eitaa logo
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
938 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
3.6هزار ویدیو
94 فایل
باسلام به کانال "راه صالحین " خوش آمدید🌺 🤚در این مجال، راه صلحا را با هم مرور خواهیم کرد✋ ارتباط با ادمین: @habeb_1 این کانال مستقل بوده و به هیچ ارگانی متعلق نمی‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیدحسن‌ نصرالله: من هم در قدس نماز خواهم خواند ان شاء الله بسلامت باشی سید جان 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 این صدای شهید ابراهیم عقیل است. بسیار جامع و کامل و خلاصه هدف، تکلیف و آینده را برایمان ترسیم کرده است‌ ▫️عمق نگاه، افق نگاه و تکلیف‌گرایی همه و همه در یک دقیقه قابل مشاهده است ... | | | | راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
6.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔘 ببینید رئیس مرکز مطالعات ایران در رژیم صهیونیستی چی میگه؟!!!!! 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بی‌حجابی حقوق زن نیست شک نکن اضافه حقوق مَرده!!؟ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞 تاسف‌بار و آروم لب زدم: _ زندگی و جوونیم رو به فنا دادی، جواب سلام هم می‌خوای؟ _باشه بگو، هر چی دوست داری بگو،طعنه بزن، اخم کن، جیغ بزن، بیرونم کن، ولی من تا تو رو برنگردونم از پا نمی‌شینم معصوم! پشت به عماد کردم تا دستهای کوچک محمدرضا که از پتو بیرون مونده بود رو بپوشونم. نمی‌دونم کی خودش رو پشت سر من رسونده بود که خیلی سریع دستش رو دور شونه‌هام حلقه کرد و تا من بخوام به وضعیتم مسلط بشم خیلی محکم و عمیق کنار گونه‌م رو بوسید و نفسش رو با قدرت ها کرد. تموم بدنم شروع به لرزیدن کرد، رعشه‌یی کاملا عصبی بود. دستش رو از دور شونه‌م باز کردم و با صدایی رگه‌دار از خشم و پر از طعنه گفتم: _ این لوس بازیهات رو بذار برای اهلش. دیگه اون معصوم مرد. اگه یه روزی برای همه گرگ بودم و تو استثنا بودی، حالا دیگه تو هم از دید من شدی مثل بقیه. چشمهاش از تعجب گرد شده بود و در حالیکه سعی در کنترل خودش داشت جواب داد: - کوتاه میام و هیچی نمی‌گم چون اشتباه کردم، ولی صبر من هم اندازه یی داره. _ نه تو رو خدا! بیا، پاشو بزن لت و پارم کن حق داری. _ لا اله الا الله! من کی تو رو زدم تا حالا، این چه حرفیه؟ تو کی می‌خوای دست از این لجبازی و قهر برداری؟ - تا صبح ثریا هی تو بگو، من هی می‌گم آب رفته به جوی برنمی‌گرده عماد، می‌فهمی؟ تو برام تموم شدی. _ چقدر تند و تیز شده زبونت، آدم رو می‌سوزونه. اینجور نبودی معصوم، من شوهرتم؟ _ تو رو دیگه لولوی سر خرمن هم حساب نمی‌کنم. _ لعنت بر شیطون، بس کن دیگه ای بابا، معصوم بفهم! مریم داره دق می‌کنه اصلا من همون که تو می‌گی به خاطر این بچه برگرد. نفسم رو آه‌مانند بیرون دادم. _ باشه، برمی‌گردم. شوکه شده بود و با چشمهای گشاد و دهن باز مونده‌ش نگاهم می‌کرد تا مطمئن بشه که درست شنیده. ادامه دادم: _اما... شرط دارم. سریع به خودش مسلط شد و جواب داد: _ بگو عزیزم، بگو دورت بگردم، اصلا هر چی شرط داری بخوره فرقِ سرِ من، تو فقط بگو. ✍🏻 ✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞 نفس عمیقی کشیدم و مستقیم نگاهش کردم تا بعد از گفتن اون شرطی که خیلی بهش فکر کرده بودم، واکنشش رو ببینم. دوست داشتم بشکنمش و می‌دونستم این شرط اگر برای خودم ویرانگره اون رو هم دیوونه می‌کنه. عماد بارها اقرار کرده بود که، کنار هیچ زنی به آرامش نمی‌رسم جز تو! و من به این حرفش ایمان داشتم و این روزها چارچوب باورهام به این مرد هم لرزیده و در حال ریزشه. اون تموم من و حجم بزرگ‌احساساتم رو با کارش زیر و رو کرد ولی چه می‌شد کرد؟ در نهایت خوش‌باوری این سعی آخرم بود و تنها کاری بود که می‌شد با شرایط من انجامش داد. شاید که ضربه کاری باشه و روح زخم‌خورده‌م کمی التیام پیدا کنه. _ دیگه به عنوانِ... به عنوانِ یه زن، روی من هیچ حسابی نکن. نگاهش به یکباره تغییر رنگ داد و چشمهاش پر از پرسش و التهاب شد. سعی در حلاجی حرفم داشت و این از بلاتکلیفی حرکاتش مشهود بود. پر از تردید و ابهام پرسید: _ یعنی... یعنی چی؟ همونطور مستقیم نگاهش کردم و بی‌تفاوت شونه‌هام رو بالا انداختم و کف دو دستم رو رو به بالا گرفتم و گفتم: - چی یعنی چی؟ بیقرار تر جواب داد: - همین... همین که میگی، همین شرطت دیگه. - یعنی اینکه من بر می‌گردم خونه‌ت، بچه‌هات رو بزرگ می‌کنم و یه جورهایی مثلا زندگی می‌کنم، تو هم حق اینکه پا توی اتاقم بذاری رو نداری. من توی همون اتاق‌های خونه‌ی حاج بابا با بچه‌ها می‌مونم، تو هم برو دنبال زن و زندگی خودت. فقط این رو بدون عماد که به خدای احد و واحد و به تموم مقدسات قسم اگه پات رو از درگاه اون اتاقها بذاری تو، قید بچه‌هام رو هم می‌زنم و برمی‌گردم. با ناباوری و نگاهی پر از سوال گفت: _ من... من نمی‌تونم. یعنی نمی‌شه، تو چه فکری در مورد من می‌کنی؟ اونوقت پیش خونواده و فامیل اصلا... اصلا اونام به درک، پیش دل خودم چی‌کار کنم؟ اصلا به من فکر کردی؟ ✍🏻 ✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
🛑 امام علی علیه السلام: زندگی دنیا، کالایی بیش نیست و کالای دنیا، دیر فراهم می آید و اندک به کار می آید و زود از کف می رود تنبیه الخواطر، جلد ۲ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin