eitaa logo
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
953 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
92 فایل
باسلام به کانال "راه صالحین " خوش آمدید🌺 🤚در این مجال، راه صلحا را با هم مرور خواهیم کرد✋ ارتباط با ادمین: @habeb_1 این کانال مستقل بوده و به هیچ ارگانی متعلق نمی‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
👌 👌 میکنم‌ منتشر کنید... 📢 چند روزی هست ‌که دوباره ته مونده های پهلویها دور برداشتند و توی فضای مجازی حسابی معرکه گرفتن ❗️🧐 👈داستان ماجرای اصغر چاخان 😊 یه پیرمردی بود که خیلی اهل معرکه گرفتن بود... 🙂 عصر که میشد دم در خونه می نشست و چندتا جوون دور خودش جمع می کرد و شروع می کرد به تعریف از گذشته هاش 😳 یه چیزایی از خودش تعریف می کرد که جوونا؛ همه دهنشون باز می موند!!!... از اینکه چقدر توی جوونیش یل بوده و همه ازش حساب می بردن... از اینکه چقدر همه روش حساب می کردن... از اینکه چه برو بیایی داشته و برا خودش خانی بوده... 😇 یه روز که یه عده ی زیادی رو جمع کرده بود و خیلی دور برداشته بود، یه پیرمرد دیگه از راه رسید و بهش گفت چطوری اصغر چاخان؟ 😟 همه ی جوونا بهش با تعجب نگاه کردن... پیرمرده گفت چرا اینطوری نگاه می کنین؟! من ۶۰ ساله این اصغرو میشناسم، کارش فقط چاخانه، اینم عکس جوونیش !!! ❗️بعد کیف جیبیش رو باز کرد و عکسو نشون داد... همه بعد از دیدن عکس زدن زیر خنده.... 🙃 آخه توی عکس، اصغر آقای معتمد محل که یکه پهلوان قصه ها و افسانه ها بود، کنار پیاده رو بساط پهن کرده بود و داشت گدایی میکرد😂 😊 این داستان، حکایت ته مونده های پهلویه 🤥 هر دفعه که بخاطر یه موضوعی آب گل آلود میشه، خودشونو وسط میندازن و چاخان و داستان به هم میبافن و منتشر میکنند تا به مردم بگن حیف شد که این شاه نازنینو فراری دادین😊 🤗 نسل جدید هم که اون دروان رو ندیدن و نمی دونن چی به چی بوده، باور می کنن !! ♨️ خب بیاین یه بار برای همیشه دست اینا را رو کنیم تا اینقدر معرکه نگیرند و برن پی کارشون ❎ اگه فکر می کنید دوران پهلوی چیزی داشته که الان قابل حسرت خوردن باشه، توی لینک زیر صحبت های بختیار را ببنید که داره وضعیت اون دوران را توصیف می کنه👇 https://eftekhar1357.ir/?p=2412 ❎ اگه فکر می کنید زمان شاه گرونی شدید نبوده، صحبت های خود شاه را ببنید که داره از گرونی ها میگه👇 https://eftekhar1357.ir/?p=599 ❎ اگه فکر می کنید توی این چهل سال بعد از انقلاب کم پیشرفت داشتیم، ببنید صحبت های داماد شاه را که چطور به این چهل ساله افتخار می کنه👇 https://eftekhar1357.ir/?p=656 ❎ اگه فکر می کنید آینده جمهوری اسلامی ایران مبهمه بازم ببنید صحبت های داماد شاه را که میگه آینده بسیار روشنی پیش روی جمهوری اسلامی ایرانه👇 https://eftekhar1357.ir/?p=3315 ❎ اینم صحبت های بنیامین نتانیاهو که میگه ایران داره تبدیل به امپراتوری میشه👇 https://eftekhar1357.ir/?p=1744 😱 اگه میخاین عمق دروغ هایی که راجع به دوران پهلوی منتشر شده را متوجه بشین هم یه سری به اینجا بزنید ببنید چه خبره!!!!👇 https://eftekhar1357.ir/?p=586 ماخذ: http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ شاید خدا میخواست.. نشان دهد به یاشار.. به سمیرا.. به همه.. که همه چیز پول نیست.. که همه چیز منفعت مالی نیست... سمیرا برنگشت.. طلاق گرفت.. زندگیش را به باد داد.. فقط بخاطر پول.. یاشار.... ١٣٠٠ سکه را باید جور میکرد. اما نکرد.. ماشین و پس انداز، و زمینی که داشت، فروخت.. اما فقط ٢٠٠ سکه داد.. وسایلش را جمع کرد و برای همیشه از ایران رفت..🛫 سمیرا ماند و حسرت ها.. حقارت ها..کم نبود سکه هایی که مهرش بود..اما به چه قیمتی... دوسال به سرعت برق و باد گذشت... با تمام شیرینی ها و مشکلاتش.. درد قلب یوسف، بیشتر او را اذیت میکرد. هرچه بانویش میگفت که درمان کند. که تحت نظر باشد.😒🙁فقط یک جواب یوسف به او میداد. «درمان دردم تویی، دکتر قلبم مولا علی».😊 گاهی سیاست های زنانه ریحانه، جوابگوی خوش قلبی، و مهربانی های یوسف را نداشت... کم کم باید اثاث کشی میکردند که به شهر خودشان، اهواز برگردد.😍💨🚛 علی و مرضیه بدنبال خانه بودند تا رهن کنند برای عروس و دامادی که برگشتنشان با نوزادی دختر، همراه بود. دختری زیبا بنام زهرا😍👶🏻😍 آپارتمانی که علی و مرضیه پیدا کرده بودند.٨٠ متری، و دوخوابه بود.خیلی عالی بود. و یوسف برایش بجا آورد. یوسف، چقدر از حاج حسن تشکر کرده بود.... که پدرانه مراقبش بود.. برایش کار جور کرد.مثل یک بزرگتر. چقدر خوانده بود.... چقدر بجا آورده بود... ریحانه هدیه ای برای حاجی و خانواده اش می خرید.حاجی را با خانواده اش میهمان میکرد. تا کمی جبران کند زحماتشان را. پول رهن را گرفتند... اثاث کشی کردند. 💨🚛 یوسف بود و دلدارش و نوزادی👶🏻 که تازه به جمعشان اضافه شده بود، با ماشین خودش.. و وسایل خانه را با ماشین بار..به سمت اهواز حرکت کردند...💨🚛💨🚙 در این دوسال... یوسف هم کار کرد.. و هم درس میخواند... باید تلافی محبتهای همسرش را میکرد... باید ثابت میکرد به پدرش که زندگیش به روال افتاده.. باید ثابت میکرد که توانسته یکه و تنها همه کار کند... عروسی بگیرد.. به شهری غریب رود.. خانه رهن کند ها و حمایتهایی که خانواده اش نکرده بودند.. باید میکرد به دلش..؛ 💫حقیقت قرآن را... که خدا او را بی نیاز کرده است. بود، که از فضلش میبخشد. پس بخشید.. 🌟نه فقط بعد مالی و ، که بعد معنوی و ، 🌟نه فقط یکدانه که تک بود، که سالم و صالح.. همه چیز را داد. وچقدر خدایش بود.. چقدر بانوی قلبش را .. چقدر نوزادش بود برایش، همچون عسل چقدر زندگیش را میگذراند.. « .. .. .» به محض رسیدن به اهواز... یوسف به دلبرش، مستقیم بسمت خانه پدر و مادرش رفت... تا اول سلام کند به بزرگتری که بود. و این دو سال آنها را ندیده بود. چند باری پدر مادر ریحانه به شیراز رفته بودند اما کوروش خان و فخری خانم نرفتند. و چقدر خوب شد که رفتند. که دلخوریها برطرف شده بود.☺️👌 ریحانه با آینه و قرآن✨ و یوسف، نوزادش را در آغوش داشت، وارد خانه شدند... پدر مادر ریحانه، علی و مرضیه کمی بعد رسیدند. کارگرها وسایل را می آوردند،.. که کوروش خان و فخری خانم رسیدند. لبخند جذابی روی لبهای یوسف و ریحانه نقش بسته بود... ✨حال، یوسف و ریحانه باهم ذکر را تکرار میکردند.😍😍 «.. .. .»✨ یوسف کارشناسی ارشدش را گرفته بود... ✨✨💚💚💚✨✨ ادامه دارد... ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin