eitaa logo
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
918 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
3.9هزار ویدیو
95 فایل
باسلام به کانال "راه صالحین " خوش آمدید🌺 🤚در این مجال، راه صلحا را با هم مرور خواهیم کرد✋ ارتباط با ادمین: @habeb_1 این کانال مستقل بوده و به هیچ ارگانی متعلق نمی‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | ماجرای توهین یک خانم به نظام در مقابل ! ♨️ حکومتی که همیشه مشکل دارد!!! ♨️ چرایی مشکلات کشور! ⁉️ مهمترین دغدغه چه بود؟ _____________ 🔹 برشی از سخنرانی راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
📌 نماز بر پیکر پسرخاله های شهید 🔹️ شهیدان سید عابدین حسینی و علیجان(حسینقلی) شفائی از شهدای استان مازندران که با هم پسرخاله بودند در یک روز تشییع و خاکسپاری شدند. ◇ اعلام شهادت این دو پسرخاله به مادران این شهدا حکایت عجیبی را دارد که در خبر بعدی به آن اشاره شده است. ◇ پیشنهاد میشود خبر بعدی مطالعه شود⬇️⬇️
‍ 📌 پسرخاله هایی که در کودکی هم بازی بودند راه آسمان را هم با یکدیگر طی کردند 🔹️ چند روز بود که مادر «عابدین» آرام و قرار نداشت. رادیو مرتباً اسامی شهدای عملیات محرم را اعلام می‌کرد. ◇ خواهرزاده‌های دوقلوی «عابدین» هم چند روزی بود که به دنیا آمده بودند، حتی گریه این دوقلوها ناراحتی مادر را بیشتر می‌کرد. ◇ خبر شهادت «عابدین» را سید رسول به بهشهر آورده بود. همه خانواده از شهادت او خبر داشتند به جز مادر. مادر به پچ‌پچ‌های خانواده مشکوک شده بود. همین طور به رفت و آمدهای فامیل: دایی و پسرعموها و داماد خانواده. بالاخره پرسید که چه خبر شده؟ ◇ به مادر گفتند: علیجان زخمی شده. مادر گفت: راستش رو بگید. علیجان شهید شده؟ و با اشک اطرافیان مواجه شد. نتوانست سرپا بایستد؛ نشست. ◇ تعجب کرد و با خودش گفت خاله برایت بمیرد «علیجان» . تو که چند روز بیشتر نیست از طرف جهاد رفتی منطقه، چطو ممکنه شهید شده باشی؟ بغضش اما باز نشد. ◇ از آن طرف مادر شهید «علیجان» هم از شهادت «عابدین» خبردار شده بود و از شهادت پسرش بی‌خبر بود. صحنه عجیبی بود؛ دو خواهر از داغ خواهرزاده‌ها می‌سوختند غافل از این که فرزند خودشان نیز آسمانی شده است. 🔹مادر شهید «علیجان» برای دلداری مادر شهید«عابدین» به خانه خواهرش می‌آمد و نمی‌دانست که مادر «عابدین» از شهادت پسرش بی‌خبر است و سید رسول هم برای این که مادر خبردار نشود از ورود خاله به خانه جلوگیری می‌کرد. ◇ مادر «عابدین» خواست به خانه خواهر برود. وقتی به خانه خواهر رسید دید که زنان فامیل با دیدن او صدای مویه‌شان بلندتر شده است و برای عابدین گریه و زاری می‌کنند. آن جابود که فهمید هم پسر خودش شهید شده و هم پسر خواهرش. راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍این پیشگو را که ۴۰ سال پیش کنار شهید سليماني ایستاده و با قاطعیت امروز را پیشگویی می‌کند را آیا می‌شناسید؟ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
8.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خاطرات شنیدنی خبرنگار مطرح جهان عرب از سردار دل‌ها؛ از مجروحیت در جبهه حلب تا مرتب کردن کفش رزمندگان مقاومت!! 💢 «حسین مرتضی» خبرنگار لبنانی مطرح جبهه مقاومت: 🔺 " ارتباط و صمیمیت قوی میان حاج قاسم و علمای دینی مسیحی در سوریه وجود داشت." 🔺 "حاج قاسم سلیمانی بر بسیاری از دوره‌های آموزش نظامی رزمندگان مقاومت فلسطینی اشراف داشت؛ وی با فرماندهان نظامی بسیاری از گروه‌های مقاومت فلسطینی دیدار و بر آموزش آنان اشراف داشت." راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ یوسف تماسی به یاشار گرفت.. به او گفت که سمیرا به شیراز آمده... یاشار _خب که چی..؟! من نمیام دنبالش.. مگه من از خونه کردمش بیرون.. بیخود... خودش رفته، خودشم برمیگرده...😡 یوسف_ آخرش چی یاشار....؟؟!!😠 یاشار _آخرش طلاق!😡 یوسف_ خانمت مهمون منه اما نه بدون تو.. اون ازدواج کرده با داداشم.. پس میای میبریش..!! اگه بخاد بمونه با تو میمونه...!😠☝️ یاشار _اینو میگی که منو بکشونی شیراز.. ولی من نمیام.. خودش رفته خودشم برمیگرده... یوسف_ ولی کارت درست نیس.. اشتباه میکنی.. این راهش نیس...!!! 😐😠 یاشار _چیه فکر کردی سمیرا مث خانم خودته..؟! که مهرشو ببخشه..!! بی وجدان مهرشو گذاشته اجرا ١٣٠٠ سکه برم از کجا بیارم یوسف..! 🗣 فکر کردی من میلیاردرم..! آقای سخایی همه پولا رو کشید بالا... بابا و عموسهراب ورشکست شدن..😠 یوسف_ آره میدونم همه رو.. ولی دلیل خوبی نیس.! خودتم میدونی...!!😐😕 یاشار عصبی فریاد میکشید... یوسف هرچه میگفت نمیتوانست آرام کند برادری که به فکر منافعش بود نه زندگیش.. یاشار _امروز یکشنبه هست، تا اخرهفته برگشت که هیچ، برنگشت... برگه احضاریه رو خودم میفرستم براش شیراز..!! یوسف_ نمیخام تو کارت دخالت کنم.. ولی فکر کن.. شما خیلی همو دوست داشتید.. اگـ... یاشار _دوست....؟؟؟ هه.. حرفای خنده دار نزن جون من... بیخیال یوسف نظر منو نمیتونی برگردونی.. خودت میدونی چقدر عاشق بچه ام.. نمیخام حسرت به دل باشم..! یوسف_ شما چرا باهم حرف نمیزنین..!؟ اخه مرد حسابی اینا باید باعث بشه زندگیتو بهم بزنی...!! ؟؟😡 یاشار _اون.. حرف تو کله ش نمیره..!! فقط زبونش پوله یوسف... فقط پول..!! تا حالا من عابر بانک بودم فقط و فقط پول ببینه حالش خوبه!! اون منو نمیخاسته.. پولمو میخواسته.. پول..! 😞😠 یوسف_😞 یاشار _ خیلی ماهه خانمت.. خودتم خوبی.. به هم میاین..یک هفته س تو حجره میخابم.. اصلا حتی زنگ نزد ببینه مردم یا زنده ام..!! غذا چی میخورم.!.. بیخیال یوسف..نگران زندگیم نباش...!! من خیلی وقته به آخر خط رسیدم..!! کل زندگی من ٧ ماه شد.! یوسف_ نمیدونم دیگه چی بگم بهت..! خودت میدونی و زندگیت.. ولی هنوزم میگم اشتباه داری میکنی.!😒 یاشار _انتخاب سمیرا اشتباه بود. زندگی کردن باهاش اشتباه بزرگتر.!😞 یوسف هرچه کرد.... نتوانست یاشار را راضی کند. پایبند کند. پشیمان کند. که بدنبال همسرش بیاید. که کمی فکر کند... اشتباهاتش را گوشزد کرد... نصیحت برادرانه میکرد.. خاطرات خوبشان را تداعی میکرد.. تا مگر جوشش عشق همسری برادرش را به رخ او بکشد.. اما نشد.. نتوانست.. کدورت ها و دلخوری ها انباشته شده بود.. حتی مشورت با آقابزرگ و خانم بزرگ.. حتی رفتن پیش مشاور.. هیچ کدام از نظرات برای یاشار معنا و مفهوم نداشت.. چرا که راهی بجز طلاق نمیدید.. امروز پنج‌شنبه است.. همان روزی که سمیرا باید برمیگشت.. مردد بود برگردد یانه.! برمیگشت با حقارت، سوختن و ساختن.. یا برنمیگشت و طلاق..! عجب ... عجب ... عجب شاید خدا میخواست... ✨✨💚💚💚✨✨ ادامه دارد... ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ شاید خدا میخواست.. نشان دهد به یاشار.. به سمیرا.. به همه.. که همه چیز پول نیست.. که همه چیز منفعت مالی نیست... سمیرا برنگشت.. طلاق گرفت.. زندگیش را به باد داد.. فقط بخاطر پول.. یاشار.... ١٣٠٠ سکه را باید جور میکرد. اما نکرد.. ماشین و پس انداز، و زمینی که داشت، فروخت.. اما فقط ٢٠٠ سکه داد.. وسایلش را جمع کرد و برای همیشه از ایران رفت..🛫 سمیرا ماند و حسرت ها.. حقارت ها..کم نبود سکه هایی که مهرش بود..اما به چه قیمتی... دوسال به سرعت برق و باد گذشت... با تمام شیرینی ها و مشکلاتش.. درد قلب یوسف، بیشتر او را اذیت میکرد. هرچه بانویش میگفت که درمان کند. که تحت نظر باشد.😒🙁فقط یک جواب یوسف به او میداد. «درمان دردم تویی، دکتر قلبم مولا علی».😊 گاهی سیاست های زنانه ریحانه، جوابگوی خوش قلبی، و مهربانی های یوسف را نداشت... کم کم باید اثاث کشی میکردند که به شهر خودشان، اهواز برگردد.😍💨🚛 علی و مرضیه بدنبال خانه بودند تا رهن کنند برای عروس و دامادی که برگشتنشان با نوزادی دختر، همراه بود. دختری زیبا بنام زهرا😍👶🏻😍 آپارتمانی که علی و مرضیه پیدا کرده بودند.٨٠ متری، و دوخوابه بود.خیلی عالی بود. و یوسف برایش بجا آورد. یوسف، چقدر از حاج حسن تشکر کرده بود.... که پدرانه مراقبش بود.. برایش کار جور کرد.مثل یک بزرگتر. چقدر خوانده بود.... چقدر بجا آورده بود... ریحانه هدیه ای برای حاجی و خانواده اش می خرید.حاجی را با خانواده اش میهمان میکرد. تا کمی جبران کند زحماتشان را. پول رهن را گرفتند... اثاث کشی کردند. 💨🚛 یوسف بود و دلدارش و نوزادی👶🏻 که تازه به جمعشان اضافه شده بود، با ماشین خودش.. و وسایل خانه را با ماشین بار..به سمت اهواز حرکت کردند...💨🚛💨🚙 در این دوسال... یوسف هم کار کرد.. و هم درس میخواند... باید تلافی محبتهای همسرش را میکرد... باید ثابت میکرد به پدرش که زندگیش به روال افتاده.. باید ثابت میکرد که توانسته یکه و تنها همه کار کند... عروسی بگیرد.. به شهری غریب رود.. خانه رهن کند ها و حمایتهایی که خانواده اش نکرده بودند.. باید میکرد به دلش..؛ 💫حقیقت قرآن را... که خدا او را بی نیاز کرده است. بود، که از فضلش میبخشد. پس بخشید.. 🌟نه فقط بعد مالی و ، که بعد معنوی و ، 🌟نه فقط یکدانه که تک بود، که سالم و صالح.. همه چیز را داد. وچقدر خدایش بود.. چقدر بانوی قلبش را .. چقدر نوزادش بود برایش، همچون عسل چقدر زندگیش را میگذراند.. « .. .. .» به محض رسیدن به اهواز... یوسف به دلبرش، مستقیم بسمت خانه پدر و مادرش رفت... تا اول سلام کند به بزرگتری که بود. و این دو سال آنها را ندیده بود. چند باری پدر مادر ریحانه به شیراز رفته بودند اما کوروش خان و فخری خانم نرفتند. و چقدر خوب شد که رفتند. که دلخوریها برطرف شده بود.☺️👌 ریحانه با آینه و قرآن✨ و یوسف، نوزادش را در آغوش داشت، وارد خانه شدند... پدر مادر ریحانه، علی و مرضیه کمی بعد رسیدند. کارگرها وسایل را می آوردند،.. که کوروش خان و فخری خانم رسیدند. لبخند جذابی روی لبهای یوسف و ریحانه نقش بسته بود... ✨حال، یوسف و ریحانه باهم ذکر را تکرار میکردند.😍😍 «.. .. .»✨ یوسف کارشناسی ارشدش را گرفته بود... ✨✨💚💚💚✨✨ ادامه دارد... ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
12.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ داغ نهان... 🔹 نماهنگ داغ نهان با صدای محمد اصفهانی، تقدیم به روح بلند سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی خطبه بخوان زینب(س) ... 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شادی روحش صلوات دهه بصیرت(9الی19)گرامی باد 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
❤️ امام صادق عليه السلام: 💠خانه اى كه در آن قرآن خوانده نمى شود و از خدا ياد نمى گردد، سه گرفتاری در آن خانه بوجود می آید: 1️⃣ بركتش كم شده،(دائم مشکل مالی دارند.) 2️⃣ فرشتگان آن را ترك مى‌كنند(رحمت و فیض خاص خداوند به آن خانه نازل نمی شود.) 3️⃣ شياطين در آن حضور مى‌يابند. (نزاع و جدال در آن خانه زیاد است.) 📚كافى، ج2، ص٤٩٩.ح١ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin