیر نذری محبته...اثرش از ۱۰۰تا سخنرانی بیشتره! همین الان منتشر کن تا حداقل در ثواب اطلاع رسانی شریک باشی. ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
📌چهل پیشنهاد برای اینکه همه در تبلیغ غدیر شریک باشیم : 🔸1- یک خانواده می تواند با دیدار از اقوام و سادات، مبلّغ غدیر باشد. 🔸2- یک کاسب می تواند با تخفیف ویژه در ایام غدیر، مبلّغ غدیر باشد. 🔸3- یک راننده تاکسی می تواند با تزیین و خودرو و پذیرایی شکلات بین مسافران، مبلّغ غدیر باشد. 🔸4- یک مادر بزرگ می تواند با گفتن قصه های غدیری برای نوه هایش، مبلّغ غدیر باشد. 🔸5- یک امام جماعت مسجد می تواند با صحبت پیرامون غدیر، مبلّغ غدیر باشد. 🔸6- یک نمازگزار مسجد می تواند با پذیرایی از نمازگزاران، مبلّغ غدیر باشد. 🔸7- یک مادر می تواند با آماده کردن بهترین لباس های فرزندانش در غدیر، مبلّغ غدیر باشد. 🔸8- یک مادر می تواند با پختن غذای مورد علاقه فرزندانش در عید غدیر، مبلّغ غدیر باشد. 🔸9- یک مادر می تواند با پخش سرودهای شاد در ایام غدیر، مبلّغ غدیر باشد. 🔸10- یک مادر می تواند با گذشتن از خطاهای فرزندش به مناسبت غدیر، مبلّغ غدیر باشد. 🔸11- یک پدر می تواند با تهیه هدیه برای فرزندانش، مبلّغ غدیر باشد. 🔸12- یک پدر بزرگ می تواند با ارسال پیام برای نوه هایش، مبلّغ غدیر باشد. 🔸13- یک مادربزرگ می تواند با دادن نذری در ایام غدیر، مبلّغ غدیر باشد. 🔸14- یک نوجوان می تواند با تزئین محیط پیرامونی اش، مبلّغ غدیر باشد. 🔸15- یک دانشجو می تواند با هدیه کتاب و سی دی مرتبط با غدیر به اساتید و دوستان و نزدیکانش مبلّغ غدیر باشد. 🔸16- یک مربی و یا معلم می تواند با برگزاری مسابقات مرتبط با غدیر در گروه و کلاسش، مبلّغ غدیر باشد. 🔸17- یک فرمانده پایگاه، مدیرِ مدرسه و یا کانون می تواند با مسابقه ی تزئینات بین گروه ها، مبلّغ غدیر باشد. 🔸18- یک پدر می تواند با تهیه هدیه برای فرزندانش در روز غدیر، مبلّغ غدیر باشد. 🔸19- یک نوجوان می تواند با تهیه روزنامه دیواری با موضوع غدیر مبلّغ غدیر باشد. 🔸20- یک نوجوان می تواند با آماده کردن دکلمه و قرائت در مجالس و محافل، مبلّغ غدیر باشد. 🔸21- یک استادِ دانشگاه می تواند با اختصاص دادن بخشی از کلاسش به غدیر، مبلّغ غدیر باشد. 🔸22-یک هیأت، مجمع و یا گروه می تواند با برگزاری مراسم جشن با شکوه، مبلّغ غدیر باشد. 🔸23- یک هیأت، مجمع و یا گروه می تواند با دیدار از سالمندان و اهداء هدیه به ایشان، مبلّغ غدیر باشد. 🔸24- یک هیأت، مجمع و یا گروه می تواند با ایجاد ایستگاه صلواتی، مبلّغ غدیر باشد. 🔸25- یک نوجوان می تواند با توزیع یک پاکت شکلات، مبلّغ غدیر باشد. 🔸26- یک پدر می تواند با خرید لباسِ نو برای خانواده اش، مبلّغ غدیر باشد. 🔸27- یک نوجوان می تواند ضمن انجام مصاحبه و گفتگو با اطرافیان و نزدیکان خود با موضوع غدیر، مبلّغ غدیر باشد. 🔸28- یک فرد می تواند با عیدی روز غدیر به رفتگر محله اش، مبلّغ غدیر باشد. 🔸29- یک فرد می تواند با دادن هدیه به همسایگان محله اش، مبلّغ غدیر باشد. 🔸30- یک فرد می تواند با پخش یک جعبه شیرینی میان همسایه ها، مبلغ غدیر باشد. 🔸31- یک فرد می تواند با تزئین ماشینِ خود در ایام غدیر، مبلّغ غدیر باشد. 🔸32- یک فرد می تواند با تزئین درب منزل یا آپارتمان خود، مبلّغ غدیر باشد. 🔸33- یک فرد می تواند با دیدار از بیماران در بیمارستان در روز غدیر، مبلّغ غدیر باشد. 🔸34- یک فرد می تواند با ترویج آداب غدیر، مبلّغ غدیر باشد. 🔸35- یک فرد می تواند تهیه و گردآوری جدول با موضوع غدیر، مبلّغ غدیر باشد. 🔸36- یک فرد می تواند با طراحی کارت پستال با موضوع غدیر و ارسال آن، مبلّغ غدیر باشد. 🔸37- یک فرد می تواند با ترویج فرهنگ عیدی دادن میان اقوام، مبلّغ غدیر باشد. 🔸38- یک مادر می تواند با پخش سرودهای غدیری در منزل، مبلّغ غدیر باشد. 🔸39- یک فرد می تواند با یک لبخند و شادباش غدیر، مبلّغ غدیر باشد. 🔸40- یک فرد می تواند با خواندن خطبه ی برادری میان دوستانش، مبلّغ غدیر باشد. ... و کارهای فراوان دیگر🌹 با تشکر از لطیف خداداد برای ارسال این پست ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
سیر مطالعاتی آسان به مشکل با رویکرد کتابی موضوعی دانلود کتاب پانزده گفتار استاد مطهری ✅✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞 قسمت (7). شامو که خوردم رفتم تو اتاقم ،گلو گذاشتم کنار عکس مامان رو تختم دراز کشیدم گوشیم زنگ خورد شماره خونه مادر جون بود - سلام مادر جون خوبین؟ مادر جون: سلام عزیز دل مادر تو خوبی؟ - خیلی ممنون آقاجون خوبه؟ مادر جون: خوبه ،ولی همش بهونه تو رو میگیره ،چرا نمیای یه سری به ما بزنی ؟ - الهی قربونتون برم ، چشم فردا حتما میام مادر جون: الهی فدات شم باشه منتظرت هستیم اینقدر خسته بودم که بعد خداحافظی از مادر جون رفتم تو کما 😃 صبح نزدیکای ساعت 10 بیدار شدم رفتم دوش گرفتم لباسامو پوشیدم رفتم سمت خونه مادر جون زنگ در و زدم ،در که باز شد کل خاطراتم مرور شد مادرم چقدر عاشق این خونه بود😔 ،یه حوض وسط حیاط دور تا دورش گل و گلدونای قشنگ ، اطراف خونه هم پر از درخت😍 ده دقیقه ای به حیاط خیره شدم که با صدای مادر جون به خودم اومدم رفتم داخل خونه مادر جونو بغل کردم و صورتشو بوسیدم - سلام مادر جون خوبین؟ مادر جون: سلام به روی ماهت ،خیلی خوش اومدی - آقا جون کجاست ؟ مادر جون :بالا تو اتاقشه! - پس من میرم پیش اقاجون مادر جون:برو مادر ببینه تو رو خوشحال میشه رفتم سمت اتاق آقاجون ،از لای در نگاهش میکردم و خیره شده به عکس مامان و گریه میکنه ( مامانمو اقا جون خیلی به هم وابسته بودن جونشون واسه هم در میرفت،تو فامیل همه میدونستن مامانم چقدر بابایی) - سلام اقا جون آقاجون : سلام سارای من رفتم کنارش نشستم و سرمو گذاشتم روی پاهاش اقاجونم دست میکشید رو موهامو میبوسید سرمو ( هر موقع حالم بد بود تنها جایی که آرومم میکرد پاهای اقا جونو ،دست کشیدن به موهام بود) - آقا جون خیلی دلم براتون تنگ شده بود، شرمنده که دیر اومدم آقا جون : اشکال نداره بابا ،تو هم حالت از ما بهتر نبود شنیدم دانشگاه قبول شدی؟ سرمو بلند کردمو نگاهش کردم شما از کجا خبر دارین ؟ آقا جون: دیروز حاج رضا زنگ‌زد گفت ،بابا خیلی مبارکت باشه،موفق باشی - الهی قربونتون برم من صدای مادر جون اومد: اکه صحبتاتون تمام شده بیاین ناهار آماده است بوی قرمه سبزی کل خونه رو پیچیده بود ،منم عاشق قرمه سبزی بودم ناهارمونو که خوردیم ،سفره رو جمع کردم ،ظرفا رو شستم ،اومدم کنار آقا جون تو پذیرایی نشستم ،مادر جون از روی طاقچه یه چیزه کادو شده رو آورد مادر جون: سارا جان این کادوی دانشگاهته امیدوارم دوستش داشته باشی کادو رو گرفتم بازش کردم چادر مشکی بود ،( من موقعی میخواستم چادر بزارم که مادرم سلامتیشو به دست بیاره ،وقتی خدا سر قولش نبود من چرا باشم) - لبخند زدمو : دستتون درد نکنه خیلی زحمت کشیدین آقا جونم دست کرد تو جیبش ،یه سکه آورد بیرون : بیا عزیزم ،اینم کادوی من پریدم تو بغلش و محکم بوسیدمش : من عاشقتونم دستتون درد نکنه بعد نیم ساعت آقا جون رفت اتاقش یه کم استراحت کنه مادر جون : سارا مادر ،میخوام یه چیزی بهت بگم که گفتنش برام خیلی سخته - نمیدونستم چی میخواد بگه ،ولی دلم آشوب بود مادر جون: حاج رضا که پدر و مادرش فوت شده ،تو دار دنیا یه برادر داره و بس الان وظیفه ماست که این حرف و بزنیم - چی شده مادر جون ،چرا اینجوری صحبت میکنین مادر جون: هر مردی نیاز به همدم داره ، درسته که تو هستی کناره بابا ولی هیچ کس نمیتونه جای همسرو براش پر کنه ( اشک تو چشمام پر شد،دو ماه نگذشته چرا این حرف و میزنن ) - مادر جون چه طور راضی شدین این حرف و بزنین ،مگه مامان فاطمه دختر شما نبود ،چه طور میخواین خودتون با دستای خودتون واسه دامادتون زن بگیرین😢 ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞 قسمت ( 8). مادر جون: عزیز دلم این چرخه طبیعته هر کی یه روز از دنیا میره و به جاش یکی دیگه به دنیا میاد ،حضرت فاطمه با اون مقامش لحظه ای که تو بستر بیماریش بود وصیت کردی امام علی بعد از اون هر چه زودتر ازدواج کنه (اصلا از حرفاش هیچی نفهمیدم ،تا شب بابا بیاد خونه مادر جون اصلا حرفی نزدم،بابا هم که اومد زود شام خوردیم و برگشتیم خونه ،منم شب بخیر گفتم و رفتم تو اتاقم ،تا صبح به خاطر حرفای مادر جون حرص خوردم و نخوابیدم دم دمای صبح خوابم برد) صبح که از خواب بیدار شدم نزدیکای ظهر بود ،بلند شدم که برم یه چیزی درست کنم بخورم که ‌رو اینه اتاقم یه کاغذ چسبیده بود دست خط بابا بود : سارای عزیزم میدونستم حال خراب دیشبت بابت چیه ،میخواستم بهت بگم من تا تو رو دارم به هیچ چیز و هیچ کس فکر نمیکنم ،پس به خاطر حرفای مادر جونت ناراحت نباش ،صبحانه تو اماده کردم حتما بخور ،البته اینم میدونم چون دیشب تا صبح بیدار بودی تا لنگ ظهر خوابی😊 دوستت دارم سارای بابا -واییی من عاشقتم بابایی😇 با خوشحالی رفتم دست و صورتمو شستم ورفتم تو آشپز خونه مشغول خوردن شدم صدای زنگ ایفون اومد رفتم نگاه کردم دیدم عاطفه اس داره گریه میکنه قفل درو زدم در باز شد دیدم یه چمدون دستشه هی گریه میکنه رفتم دم در - چی شده؟ عاطفه(همونجور که گریه میکرد) : اگر بار گران بودیم و رفتیم 😭😭😭،اگر نامهربان بودیم و رفتیم - خندم گرفت : خل شدی به سلامتی 😂یا عاشق شدی؟ عاطفه اومد جلو و بغلم کرد: واییی سارا من دارم میرم خابگاه چه جوری دوریتو تحمل کنم😭😭 - ولم کن دارم خفه میشم ،نمیری که بمیری که ،همین بغل گوشمی یه سوت بزنم رسیدی😂 عاطی: سارا بدون من چیکار میکنی؟😢 - هیچی یه بسته تخمه سیاه میخرم میخورم کیفشو میبرم😄 زد به بازوم : خیلی دیونه ای - حالا با کی میخوای بری ؟ عاطی: با شاهزاده رویاهام 😂 - کشتی منو با این شاهزاده یه دفعه تو رویاهات بچه دار نشی یه وقت 😂😂 دوباره اومد بغلم کرد: واااییی دلم واسه خل بازی هات تنگ میشه 😭😭 - خل تویی که تو رویا زندگی میکنی ،پاشو برو دیر میشه شاهزاده نگران میشه 😆 عاطی: سارا زنگ بزنی براماااا ،من اخر هفته ها میام ،حتماً میام پیشت - باشه وقت داشتم حتماً واست زنگ میزنم عاطی: خیلی لوسی، تو نرفتی ثبت نام؟ - نه ،فردا میرم عاطی: باشه ،خیلی دوستت دارم مواظب خودت باش - الهیی قربونت برم من ،توهم مواظب خودت باش عاطفه که رفت ،فهمیدم که چقدر تنهام ،راست میگفت چه طور بدون عاطی زندگی کنم ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 برای اطعام عید غدیر برنامه‌ریزی کردید؟ ❤️ نذری عید غدیر نذری محبته...اثرش از ۱۰۰تا سخنرانی بیشتره! همین الان منتشر کن تا حداقل در ثواب اطلاع رسانی شریک باشی. ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
✅امام صادق (علیه السلام) : ✍سه چیز است که اگر مؤمن از آنها مطلع شود، باعث طول عمر و دوام بهره‌مندی او از نعمت‌ها می‌شود: ⚜طول دادن رکوع و سجده ، ⚜ زیاد نشستن بر سر سفره‌ای که در آن دیگران را اطعام می‌کند ⚜و خوش رفتاری‌اش با خانواده. 📚 کافی، ج۴ ، ص۴۹ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ┄┅┅❅💠❅┅ ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
مژده بدید شب شادی شد - @Maddahionlin.mp3
9.27M
🌺مژده بدید شب شادی شد 🌼ابن الرضا اَبَالهادی شد 🎤کربلایی سیدرضا_نریمانی 👏 علیه السلام🎉 ========================= 🌺یا الله یَا رَحْمَانُ یَا رَحیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِکَ 💔 ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
خوانش خطبه غدیر پیامبر اکرم فایل صوتی (و پی دی اف در آخرین پارت) با صدای استاد بهروز رضوی #خطبه_غدیر 📗#معرفی_کتاب📗 خطبه غدیر پیامبر اکرم (ص)؛ آخرین و مشهورترین خطابه رسمی ایشان است که طی آن علی(ع) را مولا و جانشین مسلمانان معرفی می‌کند. پیامبر(ص) این خطبه را در 18 ذی‌الحجه سال 10هجری قمری ،هنگام بازگشت از حجة الوداع در منطقه‌ای به نام غدیر خم، بعد از نزول آیه 67 سوره مائده بیان کرد. این خطبه یکی از قویترین دلایل ولایت و سرپرستی امام علی(ع) بعد از پیامبر اسلام است. قرائن و شواهد مختلفی این حدیث را در اثبات ولایت امام علی(ع) تأیید و تقویت می‌کنند. ✅به کانال توانمندسازی "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
khotbe ghadir part8.mp3
670.9K
خوانش #خطبه_غدیر پیامبر اکرم #ترجمه_فارسی 8️⃣🔶بخش هشتم: حضرت مهدی عجل الله فرجه الشریف ✅به کانال توانمندسازی "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
از سهراب سپهری خیــلی قشنگه حیفه نخونیمش!!! سخت آشفته و غمگین بودم به خودم می گفتم: بچه ها تنبل و بد اخلاقند دست کم میگیرند، درس ومشق خود را… باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم و نخندم اصلا تا بترسند از من و حسابی ببرند… خط کشی آوردم، درهوا چرخاندم... چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید ! اولی کامل بود، دومی بدخط بود بر سرش داد زدم... سومی می لرزید... خوب، گیر آوردم !!! صید در دام افتاد و به چنگ آمد زود... دفتر مشق حسن گم شده بود این طرف، آنطرف، نیمکتش را می گشت تو کجایی بچه؟؟؟ بله آقا، اینجا همچنان می لرزید... ” پاک تنبل شده ای بچه بد ” " به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند" ” ما نوشتیم آقا ” بازکن دستت را... خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم او تقلا می کرد چون نگاهش کردم ناله سختی کرد... گوشه ی صورت او قرمز شد هق هقی کردو سپس ساکت شد... همچنان می گریید... مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد زیر یک میز،کنار دیوار، دفتری پیدا کرد …… گفت : آقا ایناهاش، دفتر مشق حسن چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود غرق در شرم و خجالت گشتم جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود سرخی گونه او، به کبودی گروید ….. صبح فردا دیدم که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر سوی من می آیند... خجل و دل نگران، منتظر ماندم من تا که حرفی بزنند شکوه ای یا گله ای، یا که دعوا شاید سخت در اندیشه ی آنان بودم پدرش بعدِ سلام، گفت : لطفی بکنید، و حسن را بسپارید به ما ” گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟ گفت : این خنگ خدا وقتی از مدرسه برمی گشته به زمین افتاده بچه ی سر به هوا، یا که دعوا کرده قصه ای ساخته است زیر ابرو وکنارچشمش، متورم شده است درد سختی دارد، می بریمش دکتر با اجازه آقا ……. چشمم افتاد به چشم کودک... غرق اندوه و تاثرگشتم منِ شرمنده معلم بودم لیک آن کودک خرد وکوچک این چنین درس بزرگی می داد بی کتاب ودفتر …. من چه کوچک بودم او چه اندازه بزرگ به پدر نیز نگفت آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم من از آن روز معلم شده ام …. او به من یاد بداد درس زیبایی را... که به هنگامه ی خشم نه به دل تصمیمی نه به لب دستوری نه کنم تنبیهی یا چرا اصلا من عصبانی باشم با محبت شاید، گرهی بگشایم با خشونت هرگز... با خشونت هرگز... با خشونت هرگز... سهراب سپهرى ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
اوج حماقت 🍃 آیت الله بهاءالدینی : روز قیامت نیکی هایمان را به محبوبیت ترین فرد زندگیمان نخواهیم داد! 🌿 اما مجبور میشویم به کسی نیکی هایمان را بدهیم"که از او متنفر بودیم و غیبتش را کردیم" 🌱 گناه خصوصاً حق الناس، اوج حماقت است نه زرنگی. زرنگی بندگی خداست... ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
34.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 برای اطعام عید غدیر برنامه‌ریزی کردید؟ ❤️ نذری عید غدیر نذری محبته...اثرش از ۱۰۰تا سخنرانی بیشتره! همین الان منتشر کن تا حداقل در ثواب اطلاع رسانی شریک باشی. ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
AUD-20210708-WA0021.m4a
7.87M
صهیونیزم شناسی جلسه پنجم سخنران: استاد محمود قاسمی (سخنران کشوری) ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍 eitaa.com/rahSalehin