* 💞﷽💞
#رمان_بانوی_پاک_من
#قسمت_شانزدهم
واسه هیچکس قضیه اون روز و بحث بین من و عمه و کارن رو تعریف نکردم.دوست نداشتم تو دهنا بیفته و مامانم بخواد کینه ای ازشون به دل بگیره.اون شب حسابی درس خوندم چون فردا امتحان مهمی داشتم.
انقدر خوندم که وسط درس خوندن خوابم برد.
باصدای اذون سریع بیدارشدم و نمازصبحمو خوندم.بعدش باز شروع کردم به درس خوندن تا ساعت۸ که باید میرفتم دانشگاه.تند تند حاضرشدم و با برداشتن یک کیک کوچیک ازخونه بیرون رفتم.خداروشکر از پسرهمسایه خبری نبود.
اتوبوس زود اومد و خداروشکر زود رسیدم دانشگاه.با آتنا رفتیم سر جلسه و خوشحال برگشتیم.خداروشکر امتحانمو عالی دادم.حاصل تلاش شبانه روزیم بود واقعا.(خب بابا یکی ازیکی خودشیفته تر)
با آتنا رفتیم سلف و طبق معمول شیرکاکائو و کیکش رو سفارش داد اما من چیزی ازگلوم پایین نمیرفت.کم اشتهاشده بودم این روزا.
شروع کرد به حرف زدن و منم فقط شنونده بودم.تااینکه دیدم سایه ای افتاد رومیزمون.
علیرضا بود طفلی ازخجالت سرشو پایین انداخته بود.
_سلام ببخشید مزاحمتون شدم.
لبخند معنی داری زدم و گفتم:خواهش میکنم امرتون؟
_میخواستم..باخانم رضوی چند کلمه حرف بزنم اجازه هست؟
آخی پسرمردم از خجالت آب شد تا حرفشو زد.
بالبخند بلندشدم وگفتم:بله اختیار دارین بفرمایین.منم کم کم داشتم میرفتم.آتناجان خداحافظ عزیزم روزخوش.
بابدجنسی چشمکی بهش زدم و ازشون دور شدم.آخی حتما میخواد بهش ابراز عشق کنه.آتناهم حتما با کله میره تو دماغش.آخه ازاین دختر سرتق برمیاد هرکاری.
با اتوبوس رسیدم خونه دیدم کسی نیست.
یادداشت گذاشته بودن که مارفتیم خونه مادرجون و ناهار تویخچال هست بخور.
خانواده منم خارجی ندیده ان.همش خونه مادرجونن ازوقتی عمه اومده.
بیخیال ناهارشدم و یکم تو اینترنت سرچ کردم بعدم خوابیدم.آخه دیشب خواب درست حسابی نداشتم.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ آقای پزشکیان حداقل میذاشتی یه کم میگذشت بعد ....
#دولت_دروغ
#حرف_حساب
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ ️ تصاویری از محل شهادت سیدحسن نصرالله
#شهدا_شرمنده_ایم
راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پیش بینی ۵ سال پیش رهبر انقلاب درباره بازگشت مجدد تروریستها
#حرف_حساب
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
💠 رهبر معظم انقلاب:
«میرزا کوچک، مرد تنهایی بود که به دو قدرت بزرگ آن روز دنیا یک نهی بزرگ گفت.» ۱۳۸۰/۰۲/۱۲
💠 ۱۱ آذر سالروز شهادت میرزا کوچک خان جنگلی گرامیباد.
🕊شادی روح بلندش صلوات.
#شهدا_شرمنده_ایم
راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهل بیت موقع گرفتاری چیکار میکنن؟🌷
نکات شنیدنی از سخنرانان مذهبی🎙
تو خونهمون از حدیث کساء غافل نشیم🌟
مرحوم آیت الله بهجت: این معجزه است👌🏻
#حضرت_زهرا س
#حدیث_کسا
#سخنرانی
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
20.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 نماهنگ| اذان نگو بلال
💠 باصدای: سیدمجید بنیفاطمه
اذان نگو بلال
مادر ما رفت از حال......
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
🐦⬛افغانی ها در یک هفته افغانستان رو تقدیم طالبان کردن
وضعیت سوریه را هم میبینید
اما مردم خرمشهر ۳۴ روز در مقابل ارتش مجهز عراق مقاومت کردن
شاید الان ارزش اون رشادتها رو بفهمیم.
#حرف_حساب
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞
#رمان_بانوی_پاک_من
#قسمت_هفدهم
عصر باصدای قار و قور شکمم بلندشدم.خیلی گرسنه بودم از دیشب هیچی نخورده بودم.سریع بلندشدم و ازیخچال غذارو درآوردم.میخواستم گرمش کنم که زنگ ایفون رو زدن.
فکرکنم مامان اینا اومدن.
_بله؟
_کارنم.دایی گفت بیام دنبالت شب شام هستین خونه مادرجون.
پسره پررو چای نخوره پسر خاله شده.سلامم که بهش یاد ندادن.از لجبازی کردن بدم میومد برای همین گفتم:الان میام.
آیفون رو گذاشتم و رفتم تو اتاق که حاضرشم.باید قلبش یک زنگی بهم میزدن تاببینن میام یا نه؟!بعدشم کارن رو چرا فرستادن دنبالم؟آدم قحط بود مگه؟اصلا خوشم نمیاد باهاش تو یک ماشین باشم.اماچاره نداشتم.سریع حاضرشدم.
یک شلوار کتون سفید با مانتو بلند به رنگ سبز پسته ای.روسری بلند سبز و سفیدم رو روی سرم انداختم و با گیره قشنگی کنار صورتم لبنانی بستم.
به لوازم آرایشی که مامان رو میز کنسولم چیده بود نگاهی کردم و پوزخند زدم.کی ازتون استفاده کردم که مامان شما رو چیده اینجا؟
چادرمو سرم کردم و با کیفم از اتاق زدم بیرون.
کارن جلو در حیاط منتظر پشت به من ایستاده بود.یک لحظه نگاهم سمتش کشیده شد.ازپشت آقاتر به نظر میرسید اما زبونش تلخ بود.
_سلام.
برگشت سمتم و نگاهی به سر تاپام انداخت.سرتکون داد و نشست پشت فرمون.
پوزخند نهفته کنار لبش از چشمم دور نموند.منو مسخره میکرد،مثل بقیه..اما برام مهم نبود.حرفای دیگران تاثیری رو عقیده ام نمیگذاشت.چون حرف خدا مهم تر ازحرف مردم بود.
در عقب ماشین رو باز کردم و نشستم.
ازتوآینه نگاه بدی بهم کرد و گفت:بنده راننده شخصی شمانیستم خانم.بیاجلو!
ابروهامو بالا انداختم وگفتم:اولا شما با یک راننده هیچ فرقی ندارین برام دوما من یادم نمیاد اجازه داده باشم انقدر صمیمی با من حرف بزنین.
اخم بین پیشانی اش خبر از حالت انفجارش میداد.
بیخیال زل زدم به بیرون.ماشین هم بعد از دقایقی حرکت کرد.اون طوری که من کارن رو شناخته بودم آدم تودار و مغروری بود.عصبانیتش رو بروز نمیداد اما چشماش و حالت صورتش خبر از راز درونش میداد.
درطول راه حرفی بینمون زده نشد.فکرکنم ازم ناراحت بود.شونه بالا انداختم و باخودم گفتم:خب بود که بود..بمنچه؟میخواست حرف نزنه.
بالاخره رسیدیم به عمارت آقاجون.
سریع پیاده شدم و درحیاط رو باز کردم،رفتم تو.باغچه بان زحمت کش آقاجون مشغول آب دادن به گل ها بود.
خسته نباشیدی بهش گفتم و رفتم تو.
سلامی بلند به همه کردم اما تنهاکسایی که زیاد منو تحویل گرفتن،مادرجون و اقاجون بودن.
برای رعایت ادب و احترامم شده برای احوال پرسی جلو عمه و عمو و زن عمو و آناهید رفتم.اما زیاد تحویلم نگرفتن.مثل همیشه.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞
#رمان_بانوی_پاک_من
#قسمت_هجدهم
رفتم کنار مامان و گفتم:چطوری مامان خانم؟
_خوبم دخترم.
_چرا بهم زنگ نزدین که خبربدین کارن میاد دنبالم؟
_چون ده دفعه زنگ زدم برنداشتی از بس که خوش خوابی ماشالله.
گونشو محکم بوسیدم و گفتم:قربون حرص خوردنت بشم من.
بعد ازکنار مامان بلندشدم و رفتم تو اتاقی و چادر مشکیمو با چادر رنگی عوض کردم.تو اتاق آناهیتا و عطا مشغول نقاشی بودن و حسابی بهشون خوش میگذشت.
رفتم بیرون که زن عمو مثل همیشه با متلک گفت:عه فکر کردم رفتی چادرتو دربیاری.نگو رنگشو عوض کردی.
همه زدن زیرخنده.کارنم اونجابود و آشکار میخندید و مسخرم میکرد.
با جدیت و لبخند گفتم:من زیبایی هامو فقط واسه یه نفر خرج میکنم زن عمو جان.این چادرم نشون بندگیه منه شاید رنگش عوض شه اما ترک نمیشه.
بعد هم باهمون اعتماد به نفس رفتم سمت آشپزخونه و به سیمین خانم تو غذادرست کردن کمک کردم.
داشتم کاهو خرد میکردم که مادرجون اومد کنارم و گفت:دستت درد نکنه گل دخترم.
_این چه حرفیه سرشما درد نکنه مادرجون
_راستش زهراجان..حرفاتونو شنیدم...من به بیتا گفتم دیگه ازاین حرفا به تو نزنه اما....
_میون کلامتون شکر مادرجون.من اصلا ناراحت نشدم چون این حرفا برام عادی شده.ناراحتیم نداره چون من براساس حرف و نظر مردم که زندگیمو نمیسازم.شما نگران نباشین پوست قشنگشتون خراب میشه.
بعدم صورت پر چین و چروکشو بوسیدم.
موقع ناهار دیگه کسی بامن حرفی نزد منم باخیال راحت غذامو خوردم.آناهید و محدثه هی زیرگوشم میخندیدن و اسم کارن رو میبردن.درصورتی که کارن هیچ توجهی به هیچ کدومشون نداشت و با غذاش بازی میکرد.انگار فکرش مشغول چیزی بود.
بعد ناهار ظرفها رو هم من شستم و چای ریختم تا برای بقیه ببرم.
سیمین خانم میگفت وقتی تومیای باری از رو دوشم برداشته میشه.
چای رو که به همه تعارف کردم،نشستم کنار مادرجون و فنجونمو دستم گرفتم.
ازصدای سرفه پدرجون فهمیدیم میخوان چیزی بگن.ماهم ساکت شدیم.
_من خیلی خوشحالم که بعد از مدتها بااومدن شیرین و کارن،بازم دورهم جمع شدیم و میگیم و میخندیم.دخترم و نوه ام تازه اومدن ایران و هنوز هیچ جا رو ندیدن.این هفته برنامه گردش داریم.امروز که گذشت.فردا از صبح میریم کوه،ناهارم اونجا میخوریم عصرهم میریم قهوه خونه یک چای دبش همه مهمون من.شبم میبرمتون جیگرکی که یک دلی از غزا دربیارین.برنامه پس فردا رو هم، فردا میگم.حالا کی مخالفه؟
هیچکس جرات اعتراض نداشت چون همه از پیشنهادای پدرجون حسابی خوشحال بودن.محدثه و آناهید که تو پوست خودشون نمیگنجیدن.
ازچهره کارن هم معلوم بود حسابی خوشحاله.من که کوه نمیتونستم برم شاید از عصر باهاشون همراه میشدم.
بعد از خوردن چای و یکم گپ درمورد برنامه فردا،همه قصد رفتن کردن.
بعد از برداشتن کیفم و عوض کردن چادرم،دور از چشم همه رفتم پیش پدرجون.
باید بهشون میگفتم فردا من نمیتونم بیام تا ناراحت نشن از غیبت من.
_ببخشید پدرجون من فردا کوه نمیتونم بیام کلاس دارم اما از عصر میام پیشون اشکالی که نداره؟
_نه دخترگلم میخوای کارن رو بفرستم دنبالت بیارتت جای ما؟
_ نه مرسی خودم میام.
_باشه عزیزم هرطورراحتی.
گونشو بوسیدم و بایک حداحافظی ازشون جداشدم
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️#شُبهه!
امام جمعه بیسواد و بی انصاف و بی وجدان اهل تسنن_خواف مولوی هیئت
که از ابتدایی ترین حوادث تاریخ ائمه و حتی کتب معتبر اهل سنت هم هیچ بلد نیست، ببینید چطور قصد پایین آوردن مقام والای حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) رو در نماز جمعه داشت؛
که الحمدالله به دست یک دانشجو مدافع حق حضرت زهرا چطور با سند مفتضح شد .
تا جایی که میتونید منتشرش کنید تا به همین اندازه از مادر پر افتخارمان بانوی دو عالم دفاع کرده باشیم و تو دهن شبهه افکنان و بدخواهان حضرت صدیقه طاهره زده بشه ...
#حرف_حساب
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
هدایت شده از 🌸 دو کلمه حرف حساب 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 چرا داروی #ایدز به آفریقا نرسید؟
💠 وقتی میگیم #مرگ_بر_آمریکا دقیقا از چه چیزی صحبت میکنیم؟
💠 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی به مناسبت ۱۱آذر، روز جهانی مبارزه با ایدز
📚 منبع👇👇
"کشتار با انکار" چگونه سودجویی با بیماری ایدز میلیونها انسان را به کشتن داد؟، نوشتهی پیتر موگینی
#با_عضویت_درکانال.
#حرف_حساب_از_اتفاقات.
#ایران_وجهان_باخبر_شوید.
https://eitaa.com/harffe_hesab
🍃🌸🌿🌸🍃🌸🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🍎 تقوا اینجوری آدم رو اصلاح میکنه.... 😊
#حرف_حساب
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨شیاد چند میلیاردی تلگرام
لطفا" همه خانواده ها ببینند.
😱😱😱
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
هدایت شده از گیزویز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 ابوموسی اشعری فریب نخورد؛ وانمود میکرد که فریب خورده ...
💠 یک مدل از زرنگی این است که آدم خودش را در موضوعات به احمق بودن بزند ...!
💠 تحلیل کوتاه.
پس بگو چرا دارن ثریا رو می زنن. آبجوش ریخته تو آفتابه ظریف😂
#حرف_حساب
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
#گیزویز
@Gizviz 👏
🍃🌸🌿🌸🍃🌸🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جواد محمدی در آزادسازی حماه سوریه به شهادت رسید. او در فیلمی که در جمع دوستانش گرفته شده، میگوید: شهید شوم در آن دنیا یقه بیحجابها و مُروجان بیحجابی را میگیرم.
#شهدا_شرمنده_ایم
راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞
#رمان_بانوی_پاک_من
#قسمت_نوزدهم
"لیدا"
شب از ذوق فردا خوابم نبرد و کلی نقشه کشیدم دل کارن رو ببرم.هرچند میدونستم جزو محالات بود.دل این پسر ،ازجنس سنگ و یخ بود.غیرممکن بود که دلش نرم بشه و برای دختری بتپه.
اصلا یک جورایی عجیب و غریب بود.حرفاش باکاراش تناقض داشت.باکسی بیشتر از دو سه کلمه حرف نمیزد.همیشه هم یک اخمی بین پیشونیش بود که جذاب ترش میکرد.
من و آناهید سر به دست آوردن دل کارن شرط بسته بودیم.که هرکی اول تونست نرمش کنه و اونو طرف خودش بکشونه باید تا آخرعمر مثل خواهر بمونه برای کارن.
از اونجایی که من بادیدن کارن یک دل نه صد دل عاشقش شده بودم میدونستم آناهیدم همینطوریه و هرجفتمون ازاینکه بخوایم نقش خواهر کارن رو بازی کنیم به شدت بیزار بودیم و برامون سخت بود.
بهترین لباسامو برای فردا آماده کردم و خوابیدم.
اما اونم چه خوابی!؟همش کابوس بود.ازبس فکر و خیالای الکی میکردم مخم پر شده بود از اتفاقای بد و خوب.
صبح که بیدارشدم تاحاضرشم، هواهنوز تاریک بود.اما حموم رفتنم نیم ساعت طول میکشید و هوا روشن میشد.از جلو اتاق زهرا که رد شدم صدای نماز خوندنشو شنیدم.اوف این بشرم چه حوصله ای داره صبح به صبح این موقع خم و راست میشه.
بیخیال رفتم سمت حموم و نیم ساعته حوله به تن اومدم بیرون و رفتم جلو آینه.موهامو که یکم خشک کردم باحوله،لباس پوشیدم و جلو آینه مشغول آرایش شدم.خداروشکر مهارتم تو آرایش کردن توپ بود.همیشه هم جنس وسایل آرایشام مارک و گرون بود.آرایشم که تموم شد ساعت۶بود و همه بیدارشده بودن.
شلوار شیش جیبه مشکیمو برداشتم با یک مانتو نخی سفید و گرمکن مشکی،سفید.یک شال نخی ساده سفید با کلاه آفتابی مشکیم.
تیپم که تکمیل شد،کفشای آل استارم رو برداشتم و با کوله کوه نوردیم رفتم بیرون.
همگی یک چای خوردیم و حرکت کردیم.زهرا خانمم طبق معمول کلاس داشت و نیومد.بهتر که نیومد مگرنه میخواست باچادر کوه نوردی کنه آبرومونو ببره.
عطا که خیلی خوشحال بود و یک جا بند نبود.تارسیدیم پایین کوه،ازماشین پرید بیرون و باباهم ماشین رو پارک کرد.پیاده شدیم و به جمع خانوادگیمون پیوستیم.مادرجون و پدرجون ماشالله سرحال تراز همیشه با یک تیپ ورزشی جلو تر ازهمه راه افتادن.
کارن رو هم دیدم.تیپش خیلی نفس گیر شده بود.یک شلوار ورزشی سفید که خط های مشکی داشت با تیشرت سفیدی که بدن سفیدشو قشنگ تر نشون میداد.گرمکنشم بسته بود به کمرش و با یک بتری آب پشت سر مادرجون و پدرجون راه افتاد.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞
#رمان_بانوی_پاک_من
#قسمت_بیستم
تو قسمتای اول کوه کلی میگفتیم و میخندیدیم اما یکم که همه خسته شدیم به نفس نفس افتادیم.منم که اصلا اهل کوه نوردی نبودم واقعا خسته شده بودم.آناهید اما خیلی کوه میرفت برای همین هی مسخرم میکرد و بهم میخندید.
یه لحظه کارن ازکنارم رد شد وگفت:با جرثقیل ببرمت دختردایی؟
نگاه بدی بهش کردم و گفتم:لازم نیست شما خودتو ببری کافیه.
بلند خندید وگفت:نگفتم که بغلت کنم.
از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم.برای اولین بار خنده بلندش رو دیدم.خیلی قشنگ میخندید.
سرش رو تکون داد و رفت جلو.آناهید تندی دوید جلو و کنار کارن شروع کرد به راه رفتن.نمیفهمیدم حرفاشونو اما حرص میخوردم فقط.اعصابم خورد شده بود.
تصمیم گرفتم از این به بعد برم کوه نوردی که اینجوری ضایع نشم جلو فک و فامیل.
یکم که گذشت آناهید با قیافه درهم برگشت.
_اه این پسره چرا انقدر کله خشکه؟بدعنق
خنده ام گرفت بدجور زده بود تو برجکش
_حقته تا توباشی خودشیرینی نکنی.
_اصلا محبت و مهربونی حالیش نیست خب.
_همینه دیگه آناهید خانم.همین کارو سخت تر میکنه دیگه.
یکم حرف زدیم تااینکه آقاجون نگهمون داشت تا صبحانه بخوریم.
تو دل کوه همه نشستیم و یک صبحونه تپل خوردیم.خیلی چسبید بهمون بااینکه آقا کارن هنوز اون اخمش باز نشده بود.
بعد صبحانه یکم دیگه پیاده روی کردیم تا ناهار.همون بالا کوه یک رستوران سنتی شیک زده بودن که مشتری های زیادی داشت.
رفتیم تو و منتظر شدیم تا گارسون اومد.سفارش۱۲تا دیزی دادیم.
کارن مشغول صحبت با عمو بود آناهیدم مشغول بازی با بچه ها.
منم تک و تنها یه گوشه نشستم و با گوشی ور رفتم تا غذاها رو آوردن.
همونموقع زهرا زنگ زد.
_بله
_سلام اجی کجایین؟
_بالای کوه تو رستوران ناهار میخوریم.
_خیلخب اومدین پایین زنگ بزن من ببینم کجایین بیام پیشتون.
_باشه فعلا.
قطع کردم و مشغول خوردن دیزی شدم
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
19.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔊 پاسخ شهید بهشتی و شهید مطهری به اظهارات تأسف آور رئیس جمهور در نشست خبری دیشب!
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موکب درمانی علوم پزشکی قم
هربیماری میاد اینجا بهش شلغم میدن😁
قله علم رسیده به تجویز صحیح قدیمی
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❎ بزرگترین چالش سیاسی و معضل جمهوری اسلامی این است که گرفتار عده ای غربزده به اصطلاح روشنفکر در عرصه های تصمیم سازی کشور شده است. سخنان کواکبیان فقط سخنان خودش نیست. او نماینده یک جریان فکری در کشور است که تقریبا" همه آنها با شدت و ضعف متفاوت؛ مثل هم فکر میکنند.
#سلام_بریاس_کبودعلی
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 شرح حال امروز ملت انقلابی.
با صراحت لهجه یک رزمنده.
#حرف_حساب
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞
#رمان_بانوی_پاک_من
#قسمت_بیست_و_یکم
ناهار که تموم شد،کارن گفت:غذای خوشمزه ای بود تاحالا انقدر غذای خوبی تو ایران نخورده بودم.
جمله بندی هاش هنوز یکم مشکل داشت اما لهجه قشنگش و صدای مردونه اش دل هر شنونده ای رو میبرد.
مادرجون لبخندی زد وگفت:نوش جونت مادر.
آناهید خودشیرینی کرد وگفت:غداهای ایران محشره آقاکارن.
کارن بایک نگاه گذرا به آناهید،حرفش رو بدون جواب گذاشت.چنان ذوقی کردم که خدامیدونه.
بالاخره همه بلندشدیم و حرکت کردیم سمت پایین کوه.به زهرا زنگ زدم و گفت من تا ده دقیقه دیگه میرسم.
تاموقعی که زهرابیاد ماهم رسیدیم پایین.اوف این دختر دست از سر چادرش برنمیداره همه جا میپوشه آبرو مارو میبره.
اومد جلو و به هممون سلام کرد و بعدم همه سوار ماشینا شدیم راه افتادیم سمت قهوه خونه قدیمی اقاجون.
اونجا تقریبا نزدیک دربند بود.نمای چوبی قشنگی داشت با آب نمای خوشگلی که به فضای قهوه خونه زیبایی منحصر به فردی بخشیده بود.
تخت های بزرگ و کوچیکی،قهوه خونه رو پر کرده بودند و صدای موسیقی سنتی روحتو تازه میکرد.البته اینا توضیحات ادبیه من به شخصه از موسیقی سنتی متنفرم.
رو یکدمیز بزرگ نشستیم و آقاجون مرد جوونی رو صدا زد که لباس سنتی قشنگی پوشیده بود.
اومد جلو و گفت:خوش اومدین خان سالار.چی بیارم براتون؟
_۱۳تا چای دبش برامون بیار با خرما و پولکی.
مردجوون تعظیم کوتاهی کرد و رفت.نه تنها اینجا بلکه همه مردم تهران،آقاجون رو میشناختن و عذت و احترام سرش میزاشتن.
مشغول گوش دادن به صحبتای بقیه شدم.
بابا به کارن گفت:خب دایی جان چیکار کردی تو این مدت؟
_راستش خیلی دنبال خونه بودم اما متاسفانه تو ایران به پسر مجرد خونه نمیدن.
عموگفت:چرا مجرد کارن؟مگه شیرین باهات نمیاد؟
کارن شانه بالا انداخت و حرفی نزد.
عمو رو کرد به عمه و گفت:آره شیرین؟نمیری باهاش مگه؟قرارن جداشین؟
_چی بگم والا داداش خودسر برای خودش تصمیم میگیره و منم دیگه کاری به کارش ندارم.من بعد مدتها برگشتم دوست دارم پیش مامان بابام زندگی کنم.نمیخوام ازشون دور بشم.
همگی ساکت شدند تا چای ها رو آوردند.
زهرا ذوق زده ظرف پولکی ها رو برداشت وگفت:وای عاشق پولکیم.
دم گوشش گفتم:ادای نخورده ها رو درنیار زشته.
بااخم نگاهم کرد وگفت:دختری که شور و ذوقشو نشون نده دختر نیست شلغمه آجی.
باتعجب نگاهش کردم و متوجه نگاه بی پروا کارن هم شدم.انگاری بعید میدونست همچین حرفیو از یک دختر چادری.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿
#وعده_صادق
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞
#رمان_بانوی_پاک_من
#قسمت_بیست_و_دوم
"کارن"
ازحرف زهرا خنده ام گرفته بود.این دختر درکنار حجابش دختر بامزه ای بود.متوجه نگاهم نشد و پولکی ها را یکی یکی گاز زد.دندون های سفید و ردیفش بهم چشمک میزدن که منم از این پولکی ها بچشم.
با چای که امتحانش کردم دیدم واقعا خوشمزه است و زهراحق داره انقدر دوسش داشته باشه.
طعم غذاهای خارج همه یک جور بود اما ایران فرق داشت.هرغذا،طعم منحصر به فرد و خاصی داشت که من رو مشتاق تر به چشیدن همشون میکرد.
چای که خوردیم رفتیم یکم با ماشین دور شهر رو گشت زدیم.خیلی دوست داشتم برج میلاد رو ببینم.مادرجونم کلی استقبال کرد و همگی رفتیم برج میلاد.بلندی و عظمتش واقعا زیبا بود و آدمو مجذوب میکرد.به ایفل نمیرسید اما قشنگ بود.
کلی عکس دسته جمعی و تکی اونجا گرفتیم و جالب اینکه زهرا تو هیچکدوم از عکسا نیومد.
از اونجا یک دوربین برای خودم خریدم تا هروقت تنهاجایی میرم عکسی به عنوان یادگاری بگیرم.درحال تنظیم کردن دوربینم بودم که چند تادختر ازجلوم رد شدن و با عشوه گفتن:از ما عکس نمیگیری خوشتیپ؟
با اخم تندی نگاهشون کردم.
یکیشون که وضعش خراب تر ازبقیه بود،گفت:چه بداخلاقی تو جیگر.راه بیا دیگه.
_بزنین به چاک تا روی سگم بالانیومده.
مستانه خندیدند.همون نفر اول گفت:نکنه گَشتی؟
نفهمیدم منظورشو اما ازشون دور شدم و سمت خانواده برگشتم.
همگی دور یک میز نشسته بودند و محو عظمت برج میلاد شده بودند.ازجمع جداشدم و رفتم سمت تپه ای که از اونجا هم برج میلاد و هم همه ی شهر کاملا دیده میشد و آرامش خاصی داشت.مشغول عکس گرفتن شدم که صدایی رو شنیدم.
_منم عکاسی دوست دارم اما به رشته ام نمیخوره.
با دیدن زهرا تعجب کردم.فکر میکردم دختری گوشه گیره و حرف زدن با مردا براش عاره.
_چیه اینجوری نگاه میکنین؟لابد انتظار داشتین یک گوشه بشینم و با هیچکس حرفی نزنم بخاطر این چادری که رو سرمه؟
به دوربینم نگاهس انداختم و گفتم:نه انتطار که نه.من دربارت همچین فکری میکردم.
_سعی کنین زود کسیو قضاوت نکنین.فقط یک نفره که میتونه تواین دنیا قاضی و دادگرباشه اونم شما نیستین.
یکدفعه سوالی به ذهنم رسید که فوری پرسیدم:چرا چادر میپوشی؟
لبخند قشنگی زد و رفت جلو تا اینکه به لب تپه رسید.لبه های چادرش رو باد به بازی گرفت.صحنه قشنگی بود برای عکس گرفتن.
_چون عاشقم
همینو که گفت از پشت سر ازش عکس گرفتم
صدای دوربین رو که شنید،گفت:چه زودم عکس گرفتین.
فکر کردم شاکی میشه و میگه چرا ازم عکس گرفتی یالا پاک کن.
اما فقط جلو اومد و گفت:مواظبشباشین
وقتی داشت از تپه پایین میرفت من محو چادرمحکمش بودم که از روی سرش تکون نمیخورد.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿
#وعده_صادق
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️ شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) بر امام زمان(عج) و شیعیان عزادار تسلیت باد...
آرامش قلب نازنین حضرت مهدی صلوات
🖤
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 آقا برای فاطمیه چی کار کنیم؟
🔹مامان مهربونم بیا نیت کنیم با اعضای خانواده خوش اخلاق باشیم...😊
🔹آقای همسر شما هم...
#حرف_حساب
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حمله سازماندهی شده به قانون حجاب در دولت پزشکیان
⏪مهاجرانی سخنگوی دولت : اعلام نگرانی وزیر میراث فرهنگی از افت گردشگران خارجی با توجه به قانون حجاب و عفاف
🔴✍وزیر نامحترم میراث فرهنگی شکرسرخ خورده!قانون عفاف و حجاب ، تقریباً از ابتدای انقلاب بوده وخیلی هم از الان سختگیرانه تر، اجرا میشده!
گفته شده:« دولت غربگرای پزشکیان با تمام قوا و بصورت سازماندهی شده ،هزینه های یک سفر در ایران را ،به اندازه ی گرانترین سفرهای اروپایی بالا برده که، توریستها نفعی از ورود و تفریح در ایران نمی برند.و همه چیز رو گردن قانون حجاب میندازه و لشکری به جنگ قانون آمده اند؟!
#حرف_حساب
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin