eitaa logo
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
894 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
4هزار ویدیو
104 فایل
باسلام به کانال "راه صالحین " خوش آمدید🌺 🤚در این مجال، راه صلحا را با هم مرور خواهیم کرد✋ ارتباط با ادمین: @habeb_1 این کانال مستقل بوده و به هیچ ارگانی متعلق نمی‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
* 💞﷽💞 قسمت انگار عماد بالاخره تونست موفق بشه چرا که صدای قدمهاش نزدیک‌ و نزدیک‌تر می‌شد. دستم بی اختیار سمت قلبم رفت، بی‌قرار می‌تپید. به روبرو نگاه کردم، به آینه‌ی کوچک روی طاقچه. پریده رنگ بودم و گودی پای چشمهام به سیاهی می‌زد کلافه دست سردم رو روی صورتم کشیدم. توان رویارویی باهاش رو نداشتم. باید چه‌کار می‌کردم؟ عصبی بودم از اینکه تونسته بود پدر رو راضی کنه. داشت به مادر قول می‌داد که اگه دیدم حالش بد شد ادامه نمی‌دم. فکرم به جایی قد نمی‌داد. چاره رو در این دیدم که خودم رو به خواب بزنم. به بستر رفته و لحاف رو روی سرم کشیدم تمام بدنم از اضطراب می‌لرزید. آروم داخل شد و در رو پشت سرش بست. پشت به او بودم و چشمهام بسته بود ولی سنگینی نگاهش رو حس می‌کردم. شاید چند ثانیه یی بی حرکت ایستاده و نگاهم می‌کرد که البته به نظر من چند ساعت گذشت. آروم نزدیک شد و کنارم نشست. لحاف رو از روی سرم کنار برد. نزدیکم بود و صدای نفسهای منظمش به وضوح به گوشم می‌رسید. آروم صدام زد و وقتی جواب نشنید خم شد و روی موهام رو که خیلی وقت بود دیگه نمی‌بافتم، عمیق بو کشید و طولانی بوسید و نوازش کرد. بغض گلوگیری می‌کرد و چقدر دلم برای نوازشهای اون دستها تنگ شده بود. من به حضور این مرد در کنارم نیاز داشتم. ضعیف بودم؟ _معصوم، می‌دونم که بیداری ولی دلت نمی‌خواد نگاهم کنی، حق داری اگه حتی عمرا دلت نخواد من رو ببینی. ضربان قلبم روی هزار بود. حس می‌کردم از کنار گوشهام، آتش شعله می‌کشه، ولی باز هم چشم باز نکردم. - باز کن اون چشمهات رو معصوم، نگاهم کن حتی با نفرت ولی نگاهم کن، دنیام تیره و تاره از ندیدنت. روح سرکشم پیرو دل رئوفم نمیشد و حاضر نبودم رو برگردونم و چشمهام رو باز کنم. کمی در سکوت نشست و من به این فکر می‌کردم که الان چی میشه که ناگاه دستش رو روی شونه‌م گذاشت و سریع برم گردوند سمت خودش. ✍🏻 ✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin