8.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ابتکار جالب در جهاد تبیین
#جهاد_تبیین
#فاطمیه
#حرف_حساب
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬شاه کلید افزایش رزق و روزی
#شجاعی
#فاطمیه
#حرف_حساب
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفتم کنار آن دیوار نور بگیرم.
#فاطمیه
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
📌 آخرین شام را که داشتیم با هم میخوردیم، سر سفره از من پرسید: اگه شهید بشم، چی کار میکنی؟
🔹 گفتم: منم مثل بقیه همسران شهدا، مگه اونا چی کار میکنن؟ خدا به هممون صبر میده.
◇ گفت: امکانش هست مثل فاطمه زهرا (سلام الله علیها) مفقود بشم و جنازم برنگرده.
◇ خندیدم و گفتم: این جوری اجرش بیشتر، خدا یه ثوابی هم واسه چشم انتظاریمون مینویسه.
✍️خاطرات مریم غنیزاده همسر شهید یوسف سجودی
(برگرفته از کتاب زندگی یعنی همین)
🔹 فرازی از #وصیتنامه شهید یوسف سجودی :
◇ برادرانم سفارشم به شما این است که به فکر مادیت و این دنیا نباشید که همه اینها آزمایش است برای انسان.
◇ همچنانکه علی (ع) فرموده است که دنیا همانند ماری است که وقتی به رویش دست می کشی نرم و لطیف است ولی زهرش کشنده..
#شهیدجاویدالاثر
#سردار_یوسف_سجودی
از فرماندهان لشکر 25 کربلا و فرمانده تیپ سوم لشکر 17 علی ابن ابیطالب ( ع ) استان قم
#شهادت: #هورالعظیم
#فاطمیه
#شهدا_شرمنده_ایم
راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
🔴 مجید رضا رهنورد به علی کریمی: 🔹 آخه تو انسان هستی یا نه؟ این فیلم رو خودم گفتم گرفتن که بعدا چند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خب علی کریمی هم مزد جنایتهاشو گرفت و ویزای آمریکا جور شد
ویزایی که با خون مردم ایران به دست آورد
#فاطمیه
#حرف_حساب
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
امربه معروف و نهی ازمنکر توسط راننده تاکسی👆
(وصیت تکان دهندهٔ شهید)
#بی_تفاوت_نباشیم
#واجب_فراموش_شده
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
#فاطمیه
#حرف_حساب
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق
💞قسمـــٺ #چهل_وهفت
از دور علی را میدیدند...
ریحانه، علی را که دید، چادرش را #جلوتر کشید. آرام، از کنارش رد شد.سلام کرد.و بسمت پدر و مادرش رفت.
علی دلش لک زده بود،...
برای اذیت کردن یوسف.😁 به سمتش رفت. سرش را کنار گوش یوسف برد.
_میبینم که حالت توپه..!خب زودتر میگفتی خودم برات آستین بالا میزدم.😁😜
یوسف بخیال اینکه علی حقیقت را میگفت. تعجب کرد
_واقعا میتونستی؟!😳
_آره بابا.. همین مهسا خانم، دختر آقای سخایی، مگه چشه؟؟!!😆😜
یوسف،سریع خم شد...
تکه سنگی کوچک را برداشت. به نشانه زدن، دستش را بلند کرد. که علی، باخنده فرار کرد. 😱🏃یوسف هم، خنده دندان نمایی زد.. 😁
یوسف، پیش بقیه رسید...
#چشمش_مدام_پی_خانمش_بود. جمله عمو او را غافلگیر کرد.
_چطوره قبل از رفتنت به شیراز عروسیتونو راه بیاندازیم!😁
_چی..هان...نه...ینی آره... ؟!😅
کلمات درهمش خنده بلندی را نصیب عمومحمد کرد.😂
_جای بچه های هیئت خالیه.. مگه نه؟؟
_نمیدونم😅
خیلی شاد و پرانرژی شده بود...😍☺️
دیگر مهم نبود. حرفها، تهمتها، اذیتها، و...
نگاهی به خانمش کرد. به او اشاره کرد که بیاید کنارش.😊
فتانه، سهیلا، مهسا هرسه باهم، میگفتند و میخندیدند. باخنده بسمت یوسف میرفتند...
یوسف نگاهش را پایین برد.
فتانه_سلام یوسفی خووبی..! چه عجب ما شما رو شاد و خندون دیدیم. تاحالا که نمیشد نزدیکت اومد.!😕
باصدای ریحانه، یوسف سرش را بالا آورد.
ریحانه_یوسفم همیشه شاد و خندون هست. ولی گذاشته برا اهلش.😌
نگاه هرسه، به ریحانه، دوخته شد.
مهسا_اهلش؟!🙄
جایی برای #حیا کردن #نبود. باید #دفاع میکرد از #غرورمردش،از #پاکدامنی یوسفش.با ناز، پشت چشمی نازک کرد.
_آره دیگه. خنده هاشو گذاشته برا خانمش.😌
یوسف دست به سینه #باغرور ایستاده بود. #باعشق زل زده بود به بانویش.😍
فتانه_ فقط میخام بدونم قاپ یوسفو چجوری دزدیدی؟!😠
مهسا_ چیز خورش کرده حتما فتانه جون.!😏😠
ریحانه_من ندزدیدم گلم.. مال من بود..! 😌شما خبر نداشتین...در ضمن حس قلبی آقامون بوده عزیزم😇😍
سهیلا تنها تیرش را رها کرد. با گریه انگشت اتهام بسمت یوسف برد
سهیلا_ این👈 یوسف رو که میگی، خیلی نامرده.. با احساساتم بازی کرده...اول، به من نظر داشته😭
ریحانه نقاب بی تفاوتی زد...
دستش را در دست مردش گذاشت. با ناز گفت:
_بریم عزیزم؟!😌
یوسف هرلحظه...
چیزی میدید بیشتر#خداراشکر میکرد.. ریحانه ی چند ساعت پیش کجا و ریحانه الان کجا..!؟این همه دلبری را یکجا.😍 این همه جواب حاضری های او در برابر دختران فامیل..!😍 #خدایاشکرت
دختران...باحرص و عصبانیت، از آنها دور میشدند..
یوسف دلش میخواست کمی دلبرش را حرص دهد...
یوسف _خب میفرمودید..😍 که خنده هامو گذاشتم برا تو...؟ خب... دیگه چی... که من مال تو بودم آره...؟؟😍عزیزم..؟؟؟😳☺️آقامووون؟؟😳😎
ریحانه با تک تک جملات یوسفش، گونه سیب میکرد.و آب میشد..🙊☺️🙈
_راستی بند بعدی #حسادته بانو😉😜
ادامه👇
💚ادامه قسمت #چهل_وهفت💚
_راستی بند بعدی #حسادته بانو😜
ریحانه هرچی هیس، هیس میگفت.😬 یوسف صدایش را پایین نمی آورد. ریحانه حرص میخورد😬 و یوسف میخندید...😍😁👏
لحظاتی مهرداد و یاشار...
نگاه 👀به ریحانه میکردند و میخندیدند. این از #نگاه_یوسف دور نماند. بالبخند بسمت یاشار و مهرداد رفت.😊 #مسخره_کردن_حجاب بانویش هیچ به مذاقش خوش نیامد..😠میدانست همه اش زیر سر مهرداد است...
گره خیلی بزرگ بین ابروهایش ایستاده بود. با دوانگشت اشاره و شست دستش بین شانه و گردن مهرداد را گرفت باخشم، باتمام قدرتش فشار میداد...از بین دندانهایش می غرید..😡
_به حرمت مهمون بودنت #الان کاریت ندارم..! فقط همینو بگم... به ولای علی یه کلمه دیگه... یه کلمه دیگه...از دهنت دربیاد فکت رو خورد میکنم...نفستو میبرم مهرداد.. حله..؟؟؟!!!😡👎
دستش را برداشت...
با همان خشم نگاهی به یاشار کرد😡 و رفت..
به محض رفتن یوسف، یاشار گفت:
_بهت گفتم نمیتونی با این چیزا شوخی کنی..! گوش نکردی.. گندت بزنن مهرداد.!😠
مهرداد شانه و گردنش را ماساژ میداد.
_ماشالا چه قدرتی داره..😑
یاشار _خدا بهت رحم کرد.. اینجا نبودیم فکت اسفالت بود بیچاره😠
مهرداد _ای بابا... من چمیدونستم اینقدر
#غیرتیه!!😐😥
یاشار _حالا که فهمیدی.. پس دیگه خفه خون بگیر... سری بعد #غیرتش_روقلقلک_نده.!😠
مهرداد_ حالا تو چته..!😕
یاشار چپ چپ نگاهش کرد. 😠مهرداد تازه کم کم یوسف را می شناخت.
دقایقی گذشت...
یوسف آرام شده بود. لیوان شربت خنکی مقابلش قرار گرفت.🍺 یوسف نگاه کرد. دلدارش بود. با حرص لیوان را یک سره سرکشید. ممنون بود از دلبرش.😊 چه#به_موقع بدادش رسیده بود..
آن روز گذشت....
یوسف نفهمید که همان جمله و گریه سهیلا، چه بر سر ریحانه اش آورده بود...! آن روز ریحانه حرفی نزد. باید #بوقتش میگفت.یوسف از چیزی عصبی شده بود که ریحانه هم نمیدانست که چیست.
ریحانه نمیتوانست حرفش را بگوید.. هنوز #وقتش نرسیده بود.!👌
١۶ ماه رجب بود و باز مهمانی...
✨✨💚💚💚✨✨
ادامه دارد...
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚
#فاطمیه
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق
💞قسمـــٺ #چهل_وهشت
١۶ ماه رجب بود و باز مهمانی....
این بار هم، به دعوت فخری خانم..با این #تفاوت که...
یوسف این بار تنها نبود..☺️
دلگیر نبود..😍
مهمانی برایش کابوس نبود..💞😊ریحانه اش بود، بانویی، که دلدارش بود...😇
خبری از موسیقی نبود. خبری از آن مهمانیهای قبل نبود..!😊👌
همه بودند...
خانم بزرگ و آقابزرگ، پسرانش و بقیه.
بعد از صرف ناهار...
فخری خانم، میوه🍌🍎 و چای☕️ و شیرینی🍰 آورده بود. میوه در بشقاب میگذاشت. به حمید میداد تا پذیرایی کند.
🍃بشقاب میوه ریحانه سیب بود و خیار. و
🍃بشقاب میوه یوسف، موز پرتقال سیب و خیار بود.
ریحانه، بشقاب میوه یوسفش را...
جلو کشید. میوه ها را #پوست_گرفت.هر کدام را #تزیین میکرد.
🍎سیب را بصورت گل درآورد.
🍌موز را ستاره کرد.
خیار را درخت.
🍊و پرتقال راخورشید.
پوست ها را در #بشقاب_خودش ریخت. میوه ها را مرتب، در بشقاب یوسفش، چید.
همه مات حرکات ریحانه شده بودند.😟😯😧 حتی دختران فامیل. حتی فخری خانم.
یوسف دوزانو، #باغرور، #باعشق، دست به سینه، نشسته بود و زل زده بود به حرکات دلدارش.😍😎
دوهفته ای،...
از محرمیتشان میگذشت.جواب آزمایش را یوسف گرفته بود. هیچ مشکلی نبود. #الحمدلله..
#این_دوهفته، هنوز ریحانه #دلگیر بود. و یوسف #نفهمیده بود.😞
حمید خواست شوخی کند.
_میگم ریحانه خانم کاش یه انگوری چیزی میذاشتید کنارش بعنوان آبشار دیگه تکمیل میشد.😆
حمید خندید.😂و به تبع حمید، بقیه...😂😂😂😂
💞یوسف ناراحت شد.حس کرد خانمش رو مسخره میکند..😔
💞ریحانه بقولش عمل کرد، باید #دفاع میکرد. نمیگذاشت ترک بردارد، #غرور معشوقش. #دلخور بود درست. #ناراحت بود درست. اما دلیلی خوبی برای #عاشق نبود.😞☝️
ریحانه _این دیگه آبشار نمیخاد. دل آقایوسف خودش #دریایی هست برا همه چی.
یوسف، کپ کرده بود...😳😍
ناخواسته لبخندی زد. سرش را به گوش خانمش نزدیک کرد.
_دل دریایی منو از کجا دیدی؟☺️
ریحانه همینطور که دستش را با دستمال تمیز میکرد. برشی از موز🍌 را به چاقو زد و بدست مردش داد. آرام گفت:
_از #صوت_زیارتی که اون روز خوندید. از #سه_تاچله_سنگینی که گرفتین. ۴٠ روز روزه با زیارت جامعه یه دلی میخاد به وسعت #دریاهای_خدا.😊
تفسیری که شنیده بود...
بمانند آبی بود برای تشنه. چقدر مشتاق حرفهایش شده بود. میخواست از او حرف بکشد تا باز هم برایش بگوید...
_این چله رو گرفتی خودت.. آره!؟😊
_آره گرفته بودم ولی...😒
_ولی چی😊
باناراحتی نگاهی به مردش کرد. #آرامتر گفت:
_هیچی.. بیخیال..مهم نیست برات.😒
چه چیز مهم نبود برای یوسف،..!؟
به فکر رفت.🙁 بانوی قلبش چه میگفت.یوسف که همه تلاشش را کرده بود، که به ریحانه اش برسد...! #جوابش را موکول به #خلوت کرد.
یوسف برشی از پرتقال 🍊را برداشت. بدست خانمش داد. شاید #رفع_کدورت میشد..
رفتار ریحانه و دفاع جانانه اش را #هیچکسی ندید.! اما همین صحنه را #همه دیدند. هرکسی چیزی میگفت..!😕
✨✨💚💚💚✨✨
ادامه دارد...
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚
#فاطمیه
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
12.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍎 موفقیتهای چشمگیر ایران در عرصه توانمندیهای دفاعی و قدرت بازدارندگی.
🔹 کلیپ جالبیه حتما ببینید.
#فاطمیه
#حرف_حساب
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
✅مدت زمان ریاست جمهوری واسه "رهبر ترکان دنیا " تحقیر آمیزه
🔹 واکنش جالب مجری شبکه سحر به دیکتاتوری علیف و گزافهگوییهای اخیر او درباره ایران ... .
#ایران_قوی
#فاطمیه
#حرف_حساب
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin